صفحات

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

تجربه خمینی و حسرت طالقانی!


حسن بهگر
این که پس از ۳۷ سال حکومت دینی، یکی از نخبگان اصلاح طلب آقای علیجانی ناگهان کشف کند که آقای طالقانی مورد علاقه او اگر رهبر انقلاب بود اوضاع فرق می کرد پیش از آنکه شگفت آور باشد موجب تأثر است. زیرا بیانگر آنست که هنوز پس از این همه سال و تحمل این همه مصیبت، تجربه ای نیاندوخته ایم و درجا زده ایم. البته «کاش» ایشان بیشتر بار احساسی دارد تا منطقی، چرا که نمی گوید چگونه چنین امری می توانست اتفاق بیفتد و اگر طالقانی رهبر انقلاب شده بود چه امتیازی بر خمینی داشت. مشکل اصلی ما اسلامی شدن انقلاب بود. پس قرار بود رهبری طالقانی که او هم آخوند بود، چه تغییری در کار ایجاد کند که حال بنشینیم و حسرتش را بخوریم؟
با توجه به اینکه سابقه ی سیاسی طالقانی بیش از خمینی بود و با بسیاری از گروه ها تماس داشت و سال ها زندانی کشیده بود، بسیاری از فعالان سیاسی وی را می شناختند و از نزدیک با او تماس داشتند. برعکس خمینی که از دسترس دور بود و هر خیالی می شد در باره ی او بافت. ولی اگر طالقانی پروژه ای غیر از خمینی داشت بگویند تا بدانیم و البته این را هم بگویند که پس چطور شد دنبال خمینی راه افتاد. قرار نیست فقط مدل عبا و عمامه او را مأخذ قرار بدهیم. تفاوت سیاسی کجا بود؟ یکی می خواست شریعت را اجرا کند و دیگری نمی خواست؟ یا اینکه یکی اخلاقش خوب بود و دیگری نه؟ تفاوت سیاسی مهم است. این تفاوت کجا بود؟
آنچه بیش از همه مایه ی تأسف است این است که هنوز ذهن ما از قالب حکومت مذهبی بیرون نیامده است و تصور می کنیم اگر به جای این آخوند یک آخوند دیگر آمده بود کارها درست می شد. این عمیق ترین ریشه ی استبداد مذهبی است که در ذهن خود ماست. وقتی حکومتی مذهبی شد آیا طالقانی بعنوان رهبر مذهبی می توانست منافع و خواست گروهی روحانیت را نادیده انگارد و خارج از این محدوده عمل نماید؟ البته آقای طالقانی سالهاست بدرود زندگی گفته و شک نیست ایشان به خاطر مبارزاتش اعتبار بالایی در جامعه داشت. ولی همه ی این اعتبار را در راه تقویت خمینی و به کرسی نشستن سخنان او به کار بست و از دست داد، درست مثل بازرگان. زود مردنش و یا حتا چنان که می گویند مرگ مشکوکش برای منجی ساختن از مرده ی او کفایت نمی کند؛ بویژه که معمولا مرده ها عزیزترند.
آقای طالقانی به بردباری و سعه صدر و بسیاری سجایای اخلاقی دیگر آراسته بود. بسیار خوب، ولی اینجا صحبت از مشی سیاسی یک نفر است نه اخلاق خوب و بدش. باید بین این دو تمایز قائل شد. قضاوت در باره ی او به دلیل خلط کردن این دو مشکل شده است، ولی باید در عین احترام به دوستدارانش، اینها را از هم جدا کرد. انتقاد به عقاید او بی احترامی به خودش نیست. ولی در این حرف که درمقام رهبری می توانست تفاوت بسیاری با خمینی داشته باشد باید جداً تردید کرد. این روزها برای طالقانی حکایت ها و حدیث ها ساخته می شود و سخنانی به او نسبت داده می شود که باید بادیده ی شک نگریست. گاهی نیز عمداً با نقل بخش ناقصی از سخنانش نیات او را تحریف می کنند. این که برای شخصیت های معروف حرف و حدیث بسازند چیز تازه ای نیست، بخصوص در اسلام. هراس من اینجاست که با همین حرف ها دوباره بلای دیگری مانند ۵۷ برسرما بیاورند. به نظر می آید که دوستان ملی مذهبی دائم در صدد تطهیر اسلام و روحانیت هستند تا کماکان پای این دو را در سیاست ایران باز نگاه دارند. حرف من این است که اصلاً مشکل از دخالت دادن روحانیت و اسلام در سیاست بود. اگر این یک درس ساده را از انقلاب نگیریم، هیچ درسی نگرفته ایم و در معرض تکرار خطا خواهیم بود.
بررسی گذشته ایشان و روزهای نخستین انقلاب تفاوت عمده ای بین طالقانی و دیگر روحانیان نشان نمی دهد. بیشتر سخنان طالقانی بار دوگانه داشت. در مقدمه به مصلحت و مدارا و تحمل دعوت می کرد ولی سرانجام همان نص قران و حکم خداوند را جاری می دانست. آقای طالقانی و گرایش های افراطی او و پناه دادن دادن به سید مجتبا نواب صفوی رهبر فداییان در زمانی که فراری بود مشهور است. اصلاً محتوای ذهن او چه فرقی داشت با بقیه ی آخوندهایی که در سیاست دخالت می کنند؟ اگر حرف و حدیث متفاوتی داشت کجا گفته و نوشته، یا چه کاری شاخصی کرده؟ غیر از اینکه یکی دو جلسه ی اول مجلس خبرگان روی زمین نشست تا بعد برود روی صندلی( آخوندهای دیگر نقل می کنند که اومی خواست مجلس خبرگان در مسجد برگزار شود). همه ی حرفها را که نمی توان به سطح این آدم خوبی بود و آن آدم بدی، پایین آورد.
اگر واقع بینانه نگاه کنیم روشن است که طالقانی رهبر انقلاب نبود ولی دستش هم از همه جا کوتاه نبود. ایشان رهبر انقلاب نشد ولی از رهبران نهضت آزادی که بود. نخستین دولت جمهوری اسلامی را همین ها تشکیل دادند و پایه ی رژیم را محکم کردند. اینها به چه راهی غیر از خمینی می خواستند بروند و نگارش چه قانونی را برای اداره ی مملکت در سر داشتند؟
ایشان گرچه با اصل ولایت فقیه مخالف بود ولی از خود ولی فقیه اطاعت کامل داشت. شاخص ترین کارش این بود که مبتکر نماز جماعت در دانشگاه بود! این به چه درد می خورد؟ این هم شد حسن سابقه؟ آیا آقای علیجانی غافل است که ما پیش از انکه اسیر مسایل فردی در حکومت شویم با یک نظام فکری و سیاسی روبرو هستیم و همین که پذیرفتیم نظام حکومتی اسلامی باشد، این را هم باید بپذیریم که روحانیت در شیعه و قوانین و سنت ها مسایل و تبعات خودش را دارد ؟
باید دید آقای طالقانی تا چه حد با این نظام فکری فاصله داشت و آیا می توانست به مقابله با آن برخیزد؟ و اگر هم میخواست آیا توان فکری این کار را داشت که حرف دیگری عرضه کند؟ این را باید دید نه اینکه خوش اخلاق بود و این قبیل حرف ها.
شک نیست اینها مطالبی نیست که آقای علیجانی نداند. ایشان بسیار بهتر از من آنها را می داند چون سال ها در دل گروه های ملی مذهبی فعالیت کرده است. ولی در حقیقت علیجانی خود را موظف می بیند که نعش طالقانی را به دوش بکشد و برای ابراز وفاداری به او از ابراز حقیقت و انتقاد از وی پرهیز می کند، در صورتی که انتقاد از استاد و رهبر اسائه ادب به او نیست. اینکه گفته شود او می توانست رهبر شود ارزش افکار طالقانی را نشان نمی دهد، بلکه این طرز تفکر نشان از وفاداری علیجانی به طالقانی دارد وبس.
آقای طالقانی و هموندان نهضت آزادی در پی ریزی این حکومت نقش اساسی داشتند و وی شخصا رئیس شورای انقلاب بود که می دانیم چه فجایعی مرتکب شد. در سال های نخستین انقلاب، همین مجاهدین تحت فرمان ایشان که عبارت پدر طالقانی ورد زبانشان بود، در شکنجه زندانیان نقش داشتند. به یاد داشته باشیم اوایل سال ۱۳۵۵ او همراه با منتظری، ربانیشیرازی، هاشمیرفسنجانی، انواری، لاهوتی… در زندان فتوای نجس بودن کمونیست ها را دادند. ایا طالقانی می توانست به ما راه نجات را نشان بدهد؟ او خمینی را « رهبر مهربان سراپا دلسوزی به محرومین و مستضعفین» می نامید؛ او بود که می گفت « من هر وقت مأیوس میشوم، هر وقت دلسرد میشوم، میروم قم خدمت امام امت میرسم و از او روحیه و اعتماد به نفس میگیرم». در اینجا اثری از مخالفت که سهل است، انتقاد هم که هیچ، حتی تفاوت می بینید؟ پس این آدم چه داشت به ما عرضه کند که حالا باید حسرتش را بخوریم؟ زنده اش این بود، از مرده اش برای امروز ما چه معجزه ای برمی آید؟

سخنان او در مورد حجاب و در پاسخ به قیام زنان از یاد نرفته است و اغلب متأسفانه بخشی از سخنان او را نقل می کنند، همین یک جمله را که «اجباری حتا برای زنهای مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ ». این نقل قول کامل نیست. وقتی به کل حرفهایش نگاه می کنیم می بینیم که در حقیقت داشت همان کاری را می کرد که افراد مشهور به اصلاح طلب سال هاست دارند می کنند: عرضه ی سخنان سختگیرانه با زبان نرم و خلاصه مشغول کردن خلق الله تا تندروان کارشان را پیش ببرند. اینها حرف هایی است که با هیچ عملی همراه نبود و نشد، فقط ماند برای این قبیل نقل قول ها که چندین سال بعد اسباب گمراهی مردم بشود. او می دانست در پس پرده چه می گذرد او از تیغ کشیدن ها و و اسیدپاشی های اول انقلاب بی خبر نبود و از افکار خمینی و فداییان اسلام نسبت به حجاب بی اطلاع نبود، ولی با گفتن این نوع سخنان فقط خمینی را از مهلکه می رهاند. با نقل چنین سخنانی چنین وانمود می شود که او هوادار اجباری کردن حجاب نبوده است.
ببینیم اصل سخنانش چه بود.
«… ساخته من و فقیه و دیگران نیست؛ این نص صریح قرآن است. آن قدری که قرآن مجید بیان کرده، نه ما می توانیم از حدود آن خارج شویم و نه زنانی که معتقد به این کتاب بزرگ آسمانی هستند.»

ایشان درباره حجاب زنان در ادارات گفت
«اسلام، قرآن و دین می خواهند شخصیت زن حفظ شود؛ این حرکت انقلابی است. کی در این راهپیمایی ها، خانم ها، خواهران و دختران ما را مجبور کرد که با حجاب یا بی حجاب بیایند؟ خودشان با احساس مسئولیت اسلامی که این لباس یکی از شعارهای اسلامی و ایرانی است، اصالت خودشان را نشان دادند… هو و جنجال راه نیندازند. همان‎طور که بارها گفتیم، همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند و از آن‎ها خواهش میکنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیندازد به‎جایی بر‎نمیخورد. اگر آن‎هایی هم که می‎خواهند موی‎شان خراب نشود، اگر روی مویشان روسری بیندازند، بهتر است و بیشتر محفوظ میماند… چه جنگ‎ها، چه قتل‎ها، چه فجایع که تا یک سال قبل دایما هر روز یک قسمت از اخبار روزنامهها همین فجایع بود. منشاء این‎ها کی بود؟ منشأ این‎ها از کجا بود؟ غیر از همین تحریکات بی‎جا بود؟… خطری که حس میکنیم این است که زنها دوباره به ابتذال برگردند. حجاب حکم ضروری دین است. منظور امام و علما این نیست که زن خانه‎نشین باشد. اجباری حتا برای زن‎های مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت‎الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت می‎کند، راهنمایی‎اش میکند که شما این‎جور باشید به این سبک باشید…»

آیا شما در این سخنان نشانی از شناختن حقوق زنان برای انتخاب لباس می بینید؟ با این حرفها می خواستند ما را به کجا ببرند که نبردند؟ اینها خدمت به مردم ایران بود یا به خمینی؟ داستان از دو حال خارج نیست. یا طالقانی کمابیش همان افکار خمینی را داشته و به این ترتیب در راهشان عمل کرده که باید گفت روابط عمومی اش خوب بوده و بس. یا اینکه نظری غیر از این داشته ولی در عمل مروج همین ها شده که در این صورت جربزه ی ایستادن جلو خمینی را نداشته.* کدامیک از این دو می تونست گره گشای ما باشد که حالا حسرت رهبر نشدنش را بخوریم.
۲۰۱۶ Sep 21st Wed – چهارشنبه، ۳۱ شهریور ۱۳۹۵
•. [طالقانی ] او کم شد که بیاید به حضور حمینی. یک بار که آمد همان مجلس خبرگان را پیشنهاد کرد. نخیر، خمینی ملاحظه او را هم نمی کرد. وقتی آقای طالقانی شروع می کرد به حرف زدن، غالبا می زد توی دهنش. خیال نکنید که مثلا ملاحظه او را می کرد.(درس تجربه -خاطرات بنی صدرج۱ رویه ۱۸۴)
• در همین روزها بود که آقای طالقانی به من تلفن کرد و گفت شما بیایید با هم برویم به قم. با مینی بوس هویزر (مینی بوس ضد گلوله که قبلا ژنرال هایزر در تهران سوار می شد) رفتیم به قم. در تمام طول راه از خطر استبداد آقای خمینی صحبت کردیم و شب را هم رفتیم منزل آقای تولیت و در آنجا هم تا دیروقت شب بحث کردیم. صبح بلند شدیم، نماز خواندیم و باز مشغول بحث پیرامون استبداد اقای خمینی شدیم و ایشان به من گفت (میدونی چیه سید! من جلوی خمینی به ایست نیستم. مرا تحریک نکن ). (همانجا رویه ۱۹۸-۱۹۹)
از: ایران لیبرال

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر