دکتر فیروز نجومی
این بدان معناست که برغم گوناگونی جنبش های اسلامی، شیعی و یا سنی ، وهابی و یا سلقی و غیره، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، وجه مشترک اسلامیست ها و یا آنانی ست که رویای بازگشت بدوران "خلافت" و یا "امامت" و یا اسلامیزه نمودن جامعه را در سر میپرورانند. اینجا از کنشی سخن میگوییم که هدف ش نهایتا دفن انسان است و باز گرداندن الله، خداوند بی همتا بزندگی ست. که این خود البته سوالهای بیشتری را برانگیزد.
که از کجا آموخته اند، این همه بیرحمی و این همه سنگدلی؟
چیست که اینان را چنین درنده و سبع، عاری از آنچه خالص انسانی ست، رحم و مروت ببار میآورد و وا میدارد انسانها دیگری که را نه هرگز دیده و یا شناخته است بخاک و خون کشیده و دست خود را بجنایت آلوده کنند؟
از کجا آموخته اند که چنین باشند: سفاک و خونخوار؟
آیا این کنش خشونت بار میتواند از یقین و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی الله برخیزد؟
و یا از باور تزلرل ناپذیر باین توهم که نیستی، هستی ابدی ست و همبستری با حوری های بهشتی. هرچه که انگیزه این کین خواهی باشد تفاوتی در مصیبتی که ببار میآورد، نمیکند، در داغی که بر دلهای آکنده از مهرو و محبت مینهد، در شکستن و ویران ساختن روح و روان دیگری، ضربه ای کوبنده که درد آن را تا دم گور بر دوش خود حمل میکند. تنها الله، خدای تنها و یگانه است که نسبت بخسران جبران پذیر بندگان خود بی توجه است. چه اگر کوچکترین اعتنایی داشت بدرد بندگان خود را از کشتار و نابودی دیگری منع مینمود.
اما، انچه حیرت آور است، رفتار جنایتبار و درد انگیزی ست که از نوع انسان نسبت بدیگری در تاریج برخاسته است و بر میخیزد. بشر هنوز بار هیروشیما و هالوکاست و دو جنگ جهانی را بر دوش حمل میکند. اما، در شرایط کنونی رابطه ایمان به گفتمان توحیدی وخشونت و کین خواهی ست که کوشش شود مورد فهم قرار بگیرد. از منظر جامعه شناختی، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، رفتاری ست غالبا از تفاوتهای نژادی، فرهنگی، ملیتی، از عدم علاقه، از بیزاری گروه های اجتماعی از یکدیگر بر میخیزد و وقتی در نفرت و هراس از "دیگری" بیان میگردد، بسی بسیار بحران زا میشود .
حرف این مطلب آن است که نفرت از دیگری اگرچه همیشه در دست نظام های سیاسی بفراخور حال خود، بکار گرفته شده است، رفتار خونین و خشونتبار اخیر اسلامیست ها صرفنظر از اختلافات اقلیمی و و فرهنگی بیانگر این واقعیت است که نفرت از دیگری در ذات گفتمان توحیدی نهفته ، گفتمانی بر خاسته از رد کثرت و آزادی در رفتا ر و گفتار و در پندار، در رد خدا ناشناسی و نفس پرستی در لذت جویی و گرامی داشتن تن و فراموشی روح و روان، در شیفتگی مادیات و "کالاوارگی- همه از "گناهکاران، " "بدکاران" و یا "کافران " و "منافقان."
نفرت از دیگری ست درون مایه خشم و خشونت، بیرحمی و سنگدلی. این نفرت از دیگر ی ست که دل و جان اسلامیست ها را لبریز میسازد. چرا که دیگری، از "تسلیم" و "اطاعت" و فرامانبری سر باز زند و فراخوان آخرین پیامبر االله را بر زمین مینهد. حق و حقوق انسانی طلب کند، دیگری و نداند که حق و حقوق از آن الله است و از آن آنان که زندگی را بدو تسلیم میکنند ، نه آنان که میخواهند بر گزینند به آزادی.
نفرت از دیگری، چیزی نیست که نهاده شده باشد در نهاد و سرشت انسانی بلکه نهفته شده است در زبانی که با خود انباشتی از ارزشها و باورها را از یک نسل به نسل دیگری انتقال میدهد، در گفتمان توحیدی، گفتمان«الله هست بجز او کسی دیگری نیست.» که در ذهن اسلامیست چنین ترجمه شود که بجز من و تمام کسانی که مثل من هستند هیچکس دیگری نیست. اسلامیست بازتاب عینی خدایی میشود که خود و همنوعان او خلق کرده اند. اسلامیست ها خود را جانشینان و یا سربازان الله میدانند. باین دلیل با خود و نوع خود بیگانه اند. خود و دیگری را نابود میکنند تا به بود برسند.
در دامان گفتمان توحید، ایمان مطلق به یکتایی و یگانگی الله است که نفرت به دیگری پرورش مییابد و در ذات "مومن" حس برتری و برحق بودن بوجود آورد. شک و تردیدی نیست که تنها الله است که انسان باید بشناسد و بپرستد. الله را اگر انسان بشناسد همه چیز را شناخته است، هم هستی و هم نیستی را. هم خود و هم جهان را. شناخت الله، شرط شناخت از "خود" است و آگاهی به آفریننده جهان. اسلامیست را نیازی بدیگری نیست. چون بر این باور است که بجز الله کسی دیگری نیست. همه چیز بدست توانای اوست که بچرخش در میآید.
پس اگر بگوییم گفتمان توحیدی، زمینه ساز نفرت ورزیدن بدیگری ست، سخنی از سر تعصب نگفته ایم. چرا که دیگری نه خدا را شناسد نه خود را. دیگری خود را رها ساخته است از قید و بند عقل و خرد و عبودیت و فضیلت های اخلاق اسلامی و نیز نظم و انضباط شرعی. دیگری انحراف یافته است از راه الهی. دیگری الله را مرده می پندارد. چه تعجب اگر دیگری تهدید بشمار آید و خطرناک، منشاء تخریب و ویرانی. طبیعی ست که اسلامیست بخواهد این خطر را نابود سازد. اگر نابود ش نکند بیم نابودی در او زنده میشود.
نفرت، یکی از ضروریات نابودی دیگری ست، بقیمت نابودی خویشتن. اگر خود را بواسطه عبودیت و بندگی نسبت به الله، خداوند بی همتا، برتر و برحق نداند، اسلامیست چه نیازی داری که نفرت بورزد بدیگری و از او انتقام گیرد؟ یعنی که دست بخشونت زند و بریزد خون دیگری تا آخرین قطره خون خویشتن؟ این است مفهوم "شهادت" در قاموس اسلام اصیل، صرفنظر از تفاوتها و گرایشها و فرقه گرائیهای درونی. این اسلامیست ها با اراده آهنین هستند که آماده اند خود و دیگری را به نیستی بکشانند تا به هستی واقعی برسند.
اسلامیست به دلیل مستحیل شدن در الله با ابزار عبادات روزانه و شبانه، با وجدانی پاک و آسوده، مرتکب خشونت و کین خواهی از دیگری شود: میزند میکوبد، بس سخت و شدید. شکنجه میکند، طناب شریعت را بگردن "محارب" میاندازد و سر دیگری را از گوش تا گوش از تن جدا میکند، گویی که سر یک گوسفند است که از تن جدا کند.
رابطه نزدیکی که اسلامیست ها با الله بر قرار میکنند، نه تنها پروانه خشم و خشونت و انتقام ستانی را بدست میآورند بلکه ارتکاب به تمام آن رفتاری که در ستیز است با خوی و سرشت انسانی، رفتاری در خصومت با ابتدایی ترین اصل اخلاقی مشروع میگردد. وقتی هدف رضا و خشنودی الله، باشد، هر کنش زشت و پلیدی نسبت بدیگری رواست، زیبا میگردد و بسیار پسندیده، از جمله شلاق و شکنجه، تبیه و مجازات، اذیت و آزار، تجاوز جسمی و روحی، دروغ پردازی، ریاکاری، پرونده سازی، اتهام و افترا زنی.
چرا که دیگری روح خود به "شیطان " فروخته است. پس چه تعجب اگر امام خمینی مقدس پس از امضای قتل عام بیش از چهار هزار نفر از بهترین فرزندان این خاک بوم را امضا نمود، چه بسا با وجدانی آسوده تر از همیشه بخواب رفته باشد. امام، الله نبود آما جلوه او بود. اسلامیستها به دستهای آلوده بخون دیگری افتخار نموده و مدال جان نثاری بخود اهدا میکنند.
پیش و یا پس از نمازگزاری و عبادت های روزانه است که شکنجه گر و یا بازپرس و بازجو، به تنبیه و مجازات دیگری (آنکه در بند است) می پردازند. پس از ریختن خون دیگری ست که اسلامیست باید سیمای خود را مطهر نموده، وضو گرفته و شکر الله را بجا آورد به آن امید که هزینه لازم را برای کسب مکانی کوچک در بهشت، پرداخته است.
بیرحمی و سفاکی، ناشی از رابطه ی نزدیکی ست که اسلامیست با الله دارد. بنا براین هر چه باور و اعتقاد به الله و یکتای یگانگی او عمیقتر، سختی و سنگدلی بیشتر. خشم و خشونت بی امان تر. گناه دیگری نه دشمنی با الله باور که دشمنی با الله است که او را مستحق هرگونه رفتار خشونت بار انتقامجویانه ای میکند. این است که "محارب" مصداق دیگری ست. این است که باید هر چه محکم تر و بیرحمانه تر بر او کوبید، و سپس او را بدار مجازات آویخت.
شاید ارائه نمونه ای از رفتار یک اسلامیست با دیگری که درتظاهرات اعتراضی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 از بد حادثه، سر از بازداشتگاه معروف کهریزک در میآورد، به روشن شدن مطلب امداد رساند. جوانی که به تازگی از دوزخ کهریزک جان سالم بدر برده بود، گوشه ای ازخشونت و انتقام ستانی یک مامور اسلامیست را چنین نقل میکند:
« صادق که انگار ارشد شون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیوار چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید . هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبحگاه زنده موندید موندید .
اگه نمردید که...
گفت شما محارب هستید . میدونید محارب یعنی چی . یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو .. اونقدر زد ش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار . اون قدر زد ش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن.» .
البته همچنانکه کمی زودتر اشاره شد تنها ایمان به گفتمان توحیدی نیست که سبب نفرت ورزی بدیگری و نابودی او میشود. نه استالین الله باور بود و نه هیتلر، ولی آنها نیز تاب و تحمل دیگری را نداشتند. نسبت به آنان سراپا نفرت بودند و خشم و خشونت. برای استالین، دیگری، خواهان سرمایه داری بود و جاسوس بورژوازی. دیگری، دشمن سوسیالیسم بود و حکومت کارگری. برای هیتلر، دیگری، یهود بود، موجودی حقیر و منفور کمتر از یک موش. استالین را باید یکی از مخترعین بر پا داشتن محاکمات نمایشی از اعترافات دیگری به خیانت و جاسوسی و نیز زندانهای مخوف و طولانی، دانست.
هیتلر یهود را سبب فساد و تخریب روح آلمانی میدانست و منشاء شر و زشتی. این است که در صدد بر آمد که نسل یهود را بطور کلی از میان بردارد، در کوره های آدم سوزی. باینترتیب هالوکاست را براه انداخت و 6 میلیون دیگری را به خاکستر تبدیل نمود. انکار هالوکاست که پرچم آنرا احمدی نژاد بر دوش میکشید و احتمالا هنوز میکشد، در واقع انکار نفرت(نازیها نسبت به یهودیان) بدیگری و چاره جویی برای اجتناب از افزودن لکه ننگ دیگری بر دامان بشریت در آینده تلقی میشود.
اگر سرکوب و قلع و قمع نیروهای مخالف و اقلیت های دینی و محلی در آغاز آنقلاب ناشی از نفرت به دیگری نبوده است ناشی از چیست؟ البته که بعداز انتخابات 88 نفرت از "فتنه گران" و "اصلاح طلبان" جانشین نفرت از مخالفان چپ و لیبرال و ملی و ملی -مذهبی گردید. مگر نه اینکه ولی فقیه و سپاه پاسدارن هر روز بر طبل نفرت میکوبند. اگر نزدیک به 40 سال مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل سعود، مرگ بر اسرائیل و انگلیس، مرگ بر ... بیانگر نفرت از دیگری نیست، بیانگر چیست؟
رفتار اسلامیستی که بی گناهان را به رکبار مسلسل می بندد و یا در صف مسافران در فرودگاها، خود را منفجر میسازد و یا سوار بر کامیون جان دها نفر را میگیرد، چه چیزی میتواند توجیه کند جز نفرت بدیگری که نهفه است در ذات گفتمان توحیدی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi@gmail.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org
آنانکه پرچم الله را بر دوش میکشند، از سعودیها گرفته تا "روحانیت در ایران تا طالبان و داعشی ها، از القاعد ها تا بوکوحرامها، از آنکه سوار بر کامیون ده ها نفر را ، کودک و نو جوان و میان سال و سالخوره، زن و مرد و دختر و پسرو پدر و مادر و خواهر و برادر را در زیر چرخهای کامیون، له و نابود میسازد، تا پاسداری که به دوشیزه ای زندانی، تجاوز میکند تا طبق احکام شرع، پس از انکه طناب شریعت بگردنش افتاد بعذر باکره پایش بدروازه بهشت نرسد و در آتش جهنم بسوزد، تا آن داعشی که کارد را بر گلوی انسانی اسیر در دست میگذارد، بدون کوچکترین توجهی به ناله های دل آشوب کنی که از درد و رنج یک انسان دست و پا و دهان بسته، در کمال خونسردی سر قربانی را از تن جدا میسازد و آن ناله های هولناک و دلخراش را برای همیشه خاموش میسازد.
اینجا نمیتوان جنابات هولناکی که بدست اسلامیست و جنبش های اسلامی در اقصا نقاط جهان، در فرودگاه ها، هتلها، تفریح گاها و از جمله آیت الله های ایران، بوقع پیوسته است برشمرد. این بدان معناست که برغم گوناگونی جنبش های اسلامی، شیعی و یا سنی ، وهابی و یا سلقی و غیره، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، وجه مشترک اسلامیست ها و یا آنانی ست که رویای بازگشت بدوران "خلافت" و یا "امامت" و یا اسلامیزه نمودن جامعه را در سر میپرورانند. اینجا از کنشی سخن میگوییم که هدف ش نهایتا دفن انسان است و باز گرداندن الله، خداوند بی همتا بزندگی ست. که این خود البته سوالهای بیشتری را برانگیزد.
که از کجا آموخته اند، این همه بیرحمی و این همه سنگدلی؟
چیست که اینان را چنین درنده و سبع، عاری از آنچه خالص انسانی ست، رحم و مروت ببار میآورد و وا میدارد انسانها دیگری که را نه هرگز دیده و یا شناخته است بخاک و خون کشیده و دست خود را بجنایت آلوده کنند؟
از کجا آموخته اند که چنین باشند: سفاک و خونخوار؟
آیا این کنش خشونت بار میتواند از یقین و ایمان مشترک به یکتایی و یگانگی الله برخیزد؟
و یا از باور تزلرل ناپذیر باین توهم که نیستی، هستی ابدی ست و همبستری با حوری های بهشتی. هرچه که انگیزه این کین خواهی باشد تفاوتی در مصیبتی که ببار میآورد، نمیکند، در داغی که بر دلهای آکنده از مهرو و محبت مینهد، در شکستن و ویران ساختن روح و روان دیگری، ضربه ای کوبنده که درد آن را تا دم گور بر دوش خود حمل میکند. تنها الله، خدای تنها و یگانه است که نسبت بخسران جبران پذیر بندگان خود بی توجه است. چه اگر کوچکترین اعتنایی داشت بدرد بندگان خود را از کشتار و نابودی دیگری منع مینمود.
اما، انچه حیرت آور است، رفتار جنایتبار و درد انگیزی ست که از نوع انسان نسبت بدیگری در تاریج برخاسته است و بر میخیزد. بشر هنوز بار هیروشیما و هالوکاست و دو جنگ جهانی را بر دوش حمل میکند. اما، در شرایط کنونی رابطه ایمان به گفتمان توحیدی وخشونت و کین خواهی ست که کوشش شود مورد فهم قرار بگیرد. از منظر جامعه شناختی، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی، رفتاری ست غالبا از تفاوتهای نژادی، فرهنگی، ملیتی، از عدم علاقه، از بیزاری گروه های اجتماعی از یکدیگر بر میخیزد و وقتی در نفرت و هراس از "دیگری" بیان میگردد، بسی بسیار بحران زا میشود .
حرف این مطلب آن است که نفرت از دیگری اگرچه همیشه در دست نظام های سیاسی بفراخور حال خود، بکار گرفته شده است، رفتار خونین و خشونتبار اخیر اسلامیست ها صرفنظر از اختلافات اقلیمی و و فرهنگی بیانگر این واقعیت است که نفرت از دیگری در ذات گفتمان توحیدی نهفته ، گفتمانی بر خاسته از رد کثرت و آزادی در رفتا ر و گفتار و در پندار، در رد خدا ناشناسی و نفس پرستی در لذت جویی و گرامی داشتن تن و فراموشی روح و روان، در شیفتگی مادیات و "کالاوارگی- همه از "گناهکاران، " "بدکاران" و یا "کافران " و "منافقان."
نفرت از دیگری ست درون مایه خشم و خشونت، بیرحمی و سنگدلی. این نفرت از دیگر ی ست که دل و جان اسلامیست ها را لبریز میسازد. چرا که دیگری، از "تسلیم" و "اطاعت" و فرامانبری سر باز زند و فراخوان آخرین پیامبر االله را بر زمین مینهد. حق و حقوق انسانی طلب کند، دیگری و نداند که حق و حقوق از آن الله است و از آن آنان که زندگی را بدو تسلیم میکنند ، نه آنان که میخواهند بر گزینند به آزادی.
نفرت از دیگری، چیزی نیست که نهاده شده باشد در نهاد و سرشت انسانی بلکه نهفته شده است در زبانی که با خود انباشتی از ارزشها و باورها را از یک نسل به نسل دیگری انتقال میدهد، در گفتمان توحیدی، گفتمان«الله هست بجز او کسی دیگری نیست.» که در ذهن اسلامیست چنین ترجمه شود که بجز من و تمام کسانی که مثل من هستند هیچکس دیگری نیست. اسلامیست بازتاب عینی خدایی میشود که خود و همنوعان او خلق کرده اند. اسلامیست ها خود را جانشینان و یا سربازان الله میدانند. باین دلیل با خود و نوع خود بیگانه اند. خود و دیگری را نابود میکنند تا به بود برسند.
در دامان گفتمان توحید، ایمان مطلق به یکتایی و یگانگی الله است که نفرت به دیگری پرورش مییابد و در ذات "مومن" حس برتری و برحق بودن بوجود آورد. شک و تردیدی نیست که تنها الله است که انسان باید بشناسد و بپرستد. الله را اگر انسان بشناسد همه چیز را شناخته است، هم هستی و هم نیستی را. هم خود و هم جهان را. شناخت الله، شرط شناخت از "خود" است و آگاهی به آفریننده جهان. اسلامیست را نیازی بدیگری نیست. چون بر این باور است که بجز الله کسی دیگری نیست. همه چیز بدست توانای اوست که بچرخش در میآید.
پس اگر بگوییم گفتمان توحیدی، زمینه ساز نفرت ورزیدن بدیگری ست، سخنی از سر تعصب نگفته ایم. چرا که دیگری نه خدا را شناسد نه خود را. دیگری خود را رها ساخته است از قید و بند عقل و خرد و عبودیت و فضیلت های اخلاق اسلامی و نیز نظم و انضباط شرعی. دیگری انحراف یافته است از راه الهی. دیگری الله را مرده می پندارد. چه تعجب اگر دیگری تهدید بشمار آید و خطرناک، منشاء تخریب و ویرانی. طبیعی ست که اسلامیست بخواهد این خطر را نابود سازد. اگر نابود ش نکند بیم نابودی در او زنده میشود.
نفرت، یکی از ضروریات نابودی دیگری ست، بقیمت نابودی خویشتن. اگر خود را بواسطه عبودیت و بندگی نسبت به الله، خداوند بی همتا، برتر و برحق نداند، اسلامیست چه نیازی داری که نفرت بورزد بدیگری و از او انتقام گیرد؟ یعنی که دست بخشونت زند و بریزد خون دیگری تا آخرین قطره خون خویشتن؟ این است مفهوم "شهادت" در قاموس اسلام اصیل، صرفنظر از تفاوتها و گرایشها و فرقه گرائیهای درونی. این اسلامیست ها با اراده آهنین هستند که آماده اند خود و دیگری را به نیستی بکشانند تا به هستی واقعی برسند.
اسلامیست به دلیل مستحیل شدن در الله با ابزار عبادات روزانه و شبانه، با وجدانی پاک و آسوده، مرتکب خشونت و کین خواهی از دیگری شود: میزند میکوبد، بس سخت و شدید. شکنجه میکند، طناب شریعت را بگردن "محارب" میاندازد و سر دیگری را از گوش تا گوش از تن جدا میکند، گویی که سر یک گوسفند است که از تن جدا کند.
رابطه نزدیکی که اسلامیست ها با الله بر قرار میکنند، نه تنها پروانه خشم و خشونت و انتقام ستانی را بدست میآورند بلکه ارتکاب به تمام آن رفتاری که در ستیز است با خوی و سرشت انسانی، رفتاری در خصومت با ابتدایی ترین اصل اخلاقی مشروع میگردد. وقتی هدف رضا و خشنودی الله، باشد، هر کنش زشت و پلیدی نسبت بدیگری رواست، زیبا میگردد و بسیار پسندیده، از جمله شلاق و شکنجه، تبیه و مجازات، اذیت و آزار، تجاوز جسمی و روحی، دروغ پردازی، ریاکاری، پرونده سازی، اتهام و افترا زنی.
چرا که دیگری روح خود به "شیطان " فروخته است. پس چه تعجب اگر امام خمینی مقدس پس از امضای قتل عام بیش از چهار هزار نفر از بهترین فرزندان این خاک بوم را امضا نمود، چه بسا با وجدانی آسوده تر از همیشه بخواب رفته باشد. امام، الله نبود آما جلوه او بود. اسلامیستها به دستهای آلوده بخون دیگری افتخار نموده و مدال جان نثاری بخود اهدا میکنند.
پیش و یا پس از نمازگزاری و عبادت های روزانه است که شکنجه گر و یا بازپرس و بازجو، به تنبیه و مجازات دیگری (آنکه در بند است) می پردازند. پس از ریختن خون دیگری ست که اسلامیست باید سیمای خود را مطهر نموده، وضو گرفته و شکر الله را بجا آورد به آن امید که هزینه لازم را برای کسب مکانی کوچک در بهشت، پرداخته است.
بیرحمی و سفاکی، ناشی از رابطه ی نزدیکی ست که اسلامیست با الله دارد. بنا براین هر چه باور و اعتقاد به الله و یکتای یگانگی او عمیقتر، سختی و سنگدلی بیشتر. خشم و خشونت بی امان تر. گناه دیگری نه دشمنی با الله باور که دشمنی با الله است که او را مستحق هرگونه رفتار خشونت بار انتقامجویانه ای میکند. این است که "محارب" مصداق دیگری ست. این است که باید هر چه محکم تر و بیرحمانه تر بر او کوبید، و سپس او را بدار مجازات آویخت.
شاید ارائه نمونه ای از رفتار یک اسلامیست با دیگری که درتظاهرات اعتراضی به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 از بد حادثه، سر از بازداشتگاه معروف کهریزک در میآورد، به روشن شدن مطلب امداد رساند. جوانی که به تازگی از دوزخ کهریزک جان سالم بدر برده بود، گوشه ای ازخشونت و انتقام ستانی یک مامور اسلامیست را چنین نقل میکند:
« صادق که انگار ارشد شون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیوار چراغ قوه رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید . هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبحگاه زنده موندید موندید .
اگه نمردید که...
گفت شما محارب هستید . میدونید محارب یعنی چی . یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو .. اونقدر زد ش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار . اون قدر زد ش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن.» .
البته همچنانکه کمی زودتر اشاره شد تنها ایمان به گفتمان توحیدی نیست که سبب نفرت ورزی بدیگری و نابودی او میشود. نه استالین الله باور بود و نه هیتلر، ولی آنها نیز تاب و تحمل دیگری را نداشتند. نسبت به آنان سراپا نفرت بودند و خشم و خشونت. برای استالین، دیگری، خواهان سرمایه داری بود و جاسوس بورژوازی. دیگری، دشمن سوسیالیسم بود و حکومت کارگری. برای هیتلر، دیگری، یهود بود، موجودی حقیر و منفور کمتر از یک موش. استالین را باید یکی از مخترعین بر پا داشتن محاکمات نمایشی از اعترافات دیگری به خیانت و جاسوسی و نیز زندانهای مخوف و طولانی، دانست.
هیتلر یهود را سبب فساد و تخریب روح آلمانی میدانست و منشاء شر و زشتی. این است که در صدد بر آمد که نسل یهود را بطور کلی از میان بردارد، در کوره های آدم سوزی. باینترتیب هالوکاست را براه انداخت و 6 میلیون دیگری را به خاکستر تبدیل نمود. انکار هالوکاست که پرچم آنرا احمدی نژاد بر دوش میکشید و احتمالا هنوز میکشد، در واقع انکار نفرت(نازیها نسبت به یهودیان) بدیگری و چاره جویی برای اجتناب از افزودن لکه ننگ دیگری بر دامان بشریت در آینده تلقی میشود.
اگر سرکوب و قلع و قمع نیروهای مخالف و اقلیت های دینی و محلی در آغاز آنقلاب ناشی از نفرت به دیگری نبوده است ناشی از چیست؟ البته که بعداز انتخابات 88 نفرت از "فتنه گران" و "اصلاح طلبان" جانشین نفرت از مخالفان چپ و لیبرال و ملی و ملی -مذهبی گردید. مگر نه اینکه ولی فقیه و سپاه پاسدارن هر روز بر طبل نفرت میکوبند. اگر نزدیک به 40 سال مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل سعود، مرگ بر اسرائیل و انگلیس، مرگ بر ... بیانگر نفرت از دیگری نیست، بیانگر چیست؟
رفتار اسلامیستی که بی گناهان را به رکبار مسلسل می بندد و یا در صف مسافران در فرودگاها، خود را منفجر میسازد و یا سوار بر کامیون جان دها نفر را میگیرد، چه چیزی میتواند توجیه کند جز نفرت بدیگری که نهفه است در ذات گفتمان توحیدی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi@gmail.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر