شکوه میرزادگی
چهارمین کنگره سکولار دموکرات ها در هامبورگ
هویت مجموعهای مادی و غیرمادی است که، به هر فرد و گروه و ملتی، شکل و شخصیتی خاص می بخشد. در ساده ترین کلام، هویت شناسنامه ی هر فرد و ملتی است؛ شناسنامه ای که یک فرد یا یک ملت بدون آن ناشناس و ناشناخته می ماند. در جهان امروز هویت یک روی ساده ی «اجتماعی» دارد و یک روی پیچیده ی «فرهنگی» که عمری به درازای چند صد قرن از آن می گذرد؛ و برخی از جامعه شناسان معتقدند که «هویت ملیِ» پدیدار شده در قرن بیستم تحول یافته ی همين «هویت فرهنگی» است و می توان از آن يکی با ذکر اين ديگری ياد کرد، من اما بیشتر دوست دارم که در این جا از همان عنوان «هویت فرهنگی» استفاده کنم.
در حال حاضر که همه ی کشورهای جهان دارای مرزی شناخته شده اند که از نظر قانون بین الملل رسمیت دارد، من یا شما، با هر ملیت و طرز فکر و مذهب و اعتقاد و عقیده و زبان و نژاد و جنسیتی که داشته باشيم، وقتی برای داخل شدن به جامعه ای ميزبان پا به هر مرزی می گذاریم باید، برای اثبات هویت، سندی فقط در ارتباط با رویه ی اجتماعی هویت خود داشته باشیم. تقریباً در تمامی کشورهایی که با قوانین دموکرات اداره می شوند از من یا شما نمی پرسند که ترک هستی یا کرد، تفکرات راستی داری یا چپی، لیبرال هستی یا سوسیالیست، مسلمان هستی یا مسیحی. سیاه هستی یا سفید. نمی پرسند افتخارات ملی ات چیست؟ یا در چه سیستم حکومتی زندگی می کنی؟ چند سال تاریخ داری؟ يا زبان مادری ات چیست؟
در مورد مسایل دیگر، مثل رفتن به دانشگاه و گرفتن شغل و باز کردن حساب بانکی، گرفتن گواهینامه رانندگی، اجازه نامه ی کارهای بازرگانی، خرید و فروش املاک و غیره نيز همین کارت شناسایی هویت کفایت می کند.
اما رویه دیگر، یعنی هویت فرهنگی، که برخلاف شناسنامه اجتماعی بسیار پیچیده و گسترده است، اگرچه می توانیم، به سبک فرهنگ های لغت، بگوییم که هویت فرهنگی عبارت است از «شخصیت، جوهر وجود، و هستی»، اما وقتی بخواهیم همین ها را بشکافیم باید به بسیاری از مسایلی بپردازیم که بتوانند حقیقت وجود و هستی ما را توضیح دهند. یعنی باید به مجموعه ای مادی و غیر مادی بپردازیم که ربطی به امروز و دیروز ندارند و برخی شان قرن های قرن با ما بوده اند.
من که زادگاه و وطن اصلی ام ایران است و دیروز از آمریکا، که محل زندگی کنونی و وطن دومم شده، به آلمان آمده ام، با همان شناسه یا هویت ساده ی اجتماعی ظرف چند دقیقه از مرز عبور کرده ام اما اگر امروز در یک میهمانی در برابر یک آلمانی قرار بگیرم که کنجکاو باشد مرا بشناسد باید برای او از هویت فرهنگی ام بگویم؛ یعنی از سرزمینی که در آن زاده شده ام، از جغرافیای آن، از آب و هوای آن، از ریشه ی خانوادگی ام، از زبان مادری ام و ... و...
از آنجا که هویت فرهنگی از تک تک مواد پويایی که در مفهوم «فرهنگ» وجود دارند گرفته می شود، خودبخود می تواند، همچون موجودی زنده، در طول زمان رشد کند، تکامل يابد، گسترده شود و يا، بر عکس، از نفس بيفتد، ضعیف شود و حتی از بین برود.
همچنين، باز هم مثل یک موجود زنده، اثرات رنج ها و شکست ها، شادمانی ها و پیرورزی ها بر جان اش می نشيند، مثل یک موجود زنده از ادبیات و هنر تغذیه می کند، و اين مجموعه سلیقه های او را شکل می دهند و، مثل یک موجود زنده، مذهب یا مذاهبی عقايد، رفتارها و روش های او را تغییر می دهند. مثل یک موجود زنده فرهنگ های واپس گرا و یا پیشرفته در جهان بینی او اثر می گذارند. و او در بسیاری از موارد می تواند آنچه را که دوست ندارد پس زده و آنچه را که دوست دارد با چنگ و دندان نگاه بدارد.
چرا ما قربانی کردن در مقابل خدایان را از هویت فرهنگی خودمان دور انداخته ایم اما نوروزمان، یلدایمان، مهرگان مان و پریدن از آتش را، و بسیاری چیزهای دیگر را ـ با همه ی چوب هایی که چند صد سال است خورده ایم - نگاه داشته ایم؟ و چرا اکنون می توانیم با سربلندی بگوییم که در هویت فرهنگی ما خرد و شادمانی فراتر از بی خردی و اندوه جای دارد؟ چرا حتی سخت ترین و تندخو ترین و ظالم ترین حکومت ها نتوانسته اند اینها را از ما بگیرند؟ و چرا اکنون که ديگر باره حکومتی فرهنگ ستیز می خواهد تا آن ها را از ما بگیرد بیش از همیشه برای از دست ندادن شان تلاش می کنیم؟
معنای اين پرسش ها آن است که «هويت فرهنگی» می تواند با مخاطرات بسيار روبرو شود. و ما نيز، در طول تاریخ، با همه ی پست و بلندها و جنگ ها و ضایعات طبیعی و غیرطبیعی، که در مورد هويت فرهنگی هر مردمی پيش می آيد، زمان هایی - هرچند اندک - بوده اند که هویت فرهنگی خود را در خطر دیده ایم. به نظر من، اين گونه بحران هنگامی پيش آمده که ما با رخدادی روبرو شده ایم که نتوانسته ایم با آن - در چهارچوب هویت فرهنگی خود - هیچ گونه ارتباط عاطفی یا عقلانی پیدا کنیم؛ حادثه ای که نمی توانسته، آگاهانه یا ناآگاهانه، با حس ها و منطق ما خوانایی داشته باشد.
و آيا اکنونِ ما یکی از آن زمان ها نيست؟ چگونه است که اين روزها این جمله را که «هویت فرهنگی ما در خطر است»، یا «هویت ملی ما در خطر است» را مکرر می شنويم؟ و چرا؟ کدام رخداد است که ما را متوجه چنين خطری کرده؟
خیلی ها فکر می کنند که تنها وقتی آثار تاریخی ما را ویران می کنند، وقتی خلیج فارس مان را خلیج می گویند، وقتی که به بزرگان فرهنگی یا تاریخی مان ناسزا می گویند، وقتی آب و هوا و خاک مان را آلوده می کنند، و..، یا وقتی ترکیه مولانا را، جمهوری آذربایجان مهستی گنجوی را، و افغانستان جامی را از آن خود می دانند هویت فرهنگی ما در خطر است. اما من فکر می کنم که رخداد کنونی نتايجی عميق تر از اينها دارد.
زیرا این مسایل از آنجا که قدمتی چند صدساله ی تاریخی دارند قابل اثبات و قابل جبران است اما شايد حواس مان نیست که وقتی شادمانی را - که در قلب هویت فرهنگی ما قرار دارد - نشانه می گیرند، وقتی به ما می قبولانند که گریه ثواب دارد، وقتی خردی را که مهمترین رکن هویت فرهنگی ما بوده با خرافاتی شرم آور به بازی می گیرند، هویت فرهنگی ما بيش از هر تخريبی در خطر افتاده است. واقعيت آن است که وقتی زنان ما را از حقوق خود محروم می کنند، وقتی کمونیست و درویش و دگراندیش را به جرم اهانت به مقدسات به زندان می اندازند، وقتی همجس گراها را شلاق می زنند یا وادار به جراحی جنسیتی می کنند، هویت ما در خطر افتاده است. وقتی حقوق بشر را به هیچ می گیرند، وقتی بهایی را به دانشگاه راه نمی دهند، وقتی کتاب های غیر شیعی و غیر مذهبی را می سوزانند، وقتی کرد و ترک را از آموزش زبان مادری اش محروم می کنند، و...و ... هویت فرهنگی مان به خطر افتاده است.
هویت فرهنگی تنها به مسایلی کهن، که از قرن ها پیش با ما بوده اند، ربط ندارد. در واقع، هر دست آورد حقوق بشری، علمی، فرهنگی، يا ادبی که بصورت نتایج پیشرفت انسان از سرزمین هایی دیگر به سرزمین ما آمده و از آن ما شده اند نيز جزو هویت فرهنگی ما شناخته می شوند. مهم نیست که فرضا آزادی پوشش از هزار سال پیش جزو هویت فرهنگی ما بوده و یا همین هشتاد سال پیش با زور رضا شاه برای زنان میسر شده است. مهم اينکه شواهد آشکارا نشان می دهند که ديگر اين ازادی جزیی از هويت ما است و ما برای حفظ اش تلاش می کنيم. يعنی، وقتی قبل از انقلاب اسلامی میلیون ها زن بدون زور و فشاری بی حجابی را انتخاب کرده اند، و وقتی که، با همه ی خشونت هایی که جمهوری اسلامی نسبت به بی حجاب ها روا می دارد، هنوز زنان بی شماری پنهانی بی حجاب ظاهر می شوند، می فهميم که آزادی پوشش زنان هم جزو هویت فرهنگی ما شده است.
اثر سکولاریسم بر هویت فرهنگی
تاریخ کلاً نشان از آن دارد که - علاوه بر جنگ هایی که بر مردمان تحمیل شدند، یا خشم های طبیعی چون زلزله و آتشفشان، توفان و غیره، یا خشک سالی های مداوم - عامل اصلی آنچه هویت فرهنگی ملتی را تهدید می کند، و ممکن است موجب شود که، فراتر از هویت فرهنگی، ملت و سرزمینی نابود و از روی نقشه پاک شود، دیکتاتوری و فاشیسم است. این نوع حکومت ها علاوه با تحقیر و سرکوب انسان، او را به سوی انحطاط اخلاقی می کشانند؛ انحطاطی که همچون یک بیماری خطرناک و مسری به جان ملتی می افتد.
جهانیان نمونه ی روشن این نوع حکومت ها را در همین آلمان و به وسیله ی حکومت هیتلر شاهد بوده اند: مردمانی چنین با فرهنگ و بزرگوار که می بینیم اين روزها مرزهاشان را به روی میلیون ها انسان آواره و جنگ زده و گریخته از دیکتاتوری گشوده اند، در زمانی نه چندان دور به چنان وضعیتی گرفتار آمده بودند که جلوی چشم هاشان یهودی و کمونیست و مخالفان حکومت را به زندان ها و کوره های آدم سوزی می بردند و آن ها دم نمی زدند.
اما نوع دیگری از فاشیسم، یعنی فاشیسم مذهبی، همين انحطاط اخلاقی را چنان مشروعیت می بخشد که مردمان ساده و ناآگاه نه تنها از این که به آن آلوده شوند ابایی ندارند، بلکه در داشتن اش احساس رضایت هم می کنند.
وقتی جوان بودم در جایی نوشته ای از لویی آراگون خواندم که گفته بود بدترین نوع حکومت های فاشیستی حکومت های مذهبی اند.
این سخن آن زمان برای من تعجب آور بود زیرا فکر می کردم آن ها که زهر فاشیسم نژادپرستانه ی هیتلر، یا فاشیسم انحصار طلبانه ی استالین را چشیده اند، چگونه فاشیسم مذهبی را بدترین نوع آن می دانند؟ شاید خیلی از هموطنان ما هم چنین تصوری از فاشیسم مذهبی نداشتند. زیرا از آنجا که قرن ها بود که در سرزمین ما مذهب قدرتی برای اجرای تمامی فرامین خود نداشت کسی با چهره ی قادر و قاهر او چنين آشنا نبود که اکنون هست. ولی اکنون که این چهره را به طور ملموس می بینیم می توانیم بفهميم که به راستی بدترین نوع حکومت، حکومت فاشیستی مذهبی است؛ حکومتی که نه تنها قدرت اجرای فرامینی را دارا است که برچسب «آسمانی» دارند بلکه توانایی آن را نيز دارد که بر خانه های مردمان و زندگی شخصی شان حکمرانی کند.
ساده ترین خبر که مربوط به همین ده دوازده روز پیش است فرمان آیت الله خامنه ای به روسای قوای سه گانه است که طی آن از آن ها می خواهد تا زنان مجرد را تشویق به ازدواج و زایمان های پی در پی کنند. و برای مردان امکاناتی فراهم آورند که نان آور خانواده باشند. فرمان آیت الله به معنای واقعی یعنی: زنان را به خانه بفرستید برای خانه داری و زایمان های پشت سرهم و مردان را پر و بال دهید و امکانات اقتصادی دهید برای کنترل بیشتر زن هایشان. و این یعنی سرآغاز یک انحطاط اخلاقی بزرگ که اگر فرصت بود می شد در این جا یک یک آنها را بررسی کرد.
اما برای مقابله با حکومت های فاشیستی راه های متفاوتی وجود دارند که بیشتر شان را جهانیان تجربه کرده اند. همين تجربه نشان داده است که راه نجات از شر حکومت فاشیستی مذهبی چيزی نيست جز تلاش برای برقراری سکولار دموکراسی. سکولار دموکراسی همچون نوشدارویی است که می تواند اثرات زخم ها و دردهای پنهان و آشکاری را، که یک حکومت مذهبی بر جان هویت فرهنگی ملتی زده، التیام بخشد و حتی آن ها را به سلامت بازگرداند. همانگونه که دوران سیاه حکومت های مذهبی اروپا با سکولاریسم به دوران نوزایی های بسیار منتهی شد.
در این جا من، به عنوان یک کوشنده ی فرهنگی، باور دارم که رسیدن به سکولار دموکراسی در سرزمین ما، مستلزم تلاشی بزرگ و فراگیر است؛ تلاشی که تک تک انسان ها باید در آن شرکت داشته باشند. هر کسی به سهم خود باید که تکه ای از زندان سیاه فاشیسمی را که هویت فرهنگی ما را اسیر کرده بر کند و بدور بیندازد.
این تلاش از جمله می تواند از نوع همین جمع شدن هایی باشد که به نام سکولار دموکراسی برگزار می شوند و می توانند شامل گفتن و نوشتن و توضیح دادن به مردمان ناآگاهی باشند که به آن ها از سکولاریسم آدرس غلطی می دهند و آن ها را می ترسانند.
کسانی هستند که به مردم تلقين می کنند که سکولاریسم یعنی دشمنی و نفرت از دين و مذهب و نمی گویند که سکولاریسم یعنی جدایی مذهب از حکومت و از آموزش و پرورش دولتی. با آنها بايد از راه افشاگری و تعليم واقعيت مبارزه کرد. همچنين می توان مقابل کسانی که نادانسته یا فریبکارانه می گویند که برای رسیدن به سکولاریسم باید صبر کنیم و از طریق همین حکومت مذهبی به آن برسیم، ايستاد و توضيح داد که اين راه، حتی اگر با حسن نیت هم باشد، هرگز به سکولاريسم ختم نمی شود، کما این که نزدیک به چهل سال صبوری و مدارای برخی از مردمان نشان داده است که اين حکومت فقط عبوس تر و تندخو تر و فربه تر شده است.
من فکر می کنم یکی دیگر از تلاش های ما می تواند در جهت آفرينش اتحادی بزرگ و فراگیر باشد بین اهل سیاست و اهل فرهنگ. لازم نیست که این اتحاد به معنای تغییر روش ها گرفته شود اما لزوماً بايد کوششی برای رسيدن به درکی گسترده و یافتن راهکارهایی تازه باشد.
عده ای معتقدند که وقتی قرار است حکومتی سکولار داشته باشیم کار بايد به دست اهل سیاست باشد؛ عده ای نيز می گویند چون سیاستمداران نتوانسته اند تا کنون کاری کنند بهتر است که اهل فرهنگ دست به کار اين چالش شوند. ولی من باور دارم که هیچ کدام از این دو به تنهایی امکان بوجود آوردن تحولی در جهت رسیدن به سکولار دموکراسی در ایران را ندارند و اتفاقا اگر به نوع تلاشی که مردمان در ایران دارند نگاهی کنیم متوجه می شویم که آن ها به طور خودجوش، و نه حتی برنامه ریزی شده، بخشی به شکلی سیاسی و بخشی به شکلی فرهنگی در حال مبارزه اند و گاهی ارتباط تنگاتنگ این دو نوع مبارزه را می توانیم به روشنی مشاهده کنيم؛ اما به نظر می رسد که در خارج کشور سعی بر این است که این دو نوع مبارزه را از هم جدا کنند.
نباید فراموش کنیم که هویت فرهنگی ما، مجموعه ای است از همه ی آن چه هایی که زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما را شکل می دهد و لذا برای نجات آن نمی توان فقط یک بخش از آن را چسبید و بخش های دیگر را رها کرد.
در انتها سپاسی دارم از هیئت اداره کننده ی کنگره ی سالانه ی سکولار دموکرات های ایران؛ و حامیان این کنگره که بدون هیچ چشم داشتی هر ساله ما سکولارها را دور هم جمع می کنند تا این افتخار را داشته باشیم که به سهم خود مشعل سکولاریسم را روشن نگاه داریم.
از نظر من، مهم نیست که وقتی این مشعل به سرزمین مان می رسد و آن را روش می کند، من زنده باشم. مهم روشنای مشعلی است که بالاخره سياهی ها و تاریکی ها را از هویت فرهنگی ما پاک خواهد کرد.
سخنرانی در کنگره چهارم سکولار دموکرات های ایران
سپتامبر 2016 ـ هامبورگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر