صفحات

۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سکولاریسم برآیندی است ازنگرش مدرن انسان به هستی


ابراهیم هرندی
درگفتگوی اختصاصی با سایت « روشنفکر »    
روشنفکر: ابراهیم هرندی از روشنفکران و نویسندگان خوش‌فکری است که در طول این سال‌ها، بیش از پیش به مسایل نظری در حوزه علوم انسانی روی آورده است. مقالات متعدد و… و کتاب‌های ارزشمندی همچون «برآیش برهستی» به قلم وی منتشر شده که مورد توجه صاحبنظران قرارگرفته است. از اینرو تارنمای روشنفکر گفتگویی با ایشان انجام داد که نوشتار پیشرو حاصل آن است.


پرسش: تعریف شما از روشنفکر و روشنفکری چیست؟

پاسخ: روشنفکری، کوشش در راستای پرده برداری از روی «حقيقت» و برهنه کردن آن در گستره همگانی ست. حقيقت، هميشه در همه جا، در پرده های چند لايه ای از «واقعيت» پنهان بوده است. واقعيت، چيزی ست که درنخستين نگاه، ديده می شود و لايه رويينِ هر پديده را بما نشان می دهد. اما حقيقت رازی ست که واقعيت ها، روی آن را می پوشانند و آن را پنهان می کنند. اين چگونگی، بخشی از ترفندمندی نظام قدرت است تا ذهن ما را بسوی نتيجه ای که می خواهد، رهنمون کند. برای نمونه، اين که شمارِ سياهپوستان درزندان های آمريکای شمالی، بيش از شمار سفيد پوستان، نسبت به جمعيت اين دو گروه در آن کشور است، واقعيت است. واقعيتی که اطلاعاتِ آماری، تاريخی و پژوهشی نيز، پيشتوانه های آن هستند. اما حقيقتی که در دل اين واقعيت پنهان است، اين است که سياهپوستان به دلايل چند گانه ای از جمله؛ پيشينه تاريخی، نداشتن ميدانِ برابر با سفيد پوستان برای خود آزمايی، دوری از مراکز قدرت و امکانات اجتماعی، اقتصادی، سياسی و فرهنگی و بازتاب های آن ها، يعنی یتبعيض و تهيدستی و نداشتنِ دانش و فن و ترفندمندی، حضور چشمگيرتری در زندان های آن کشور دارند. در اينجا، بسنده کردن به واقعيت، می تواند ذهن ما را به اين نبيجه برساند که، لابد سياهپوستان، چيزی کمتر از ديگران دارند. چنين است که می گويم، کارِ ِروشنفکر، بايد برداشتن پرده های واقعيت از روی حقيقت باشد.

ترفندِ پوشاندن حقيقت با پرده های راست نمايی از واقعيت، از زمانی در زندگی انسان پديد می آيد که در ميان قومی، قبيله ای و يا مردمِ سرزمينی، جمعيت بر ميزان فرآورده های زيستبومی پيشی می گيرد و ديگر خوراک و نوشاک و پوشاک و مسکن، برای همگان نمی تواند وجود داشته باشد. در چنان جايی، اندک، اندک، گارگاه های ذهنی واقعيت سازی، برای پرده پوشی ِ حقايق پديد می آيند و کار بجايی می رسد که نهادهای واقعيت ساز، مانند؛ حکومت، مذهب، آموزش و پرورش، زندان و ده ها نهاد ديگر با ادبيات و اخلاق ويژه خويش، در جامعه پيدا می شوند.



پرسش: نسبت روشنفکر و روشنفکری با مولفه قدرت چیست؟

پاسخ: اگر از نگرشی که در پرسش پيشين آورده ام، نگاه کنيم، بايد بپذيريم که روشنفکران خود بخشی از معادله قدرت هستند. البته بخشی که روياروی بخش ديگر می ايستد. قدرتمندان با ساختن واقعيت های رايج در هر زمان، می کوشند که ذهن مردم را در راستای سودِ خود کوک کنند. اما روشنفکران با کوشش در نشان دادن ساختار دروغينِ آن واقعيت ها، به برهنه کردن حقيقت در گستره همگانی می پردازند. برای نمونه، قدرتمند ادعا می کند که واقعيت اين است که کشورِ ما امن ترين کشور جهان است. اما روشنفکر نشان می دهد که رازِ پشت پرده اين امنيت گورستانی چيست و چگونه و با چه بهايی پديد آمده است.



پرسش: نگاه و تعریف شما به سکولاریسم و سکولاریزاسیون چیست، آیا می‌توان این دو مفهوم همسو را از جهاتی از هم متمایز ساخت؟

پاسخ: سکولاريسم گفتمانی ست که از دلِ کوران ِ جنگ های مذهبی در اروپا پديد آمد و در آغاز، راهکاری برای جدايی دين از دولت بود. اين گفتمان، برآيندی از نگرش مدرنِ انسان به هستی ست که در آن انسان بجای خدا می نشيند و همهء پديدارها را در پيوند با سود و زيان آن ها برای خود تعريف می کند. نگرشی که در آن سرچشمه ارزش ها زمينی می شوند و پی آيند آن زمينی شدنِ منشأ قدرت، اخلاق، حقوق و نهادهای اجتماعی ست.

سکولاريسم در روزگارِ ما به گونه های چندی بخش بندی شده است، مانند فلسفی، حقوقی و سياسی. دوست انديشمندم دکتر اسماعيل نوری علا، که سال هاست پژوهشگر اين گستره است، با بررسی اين گونه‌ها و نيز نيک و بدِ آن ها، گونه تازه ای از سکولاريسم را پيشنهاد کرده است که وی آن را «سکولاريسم نو» می خواند. چرا سکولاريسم نو؟ پاسخ را بايد خودتان در نوشته های دکتر نوری علا بخوانيد.

اما سکولاريزاسيون، فرآيندِ دين زدايی از فرهنگ و نهادهای اجتماعی و رها کردن آن ها از چنگ دينمداران است. تجربه تاريخ زيسته، نشان داده است که سکولاريسم، بخودی خود بجايی نمی رسد. يادمان باشد که صدام حسين هم حکومت خود را سکولار می خواند. بشار اسد هم.



پرسش: با توجه به شرایط حاکم بر ایران، آیا نگاه به سکولاریسم و توجه جدی به آن را یک ضرورت نمی بیند؟

پاسخ: به گمان من، پرداختن به انديشه های سکولار می بايست که از دوران مشروطه در ايران آغاز می شد. شوربختانه جامعهء ما، اکنون با سرخوردگی از آنچه در چند دهه ی گذشته بر او رفته است، ايمان خود را به افسانه های آشنا از دست داده است، اما چيزی برای جايگزينی آن ها ندارد. يکی از گرفتاری های اساسی کشور ما اين بوده است که تا کنون گسترهء همگانی در آن کشور، هماره ميدانی برای شعبده بازی و مردم فريبی بوده است. از اين رو، هميشه بجای بررسی گيرهای فرهنگی و اجتماعی، سخن از گيرنماها بوده است.



پرسش: خرافه و خرافه گرایی یکی از مصیبت‌هایی است که جوامع شرقی خاصه خاورمیانه با آن روبروهستند. آیا ارتباط معناداری بین خرافه گرایی و باورهای مذهبی با گستره همگانی وجود دارد؟

پاسخ: باورهای مذهبی، شکل تاريخی و نهادينه شده ی خرافات کهن هستند. رويدادهای چند دهه گذشته جهان نشان داده اند که اين باورها چه بهای گرانی برای مردم بسياری از کشورها، مانند، ايران داشته اند.

در پيوند با گسترهء همگانی، بايد بگويم که اين گستره در فرهنگ‌های مذهبی، تک صدايی و يک بعدی ست. مجلس روضه خوانی و تغزيه، بهترين نمادهایِ اين چگونگی هستند. در آن مجالس، همگان می‌توانند تماشاگر باشند. همين و بس. بدبختانه، گسترهء همگانی در کشور ما، مانند همهء نهادهای آموزشی و پرورشی ما، به گونه دهشتناکی به خرافه آلوده اند. گسترهء همگانی مدرن، در کشورهای دموکراتيک، برآيندی از فرهنگ گفتگو در آن کشورهاست که شوربختانه هنوز در فرهنگ ايرانی شکل نگرفته است. بسياری از سخنورانِ ايرانی هنوز با روضه خوانی اُخت تر هستند تا با گفتگو و کلنجارِ شفاهی و نوشتاری. بخشی از اين چگونگی برای آن است که خفقان سياسی در سدهءگذشته سبب شد که فرهنگِ گفتگو در دانشگاه ‌های ما شکل نگيرد.

پرسش: در طول این سالها مفهوم «برآیش» را در نوشته‌هایتان بیش‌از پیش می‌بینیم، منظورتان از این واژه چیست؟ و چرایی و چگونگی پیدایش هستی را با توجه به آن چگونه تبیین می‌کنید؟

پاسخ: تئوری داروین که براساس آن همه گیاهان و جانوران کنونی جهان از دگرگون شدن تدریجی گیاهان و جانوران پیشین شکل گرفته ‏اند، در دوسده ِگذشته واتاب ِ ژرفی بر بسیاری از دانش ‏های مدرن مانند؛ زیست شناسی، ژن پردازی، یاخته شناسی، دام پروری، پزشکی و درمان، داروسازی و رفتار شناسی داشته است. متاسفانه گزاره ‏های بنیادین ِاین تئوری آن گونه که باید به زبانِ فارسی برگردانده نشده است. از این رو، برای بسیاری از ما شنیدن نام داروین، همیاد با، «تئوری تکامل» و این جمله کلیشه ‏ای است که؛ «انسان از نسل میمون است.» چارلز رابرت‌ داروین‌، زیست‌ شناس‌ِ انگلیسی‌ که‌ در سده‌ نوزدهم‌ میلادی‌ می‌ زیست‌، تئوری‌ تازه ‌ای‌ درباره‌ چگونگی‌ِ پیدایش‌ زیندگان ارائه‌ داده‌ است‌ که‌ من‌ آن‌ را تئوریِ «بَرآیش‌» می خوانم.(برآيِش بر وزن سرايش را در اين جا در برابرِ»Evolution» آورده‏ام. پيش از اين در زبانِ فارسی واژه «تكامل»، براى اين مفهوم به كار برده شده است كه بارِ معنايى آن مخالفِ Evolution است. تكامل، اشاره به پروسه اى هدفمند و حساب شده دارد كه در آن رده بندىِ زيندگان، ساختارى نردبانى دارد و انسان بر بالاترين پله آن جا گرفته است. نگرشِ داروينيست، درست روياروى اين چشم انداز قرار مى گيرد و از اينرو، من واژه «برآيش» را بجاى تكامل در برابرEvolution مى گذارم.) از دیدگاه داروین، برآیش‌، روندِ دگرگونی‏ های‌ ساختاری‌ِ زیندگان‌ از آغاز پیدایش‌ هستی ‌تاکنون‌ بر روی‌ زمین‌ است‌. این‌ روند نزدیک‌ به‌ سه‌ میلیارد سال‌ پیش‌ با آغاز نخستین‌ جرقه‌ زندگی‌ آغاز شده‌ است‌ و همزمان‌ و همگام‌ با دگرگونی ‏های ‌زیستبومی‌، گونه ‌ها، دسته ‌ها و رسته ‌های‌ گوناگونی‌ از قارچ‏ ها، ویروس ‏ها، باکتری ‏ها، گیاهان‌ و جانوران‌ گوناگون‌ پدید آورده ‌است‌. برآیش‌، روندی‌ هماره‌ در کار و پایان‌ ناپذیر است‌ و تا هنگامی‌ که‌ زندگی‌ بر روی‌ زمین‌ هست‌، کشش ‏ها و کوشش ‏ها و واکنش‏ های ‌برآیشی‌ نیز در کار خواهد بود. از این‌ چشم‌ انداز، همه‌ زیندگان‌ کنونی‌ زادگانِ تک‌ یاخته‌ ای‌ هستند که‌ اندی‌ پس‌ از سرد شدن‌ پوسته‌ رویین‌ِ زمین‌ در دریا برآمد و اندک‌ اندک‌ در گذرِ تاریخ‌، فواره‌ وار به‌ شاخه‌ ها و خوشه‌ ها و ذره‌ های‌ گوناگون ‌روی گردانیدند. بنابراین‌، هستی‌ چشمه ‌ای‌ همگون‌ داشته‌ است‌ و همه‌ زیندگان‌ هنوز نیز نیازهای‌ بنیادین‌ِ همگونی‌ دارند: نمونه‌ این‌ چگونگی‌، نیاز به‌ هوا، آفتاب‌، خوراک‌ و نوشاک‌ است‌.

پرسش: در یکی از سخنرانی‌‌هایتان عبارتی را با این مضمون مطرح کردید: «ذهنیت، شیوۀ دیدن و رویارویی ما با جهان را در اختیار ما می‌ نهد.»، لطفا کمی درباره این موضوع توضیح دهید.

پاسخ: ذهن ما، ابزار شگفتی ست که ميان ما و جهان ميانجيگری می کند و جهان و پديدارهای آن را برای ما قابل درک و شناسايی می نمايد. اين ابزار را همه جانوران دارند اما آنچه ذهن انسان را از ديگر جانوران جدا می کند، توانايی آگاه بودن آن از بودن در جهان و نيز توانِ جدا کردن خود از آن است. اين ابزار، که بايد آن را تا اطلاع ثانوی، شگفت ترين برآيه ی هستی دانست، جهانِ کوچکی در ذهن ما می سازد که پيوند يکراست و شگفت انگيزی با جهان بيرونی دارد. برای نمونه، پژوهش های گمانه نگاری نشان داده است که هنگامی که کسی فاصله ی ميان دو نقطه را حدس می زند، هميشه اين حدس از درصد بالايی از درستی همراه است. اين ذهنيت را دانش ژنتيک ما همراه با آموزه های زيستی چنان می سازد و می پردازد که ما با کاربردِ آن شيوه ی چگونه زيستن در فرهنگ خود را چنان می دانيم که نمی دانيم که دستگاهی در مغز ما هماره در کار گمانه زنی و برنامه ريزی با لگاريتم های شگفت آور است.

ارزش والای اين ذهنيت چنان است که هنگامی که کارايی آن براثر بيماری و يا تصادف از کار می‌افتد، فرد را از رده انسان کارا بيرون می زنند و به بايگانی ِ خانه بی مغزان می سپارند.

پرسشگر: با تشکر از وقتی که در اختیار روشنفکر قراردادید.

پاسخ: سپاسگزازم از شما و نشريه ارزشمندتان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر