صفحات

۱۳۹۵ مرداد ۳۰, شنبه

فاشیزم و اسلامیسم

محمد رضا نیکفر
اسلامیسم مانند فاشیسم معرفی‌شدنی است به عنوان یک جنبش “آنتیِ” رادیکال. این جریان پیش از اینکه هویتی اثباتی داشته باشد، با “مرگ بر…” مشخص می‌شود: مرگ بر آمریکا، مرگ بر لیبرال، مرگ بر کمونیست، مرگ بر غرب، مرگ بر اسرائیل … اما قضیه به مخالفت رادیکال مرگ‌آور محدود نمی‌ماند 
۱۸ اوت ۲۰۱۶: ارنست نولته (Ernst Nolte)، مورخ آلمانی، در گذشت، در سن ۹۳ سالگی. شهرت او در محافل دانشگاهی و روشنفکری آلمان به ویژه به این برمی‌گشت که بحث مشهور به “جدل مورخان” (Historikerstreit) را برانگیخته بود. او در ۶ ژوئیه ۱۹۸۶ مقاله‌ای در روزنامه “فرانکفورتر آلگماینه” منتشر کرد که یورگن هابرماس، فیلسوف برجسته زنده آلمانی، به آن پاسخ داد، و همین بحثی را آغاز کرد که مضمون آن تعیین جایگاه ناسیونال‌سوسیالیسم و هولوکاست در تاریخ آلمان بود.

نولته در مقاله مذکور که عنوانش بود “گذشته‌ای که نمی‌خواهد سپری شود”، مدعی شد که “یهودی‌کشیِ” نازیستی واکنشی بود به “طبقه‌کشیِ” بلشویکی؛ و هابرماس به او پاسخ داد که دارد با این تز دست به تجدید نظر درباره ریشه و جایگاه تاریخی رژیم هیتلر می‌زند و با توضیح ماهیت این رژیم به عنوان واکنش، آن را موجه می‌سازد.

ارنست نولته

“جدل مورخان” حدود یک سال طول کشید. مجموعه‌ای از چهره‌های دانشگاهی و روشنفکری، و نیز خوانندگان مقالات از طریق نوشتن نامه به نشریات، در آن شرکت جستند. اسناد جدل به صورت کتاب جمع شده، و خودِ همین بحث بر سر تاریخ اکنون جایگاهی تاریخی یافته است. هر دانشجوی تاریخی که بخواهد با قضاوت‌های مختلف درباره نازیسم آشنا شود، طبعا بایستی به این اسناد نیز رجوع کند.
فاشیسم
ارنست نولته در دهه ۱۹۶۰ به عنوان یک پژوهشگر برجسته فاشیسم شهرت یافت. کتاب او با عنوان “فاشیسم در عصر خویش” هنوز یک کتاب پایه‌ای در زمینه فاشیسم‌پژوهی است.
به یک اعتبار مضمون این کتاب با تز نویسنده آن در “جدل مورخان” نمی‌خواند، تزی که می‌گوید هراس از کمونیسم بود که نازیسم را برانگیخت. در کتاب “فاشیسم در عصر خویش” نشان داده می‌شود که نازیسم دارای زمینه‌ای تاریخی است که برای ردیابی عوامل شکل‌گیری آن دست کم باید به اواخر قرن نوزدهم برگشت. به سخن دیگر زمینه جنبش فاشیستی بسیار پیشتر از انقلاب اکتبر در روسیه پدید آمده است.
اما نکته‌ای کانونی در همین کتاب وجود دارد که مستعد است برای آنکه فاشیسم را به واکنش فروکاهد. نکته این است: فاشیسم یک جنبش “آنتیِ” رادیکال است، یعنی خود را با ضدیت افراطی معرفی می‌کند، ضدیت شدید با لیبرالیسم، ضدیت شدید با مارکسیسم. با این تعبیر که هر چیزی به برکت ضد خود زنده است، یکی ممکن است بیاید و زنده بودن فاشیسم را به مارکسیسم برگرداند. بنابر این با مقداری سُر خوردن روی مفهوم‌ها و انتقال‌های معنایی می‌توان در پدید آمدن هیتلر، مارکس را مقصر دانست. و جالب اینجاست که در حالی که نولته فاشیسم را با آنتی‌-لیبرالیسم رادیکال آن هم تعریف کرده بود، در “جدل مورخان” پای لیبرالیسم را به میان نیاورد.
تعریف فاشیسم به عنوان یک جنبش “آنتیِ” رادیکال، جنبشی که به شدت هم علیه لیبرالیسم است هم سوسیالیسم، تعریفی روشنگر است و خطر انتقال‌های معنایی تحریف‌کننده چیزی از اهمیت ویژه آن نمی‌کاهد. اهمیت آن در تعریف “فاشیسم ژنریک” است که بحث‌های اخیر درباره فاشیسم بر روی آن متمرکز است (در این باره به آثار Roger Griffin رجوع کنید). منظور از فاشیسم ژنریک آن مجموعه مختصاتی است که عناصر ژنیِ فاشیسم را می‌سازند و جنبشی یا قدرتی را فاشیستی می‌کنند. خود نولته این اصلیت فاشیستی را در کتاب کلاسیک‌شده‌اش در نمونه‌های فاشیسم فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی بازمی‌نماید.
اسلامیسم
از پژوهش‌ها و بحث‌ها درباره فاشیسم ژنریک می‌توان درس‌های روشی خوبی برای بررسی جنبش اسلامی گرفت. ما در مجموعه‌ای از حرکت‌های اسلامی مشابهت‌هایی را می‌بینیم که برپایه آنها رواست که از یک “اسلامیسم ژنریک” سخن گوییم. اسلامیسم ژنریک آن چیزی است که همسنخی جریان‌هایی چون فداییان اسلام، اخوان المسلمین، خمینیسم، طالبان، داعش و همه اشکال سلفی‌گری را نشان می‌دهد.
اسلامیسم مانند فاشیسم معرفی‌شدنی است به عنوان یک جنبش “آنتیِ” رادیکال. این جریان پیش از اینکه هویتی اثباتی داشته باشد، با “مرگ بر…” مشخص می‌شود: مرگ بر آمریکا، مرگ بر لیبرال، مرگ بر کمونیست، مرگ بر غرب، مرگ بر اسرائیل … اما قضیه به مخالفت رادیکال مرگ‌آور محدود نمی‌ماند. اسلامیسم همچون فاشیسم دارای رهبری، کادرها و جمع نخبگانی است که اراده به قدرت توفنده‌ای دارند، و می‌خواهند بر امتیازات اجتماعی چنگ بیندازند. آنان به توده بی‌امتیاز وعده برخورداری از این امتیازات را می‌دهند. اراده به امتیازوری و شیوه تبدیل شدن به طبقه ممتاز در نهایت ماهیت اسلامیسم را تعیین می‌کند. ایدئولوژی در این جنبش، همچون فاشیسم، دارای نقش دوگانه انگیزه و وسیله است.
آنچه در بالا آمد الهام از بحث‌های ارنست نولته جوان درباره فاشیسم است. خود نولته چنین قیاسی میان فاشیسم و اسلامیسم برقرار نکرده است.
البته ذهن نولته در اواخر عمر متوجه اسلام شد. در سال ۲۰۱۱ کتابی منتشر کرد با عنوان “جنبش مقاومت رادیکال سوم: اسلامیسم”. این کتاب چندان توجه برنینگیخت؛ چنانکه در بحث‌های جاری بر سر جنبش اسلامی به ندرت به آن اشاره می‌شود. کتاب ترکیبی است از بررسی تاریخی کشورها و جنبش‌های مهم اسلامی با تمرکز بر قرن بیستم و مفهوم‌پردازی‌های نظری برای داشتن یک فرادید نسبت به تحرک‌هایی که زیر عنوان اسلام صورت می‌گیرند. کتاب حاصل نگاه یک مورخ محافظه‌کار اروپایی به اسلام است و در کنار انبوه دیگر کتاب‌هایی می‌نشیند که این روزها درباب اسلام و اسلام‌گرایی نوشته می‌شوند و چیزی به خواننده یاد نمی‌دهند، جز آنکه تأییدی دیگر برای دیدگاه‌های معمول پیدا کند.
کتاب با وجود این معمولی بودن، حاوی نکته‌ای ساده، اما غیر معمولی است: اسلامیسم یک جنبش اصیل ریشه‌دار در قرن بیستم است، قرنی که دو جنبش رادیکال دیگر تاریخ آن را رقم می‌زند: سوسیالیسم و فاشیسم. از این نظر است که در عنوان کتاب نولته از اسلامیسم به عنوان جنبش مقاومت سوم نام برده می‌شود. منظور نولته از مقاومت، تمامیت‌خواهی است، تلاش برای دستیابی به همه چیز است، آن هم با ارزش‌گذاری مطلق بر روی یک چیز: ارزش مطلق کار زنده در مارکسیسم، خودفرمانی دولت جنگی در فاشیسم، و تسلیم در برابر اراده الاهی در اسلام.
پذیرفتن نکته اصالت قایل شدن برای اسلامیسم، مستلزم پذیرش توضیح و هدف نولته نیست که محافظه‌کارانه و اروپامرکزبینانه است و پیش از هر چیز با ضدیتش با مارکسیسم مشخص می‌شود.
اما چرا مهم است که اسلامیسم را یک جنبش اصلی دوران دانست؟ با برشناختن خصلت و جایگاهی این چنین برای اسلامیسم، عصری بودن آن و موضوع تظاهر آن در شکل‌های مختلف پرمعناتر می‌شود و این نکته‌ای است که به بحث اسلامیسم ژنریک پیوند می‌خورد. از طرف دیگر امکانی پدید می‌آید برای نگریستن به اسلامیسم در پرتو نسبت آن با روشنگری و مدرنیته.
سوسیالیسم فرزند روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه است، و فاشیسم و اسلامیسم دو جنبش مقاومت رادیکال در برابر فرهنگ و دستاوردهای مدرنیته روشنگر و دگرگون‌ساز سامان اجتماعی هستند.
در هنگام نگاه به دوران، تمرکز بر این سه جنبش همانا با این خطر همراه است که بستری که همه اتفاقات در آن می‌افتد، دیده نشود. این بستر، سرمایه‌داری است. در آثار نولته ندیدن بستر به یک ارزش‌گذاری بنیادی برمی‌گردد. سرمایه‌داری که ذاتا لیبرال است، عادی است، طبیعی است، متعارف است؛ در مقابل هر آنچه او بدان “جنبش مقاومت” نام می‌نهد، غیرعادی است. ساختارشکنی این پیشداوری شاید به برخی دستاوردهای فکری ارنست نولته ارج پایداری بدهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله برگرفته از [سایت رادیو زمانه] است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر