صفحات

۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه

پاسخی به آقای مهندس عبدالعلی بازرگان

محمد علی مهرآسا
پاسخی به نوشتار آقای مهندس عبدالعلی بازرگان درجواب به مقاله  آقای دکتر حاج سیدجوادی در چند سال پیش؛ و نوشتار آقای دکتر سروش در چند روز پیش؛ به شرح زیر.
من این مقاله را چند سال پیش نوشتم و برای مجله نگین به مدیریّت زنده یاد دکتر عنایت فرستادم که چاپ کند. شوربختانه مجله نگین تعطیل شد و مقاله به چاپ نرسید. اکنون با توجه به مجادلات آقایان دکتر سروش و عبدالعلی بازرگان، مقاله را با اضافاتی مربوط به این مجادله تکمیل کردم تا به دید هموطنان برسد.
آقای حاج سید جوادی در مجله نگین چاپ امریکا به مدیریت زنده یاد دکتر محمود عنایت نوشته بودند:« دینها عقل و اندیشه را از پیروانشان می ربایند و معتقدانی بی خرد لازم دارند و…
«مطابق تئوری “رؤیاهای رسولانه”، تمام قرآن در عالم رؤیا بر پیامبر اسلام مکشوف گردیده است و رمز رؤیا را جز با خواب‌گردانی نتوان گشود و از این رو کلیه شارحان و مفسران در ۱۴ قرن گذشته به خطا رفته و اشارات رؤیا را به جای تأویل، با کلام بیداری فهم و تفسیر کرده‌اند. به نظر این قلم، حداقل از بُعد “درون دینی”، این تئوری تعارضات عدیده و آشکاری با متن قرآن پیدا می‌ کند که ذیلا به برخی از آنان اشاره می‌ کند:
زبان رویا، زبان رمز و تاویل است که برای خود شخص هم مبهم و مشتبه می‌نماید، چه رسد به دیگران، همچنانکه رموز ماه و خورشید و یازده ستاره در “رؤیای یوسف”، نه برای او آشکار بود و نه برای پدرش یعقوب، همین قدر دریافتند که باید رمزی الهی در آن رؤیا باشد که تاویل (تحقق) آن در آینده به “مشیّت الهی” آشکار گردد، که البته حدود سه دهه بعد تحقق یافت. آری یوسف به تعلیم الهی به تاویل رؤیاها آگاهی یافت، اما صرفنظر از چنین استثناهایی، تعلیم او ربطی به ابلاغ رسالت آشکار توحیدی‌اش نداشت. همچنان ‌که رؤیای ابراهیم در ذبح اسماعیل امری شخصی بود. به پیامبر اسلام نیز برحسب قرآن در مواردی اندک، خداوند آگاهی‌هایی در رؤیا القاء کرده بود؛ همچون بازگشت به مسجدالحرام (فتح ۲۶) یا شجره خبیثه (اسراء ۶۰)، که این استثناها نیز مستقل از کتاب و رسالت آشکار او بوده است.آنچه پیامبر اسلام عرضه کرد، “کتاب مبین” یا “قرآن مبین” نام گرفته است، مأموریت او “ابلاغ مبین” و “انذار مبین”، آنهم به زبان ساده و آشکار (بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ) بوده است. مشتقات کلمه مبین مثل: بینات و تبیین و مستبین و… بیش از ۲۵۰ بار، و عمدتاً درباره قرآن و آیات الهی به کار رفته است. خداوند آیاتش را برای توده‌های مردم، نه به زبان رؤیا، بلکه به ساده‌ترین شکل تفصیل داده و بیان کرده است»
آقای بازرگان در پاسخ به آقای حاج سید جوادی نوشته اند:«برای بنده به عنوان خواننده مقاله ایشان روشن نیست به کدام دلیل منطقی اعتقاد پیداکردن به اصول ثابت و لایتغیری درجهان موجب تعطیل تفکر و تعقل می گردد؟ مگر اعتقاد به هزاران اصل ثابت و مسلم علمی در رشته های فیزیک، شیمی، ریاضیات و سایر رشته ها مانع شک و تردید و ادامه ی تحقیق و تفحص شده است که اعتقاد پیداکردن به اصول عامتر و کلیتری در مقیاس جهان هستی مانع از آن شود؟ این سخن همانقدر غیر منطقی است که مدعی شویم اعتقاد به کرویّت زمین تعصب علمی می آورد!»
نخست با پوزش بگویم، چون آقای مهندس بازرگان سخنان منقدین دینها را غیر منطقی می داند و می خواند، من هم به خود پروا می دهم که بگویم آقای مهندس بازرگان به مغلطه متوسل شده است. این سخن را با قاطعیّت می گویم زیرا توسل به مغالطه و سفسطه اصولاً راهکار تمام مبلغان دین و آئینهای آسمانی است. به عبارتی دیگر، در مباحث دینی هر جا پای منطق و استدلال بلنگد و مدعی کم بیاورد، سفسطه در لباس فلسفه ی دین که مقوله ای بی پایه و ساختگی است، خودنمائی می کند. صاحب این قلم با آقای بازرگان سابقه ی جدال تحریری دارد. چند سال پیش آقای بازرگان درهفته نامه ی «ایرانشهر» که توسط آقای بیژن خلیلی صاحب کتابفروشی «شرکت کتاب» منتشر می شد، در پاسخ به نوشته های من و دیگر هماندیشان بنده، بازهم به جای استدلال به مغلطه توسل می جست و با آوردن مثالهای نامربوط که ذره ای منطق درآن نبود ما را به جای اقناع، انگشت به دهان می کرد. مثلاً دربرابر این پرسش: «اگر قرآن وحی شفاهی است، چرا خود قرآن سدها بار می گوید این کتاب را برای شما فرستادیم و مرتب سخن از نوشته و مصحف و کتاب است …؟» می فرمود: مگر تورات و انجیل هم کتاب نیست؟ به دقت بیندیشید به پاسخ بیجا وناروای ایشان! 
و اما…
در همین پاراگراف ذکر شده در بالا می فرماید:« مگر اعتقاد به هزاران اصل ثابت … مانع شک و تردید شده است…»
ایشان موهومات دین را اصل ثابت می داند درست مانند آخوندها و شک کردن درمقولات دین را که طبق دهها آیه درقرآن کفر محض است نادیده می گیرد و به تردیدهای دانشمندان در مسائل علمی استناد می کند و از آنها برهان می آورد. به یقین در این مورد تجاهل العارف می فرمایند و چشم پوشی می کنند از این موضوع که آن اصول مسلم علمی مورد اشاره، مباحث و فنومنهائی است که ضمن اینکه مشکلات ما را برطرف و نحوه ی زندگانی ما را بهتر از پیش کرده است، با استحکام در باور و یقین ما نشسته است و می دانیم که واقعیاتی است عینی در سمت و سوی سودمندی برای آدمی. ما می دانیم که موتور انفجاری کارش چگونه است و نفعش چیست. ولی عبد و مرید آن نیستیم؛ بلکه به خدمتش می گیریم و آن موتور و ماشین در خدمت ما است. اما دینها در خدمت انسان نیستند بلکه آدمی را به خدمت خود می گیرند و انسان باید و حتماً باید بنده و متعبد دین و دستورهای دین باشد تا خدا و رسول خدا را خوشنود کرده و از آتش جهنم برهد.
اما می دانیم، دنیای تکنولوژی از ما روزی 34 بار طلب سجده و پیشانی بر زمین نهادن برای حمد و ثناخوانی ی خود نمی کند؛ به من نمی گوید چه زمان حمام بروم، چگونه بخوابم و چگونه بمیرم و درگور شوم و هزاران امر و نهی دیگر. دانش و تکنیک عقل مرا نمی دزدد، بلکه برعکس خِردم را به کار می اندازد و جلا می دهد، اندیشه ام را شکوفا می کند و به من بیشتر می آموزد؛ چون پیوسته در نشو  و نما و تکامل است. اما دین مشتی مقولات و امریه های ثابت مربوط به زندگانی ساده و شبانی در هزاران سال پیش است که برای مردم امروز ذره ای سودمند نیست و جز وقت هدردادن و انجام عملیاتی بی حاصل بهره ای ندارد. دین، قفل بردهان می زند، حجاب براندیشه می کشد و خِرد را به زندان می اندازد. زیرا هرحرکت و تلاشی برحسب امر دین، باید درراه خدا باشد و در زمینه ی عبودیّت دین بگردد. دین از ما عبادت می خواهد؛ و عبادت کلمه ای است که ریشه در عبد و تعبد و بندگی مطلق دارد. قرآن می گوید:«ماخلقت الجن و الانس الا لیعبدون…» یعنی من مردمان مرئی و نامرئی را تنها برای بندگی خودم خلق کردم که مرتب پیشانی برخاک بمالند و به خاطر چند ده سال عمر سراسر رنج و مشقت، پیوسته مرا راکع و ساجد باشند. گذشته از لحن کلام که چه مایه تحقیرآمیز است و بشر را از چوب و سنگ به مراتب بی ارزشتر می کند، مفهوم سخن نشان می دهد که الله بشر را همانند اسباب بازی بچه ها، برای سرگرمی خود ساخته است تا شبانه روز اعمالی به نام نماز انجام دهد که حرکاتی مسخره و خنده آور است.
گیرم ادعای غلط این دینهای ابراهیمی درست باشد و الله خالق آدمی است؛ آیا این آدمی به میل و رغبت خود به دنیا آمد و یا از روی جبر؟ قطعاً آقای مهندس بازرگان می داند و باور دارد که آدمی را در خلقت خویش اراده ای و دستی نیست؛ و ناخواسته به زندگی پا نهاده است. پس این الله شما آیا همان روش فرعونها و خاقانهای جبار و ستمکار را نسبت به بندگان در پیش نگرفته است؟ آری این الله، بنده و عبد برای ثناگوئی و کف زدن و زنده باد گفتن در حق خود ساخته است، نه آدمی برای زندگی کردن و سود بردن از مواهب زندگی.
از سوی دیگر، وقتی قرآن می فرماید:«اگر جن و انس جمع شوند و بکوشند نمی توانند آیه و یا سوره ای مانند این قرآن بیاورند…»- و اگر بیاورند به سرنوشت مسیلمه ی کذاب دچار می شوند- کدام از جان گذشته ای به خود پروا می دهد که در صحت قرآن شک کند و یا آنرا یک اثر ادبی بی نظیر نداند و عقیده اش را نیز در اختیار عام بگذارد؟ همین آیه و امثال این آیه سبب شد که ادبیات عرب از ظهور اسلام تاکنون بخشکد و سترون باشد و هیچ عرب مسلمانی به خود پروا و اجازه ندهد که اثری ادبی و یا شعری حافظ و سعدی گونه خلق کند و بسراید. اگر «نجیب محفوظ» مصری از نوبل جایزه ی ادبی گرفت، برای این بود که دین را کنارنهاد و ملحد گشت و تکفیر شد؛ و چندین بارهم به او سوء قصد کردند که جانش را بستانند.
آقای بازرگان! دنیای دانشها میدان شک و ناباوری است؛ و به همین دلیل است که دانش و تکنیک مرتب درصعود است و پیش می رود و معلوم نیست انتهایش کجا است. اما دین یک امر ثابت و ایستا است؛ و هر نوع شک در وجود الله و یهوه و پدر آسمانی و خدا و برای شما شیعیان امامان… کفر و زندقه و الحاد است. حدود سه هزار سال است تورات، دوهزارسال است انجییل، و حدود چهارده قرن است قرآن به همان شکل و محتوای روز نخست دست نخورده مانده است. درصورتی که امروز نه فلسفه سقراط و افلاطون و ارسطو و نه طب بوعلی و جالینوس و بقراط، هیچ کدام محلی از اعراب ندارند. زیرا دانش می دود ولی دین یخ زده در اعماق زمان مانده است.
آقای بازرگان! به ما بفرمائید، تردید در وجود خدا، شک درمعاد، عدم قبول پیامبری موسی و محمد و عیسی، کفر و الحاد است یا نیست؟ اگر بفرمائید نیست، آیات قرآن را رد فرموده اید؛ اگر بگوئید کفر است، باعقل و اندیشه و منطق درستیزید!
بی گمان، تعبد یک چیز است و اعتقاد چیزی دیگر. همچنانکه عبد و یا بنده بودن، با دوست داشتن و خاطر کسی را خواستن بسیار متفاوت است. دین دنیای تعبد مطلق است و اعتقاد به دیانت باید با عبودیّت همراه باشد؛ باید پسرت را به خاطر رضای خدا بکشی و سرببری و گرنه خدا را دوست نداری و ایمانت ناپایداراست. بنیانگذاران دینها از آدمیان تعبد می خواهند و حتی به اعتقاد تنها راضی نمی شوند. زیرا اعتقاد تنها و بدون تعبد، شک و شبهه هم به دنبال دارد… اما دانش فقط به باور نیازمند است – آنهم باور شک آلود.
استناد به تنها آیه ای که در موقع ناچاری در مکه گفته شده است و به اشتباه در سوره ی مدنی آمده است و ادعا می کند که« دردین اکراه نیست» فقط چشم پوشی از واقعیّات است. چون دهها آیه ی دیگر هست که می گوید غیر از اسلام هیچ دینی از شما پذیرفته نیست؛ همچنان که سدها بار در تورات نیز تکرارشده است که «مبادا غیر از یهوّه خدائی دیگر را قبول کنید و بپرستید… »
آقای بازرگان!
پایداری دراصول و قواعد دانشهای تجربی، چه ربطی به ایمان مطلق به مقولات متافیزیک دارد؟ اگر دانشمندان شیمی معتقد بودند گاز شیمیائی«متان» که ساده ترین جسم آلی است و شامل یک اتم کربن و 4 اتم هیدروژن است، تا ابد ثابت است و نمی توان درآن دست برد، دانش شیمی درهمین گاز دو عنصری می ایستاد و هیچگونه جسم شیمیائی دیگری به وجود نمی آمد. آنها به هر کشفی که رسیدند و هر ماده ی جدیدی که به دست آوردند، دریافتند که هنوز خیلی چیزها را نمی دانند و دانش را دنبال کردند. اما خدای قرآن 14 قرن پیش فرمود: «الیومُ اکملتُ دینکم و…» یعنی تمام شد و نبادا چیزی به فرموده ی خدا بیفزائید.
مشکل اینجاست که هرگونه تردیدی در وجود الله، در معاد جسمانی و در پیامبری مدعیان رسالت، به باور شما پیروان محمد کفر و ارتداد نام دارد و سبب برباد رفتن سر صاحب تردید می شود. شما در اینجا دقیقاً قیاس نابه جا فرموده اید. زیرا شک در دانشها سبب پیشرفت علم است؛ اما شک در دینها باعث از دست رفتن جان.
همچنین آن آیه که می فرماید: «من جن و انس را خلق نکردم ، مگر اینکه مرا عبادت کنند و از من اطاعت کنند» دستور تعبد محض است. عقل نهیب می زند، ای خالق! تو با این گفته تنها در پی اثبات قدرت و خودخواهی خود بوده اید! و این یعنی تعارض با عقل.
اتفاقاً مثالی که در مورد اعتقاد به کرویّت زمین زده اید، دقیقاً در تقابل با فرمایش شماست. اعتقاد به کرویّت زمین تعصب علمی نیست، باور علمی است. اما ازدیدگاه تورات و انجیل و قرآن اعتقاد به کرویّت زمین عین کفراست. هنوز آخوندهای عربستان به کرویّت و گردش زمین می خندند و ما را مسخره می کنند. زیرا این کتابها زمین را مسطح و ساکن و خورشید را گردان می دانند. یکی از ملایان عرب گفته بود اگر زمین می گردد، چرا ما گیج نمی خوریم؟ معین کنید مقدار عقل و شعور و دانش این آخوند پیرو تعصب شما را؟
بله دقیقاً، اعتقاد محض و بی تردید به یک اصل یا مبدء و یا پدیده، موهوم و نادیده و ناشنیده و لمس نکردنی سبب زوال عقل است. آب را تجزیه کرده اند و دو اتم از یک عنصر و یک اتم از عنصری دیگر را درآن یافته اند؛ الکل را تجزیه کرده و دیده اند دارای کربن و هیدروژن و اکسیژن است؛ یک بوبین سیم مسی را درون میدان مغناطیسی گردانده اند و متوجه تولید برق شده اند و… پس باوردارند که این دانشها هست…اما خردمنان الله شما و جبرایل و بهشت و جهنمش را نه دیده اند و نه آزمایش کرده اند؛ و نه دردسترس است و نه قابل لمس و نه بوئیدنی…پس تعبدانه باور به وجود چنین جاها و پدیده های دروغین، جز نابخردی  و مخالفت با عقل چه نامی دارد؟ زیرا اگر وجود این دومکان را که سدها بار درقرآن از آنها یاد شده است قبول نکنیم آیات قرآن را انکار کرده ایم، خلاف قرآن اندیشیده ایم و کفر گفته ایم؛ و اگر بپذیریم، خلاف عقل و دانش رفتار کرده ایم؛ پس تکلیف ما چیست؟ آیا این تعبد و باور مطلق، 180 درجه خلاف عقلگرائی نیست؟
آیا این تعارض دین و عقل نیست که هیچ کس نه فقط نمی تواند در وجود توهمات دینی شک کند، بلکه حتا نمی تواند کوچکترین ایراد و نقدی برآنها بگیرد و یا بنویسد!؟ هر روز و هر ساعت و مرتب دینمداران و حامیان مقولات ماوراء الطبیعه، در مکانهای گوناگون مانند کنیسه و کلیسا و مسجد و رواق و نشریات و بنگاهها، در تبلیغ و تبیین دین و مذهب می کوشند و می رزمند، اما اگر متفکری نقدی برآن آئینها بگوید و یا بنویسد، وجدان دینداران می خراشد و عصب تعصب به شدت زخمی می شود؛ به طوریکه اگر دستور ترور و کشتن ندهند، دستکم این آواز و فریاد را سرمی دهند که « به باور مردم توهین نکنید و…» و این درست فرمانی است مبنی بر اینکه، اندیشه تان را خفه کنید؛ از عقل مدد نگیرید؛ برتفکرتان قفل بزنید؛ خرد را فراموش کنید و به کار نیندازید و سعی نکنید توهم را ازاذهان بزدائید؛ نفهمی را با جان و دل بپذیرید!. آیا این واکنشها و این توصیه ها و این اعتراضهای شما حامیان دین که درپاسختان به اشخاص ویژه ئی که بعضی تنها می خواهند دین را به عقل نزدیک کنند و مانند ما مخالف نیستند نیز، معارض با عقل نیست؟
در پاسخ به نظریّه علمی ئی که آقای دکتر سروش گویا در یک برنامه تلویزیونی گفته اند:« قرآن الهام شفاهی توسط موجودی موهوم به نام جبرئیل نیست؛ بل این یک نوع رؤیای خوابگونه است که در وجود محمد ایجاد می شده است یعنی محمد در خواب می دیده است. همین رؤیای درخواب طبق تورات برای یوسف که نیمچه پیامبر بنی اسرائیل بود نیز رویداده است» (البته اگر آن قول هم درست باشد) که تمام مطلب سروش را در بالا نوشته ام. اما شگفتا شما با تندی به سروش که می خواهد دین را با خِرد پیوند –البته نکاح منقطع – دهد، برآشفته اید که خیر! قرآن توسط همان موجود موهوم فعلاً بیکار یعنی جبرئیل برای محمد نازل شده است. «و پیغمبر اسلام همچون سایر پیامبران “رسالت” داشت و مأمور ابلاغ آشکار آن به توده های مردم بود. قرآن در 25آیه به چنین رسالتی از سوی آفریدگار عالم تأکید کرده است» و شماره آیات و سوره را هم نوشته اید.
آقا بازرگان گرامی
سخن ما تنها در مورد محمد عرب نیست. ما تمام پیامبران را آدمهای شیفته نام آوری و حکومت می شناسیم که راه پیامبری را برای رسیدن به آن مقام پیموده اند.
زکریای رازی دانشمند ایرانی در قرن سوم و چهارم هجری که دانشمندان اروپا و امریکا او را بزرگترین طبیب و شیمیست عالم در قرون وسطا می شناسند، می گوید: «تمام پیامبران آدمهای شیادی بوده اند که هدفشان رسیدن به سالاری و سروری بوده است»  شما که ماشاالله مهندسید و خودتان در یک مقاله چند سال پیش در جواب پاپ نوشتید که «..من 40 سال در متن قرآن مکاشفه و تحقیق کرده ام و….» البته حالا به 50 رسیده است. آیا شما پاسخ دکتر سروش و ما را با آیات قرآن می خواهید بدهید؟ جلل الخالق! ما می گوئیم قرآن نوشته محمد است و کمک دوستانی که از او باسوادتر بوده اند؛ آنگاه شما جواب ما را با همان آیات ساختگی یک بشر اندک سواد می دهید؟ فکر نمی کنید این روش مجادله یک مهندس با  حریفانش نیست؟ شما دلیلتان را از همان منبع می گیرید که ما مهملش می دانیم. این در اصطلاح مجادله و مباحثه اگر کوتاه بیائیم سفسطه است و گرنه هَو نام دارد.
آیا هیچگاه فکر کرده اید که چرا ملائکی که در دستگاه آفریدگار شما و یهودیان وجود دارند، آخر نامشان به ” ایل” ختم می شود؟ جبرایل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل و…؟ زیرا نام اصلی قوم یهود نیز به همین “ایل” ختم می شود و کشورشان نیز همین نام را دارد « اسرائیل»  آری این ملائک ساخته اندیشه قوم یهود است و مطابق نام خویش برای آنان اسم گذاری کرده اند و در واقع وجود ندارند.
از پیش این را بگویم که تفکر و تعقل در دین سرانجام نتیجه اش همان ایرادگیری و نقد و نفی و عیبجوئی است. من هم مانند شما در شش و نیم سالگی قرآن را تمام کردم و مُدرسم تأییدیه نوشت که من قرآن را بی غلط می خوانم. اما معنایش را نمی دانستم تا در دبیرستان با عربی آشنا شدم؛ درضمن کسانی نیز به ترجمه آن همّت کردند. اگر این نقد و عیبجوئیها به کفر وزندقه و یا به توهین به مقدسات و اعتقادات مردم تعبیر و تأویل شود، غیر از خفه کردن تعقل و تفکر چه نامی دارد؟ لطفاً توجه فرمائید به ایرادها:
سوره فاتحه شش آیه است. سه آیه نخست در توصیف و تعریف الله است، البته از سوی خود الله و یا کلام الله! و سه تای بعدی تضرع انسان برای اینکه از مغضوبین نباشد. آیا عقل می پذیرد که خالق کائنات سوره ای در وصف خودش به زمین بفرستد و از مردم بخواهد روزانه 17 بار آن را در  اعمال مسخره ای که نماز نام دارد، بخوانند و در مراسم ختم مردگان نیز همان را مرتب تکرار کنند؟
آیه 29 از سوره بقره:« او خدائی است که همه موجودات زمین را برای شما خلق کرد. پس از آن نظرگماشت به خلقت آسمانها و هفت آسمان را برفراز یکدیگر برافراشت و او برهرچیز داناست!»
همه موجودات روی زمین را برای شما خلق کرد، مسخره نیست؟ ما با شیر و پلنگ و گرگ و یا باکتریها و ویروسها و… چه نسبتی داریم و چه سودی برای ما دارند جز جدال با آنها؟ و مسخره  همان هفت آسمان برفراز یکدیگر است؛ این است معلومات الله خالق کائنات؟!!!
آیه 40 از سوره آل عمران:«زکریا گفت خداوندا چگونه مرا پسری خواهد بود درحالیکه من پیر مردی بیش نیستم و همسرم نیز عجوزه ی پیری است؟ خدا گفت چنین است کار خدا و هرچه را بخواهد می کند و نیازی به اسباب و دلیل نیست…» ضدیّت با دانش.
آیه 46 از سوره آل عمران:«عیسی نوزاد درون گهواره مانند بزرگان با مردم سخن می گفت…»
دروغی بیشرمانه!
آیه 189 سوره بقره:«ای پیامبر، از تو بپرسند که سبب بدر و هلال ماه چیست؟ بگو که درآن تعیین اوقات عبادات و حج و معاملات مردم است و نیکوکاری بدان نیست که ازپشت دیوار خانه به خانه درآئید زیرا این کار ناشایست است نیکی آن است که پارسا باشید و به هرکاری از راهش داخل شوید و تقوی پیشه کنید که رستگار گردید!!؟» 
دومطلب متنافر در یک آیه که هیچ ربطی به هم ندارد؟ این است آن فصاحت و بلاغت ادعای مسخره ی شما هواداران قرآن؟
آیه 258 سوره بقره:«…ابراهیم به نمرود گفت خدا از مشرق خورشید را در می آورد اگر توهم خدائی آن را از مغرب درآور…!»
یک پرسش بسیار بچگانه و حقیر! این نامهای مشرق و مغرب را ما انسانها به محل طلوع و غروب آفتاب داده ایم و چکار به الله دارد؟
آیه 54 سوره اعراف:«به حقیقت خدای شما، الله، همان کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز ساخت و آنگاه مشغول ساختن عرش شد و خورشید و ماه و ستارگان به امر او مُسخّر شدند» چگونه مسخر شدند؟ مگر قبلاً در اختیار چه کسی بودند که خدا تسخیرشان کرد؟ پس این بخش از کائنات ساخته الله نیست.
آیه 9 از سوره فصلت: خطاب به حضرت محمد« کافران را بگو شما به خدائی که زمین را در دو روز آفرید مشرک می شوید و…؟»
آخر کافران از کجا چنین مهمی را می دانستند و چنین دروغی را از چه کس دیگری شنیده بودند؟ این سخنها خیالات آدم مبتلا به شیزو فرنی است.
و سدها آیه نظیر همینها که همه در تعارض باهم و در تضاد با تعقل و تفکر و دانش و بینش. اما نپذیرفتنشان کفر است و الحاد:
آیا اگر این آیات را که با عقل و دانش در تعارض و تضاد اند نپذیریم و بگوئیم این ادعاها غلط  است، کافر نیستیم؟ … چرا هستیم. به دلائل زیر:
آیه 39 از سوره بقره:« آنان که کافر شدند و آیات مارا تکذیب کردند، البته اهل دوزخند و در آتش آن همیشه عذاب خواهند کشید»
آیه 159 سوره بقره«کسانی که آیات واضحه(بینات)ای را که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان و رد می کنند، و هرآنچه را که بعد در کتاب برای هدایت فرستادیم قبول نکردند، هم خدا و هم تمام لعنت کنندگان، آنان را لعنت می کنند»
آیه  174 سوره بقره:« کسانی که آیات و کتاب ما را کتمان کردند، آتش به شکم خود ریختند و در قیامت… عذابشان الیم است»
آیه 56 سوره نساء:«آنانکه به آیات ما کافرشدند، به زودی به آتش جهنم درافکنیم که هرچه پوست آنها بسوزد، پوست تازه بربدنشان بسازیم و دوباره بسوزانیم تا عذابی سخت تر بکشند. همانا خدا مقتدراست و کارش از روی حکمت است»
آیا حکمت و عقل از این بهتر و افروزه تر می شود؟ به تحقیق مسلم چنین خدائی مازوخیزم داشته است.
آیه 191 سوره بقره «هرجا کافران را یافتید، بکشید و یا آنان را از دیارشان برانید و…»
آیه 193 همان سوره«کافران را بکشید تا فساد از زمین برود و همه آئین خدا را بپذیرند…»
لطفاً برای قتل و قتلو ویقاتلو و کلماتی مانند اینها که همه معنای کشتن می دهند، مانند زمانی که با ما در مجادله ی لفظی بودید، واژه ی جهاد و مبارزه و جنگ نیاورید؛ زیرا در تمام کتابهای لغت، قتل یعنی کشتن، جهاد یعنی کوشش و مبارزه، حَرب و محاربه هم یعنی جنگ. پس قُتلو معنائی جز «بکشید» ندارد. در این مورد و برای اثبات عرایضم، شمارا توجه می دهم به آیه 144 از سوره آل عمران:
« وما محمداٌ الا رسولٌ قَدخَلَت مِن قبله الرسلُ اَفاینَ مات اوقُتِلَ انقلبتم … » آیه می گوید محمد رسولی است… که اگر مرد و یا کشته شد مبادا شما از دین برگردید و… یعنی قُتِلَ معنای کشته شدن دارد نه به زعم دروغهای ملی –مذهبی ها معنای جنگ کردن!. زیرا می گوید اگر محمد مرد و یا کشته شد، مبادا شما به دین پیشین خود بازگردید و… حتماً توجه خواهید فرمود اگر مطابق ترجمه و نظر جنابعالی بگوئیم: «اگر محمد مُرد و یا جنگید! مبادا شما مرتد شوید… »خیلی بی معنا و غلط است.
این است آن مغالطاتی که شما مسلمانان شبه آخوند کراواتی عرضه می کنید! ده ها آیه دیگر هم وجود دارد که تأکید دارد براینکه اگر آیات قرآن را نپذیریم و رسالت حضرت را قبول نداشته باشیم، گناهکار و اهل دوزخیم.
فرموده ایداصولاً عقل را دربرابر دین قراردادن و مقایسه ی دو مقوله ای که از یک جنس نیستند مقایسه ای منطقی به نظر نمی رسد؛ مثل آنکه بپرسید چشم بهتر است یا قانون اساسی! مسلماً نه از چشمی که از دیدن حقایق کور باشد خیری حاصل است و نه از قانونی که به …»
این سخن و ادعا خلاف دیدگاه ما مخالفان دین است. زیرا:
1- ما عقل را با دین در ترازوی قیاس نمی گذاریم، بلکه دین را با مقیاس عقل می سنجیم و می گوئیم عقل دین را نمی پذیرد و دین نیز، عقل گریز است… بله چشم، از جنس کاغذ و نوشته و مفهوم قانون اساسی نیست، اما با چشم می توان قانون اساسی را خواند و با فهم و درک معنا، به داوری آن پرداخت.
2- درست است، دین و عقل از یک جنس نیستند تا مقایسه شوند، ولی مفسر همند و در همانحال ضد یکدیگر. همچنانکه می گوئیم، مارکسیسم، با رقابت سالم دراقتصاد معارض است؛ بدون اینکه مارکسیسم از جنس رقابت باشد.
3- اگر عقل و دین این اندازه ازهم دورند و هیچ سنخیّتی باهم ندارند، وای به روزگار دینداران! زبانم لال گویا این گفته ی شما به ما ندا می دهد دین مال سفیهان و ابلهان است. دین با عقل قابل قیاس نیست یعنی چه؟ فکر نمی کنید که شما هم دارید سخن و ادعای ما را بیان و تأیید می  کنید؟ دین اگر برپایه ی خرد نباشد و بر روی عقل و استدلال شکل و محتوا نگیرد، پس آئین و رفتار دیوانگان است؟ هر ایده، نظریّه، دکترین و ادعا باید با عقل سازگار باشد و با عقل داوری شود، نه قابل قیاس. خرد را با قرآن مقایسه نمی کنند بل نوشته های قرآن را با عقل می سنجند و می بینند با عقل مغایرت دارد.
عقل یعنی نیروی درک و تفکر و تحقیق و تحقق و تعمق درانسان؛ و به این دلیل میان جانداران، تنها در آدمی خرد نهفته است؛ و از مختصات سلولهای مغز انسان است و اندازه اش در افراد گوناگون متفاوت است. عقل محک سنجش رفتار و گفتار و کردار ما است. با ترازوی عقل می توان هر نظریه و پدیده را بررسید.
اتفاقاً، ما عقل را بادین مقایسه نکرده ایم تا بگوئیم کدام سنگینتر و رنگینتر است. ما و هماندیشان ما، می گویند: باورهای دینی آنگونه که پیامبران دستور داده و از امت خواسته اند، دگم اندیشی و ضد عقل است. تعبد دین با عقل نمی خواند و عقل و منطق ادعاهای دین و مقولات لاهوت را نمی پذیرد. دین دنیای تعبد است و تعبد با تعقل درتعارض و حتا درتضاد است. دین با دانشها نیز مقایسه نمی شود همچنانکه مارکسیسم و فاشیسم و اگزیستانسالیسم را نیز نمی توان با عقل و علم مقایسه کرد؛ زیرا نظریاتی هستند که خود از عقل و اندیشه ریشه گرفته اند. اما می توان با خرد و اندیشه و بر روی استدلال علمی، به نقدشان پرداخت و آنها را تبیین و تفسیر کرد و نقاط قوّت و ضعفشان را نمایاند.
ما می گوئیم دین در ذاتش، ضد دانشهای تجربی و خردگرائی است زیرا اساس دین بر اوهام و  ابهام و ایهام است. دینها بر روی داستانهای تخیلی هفت هزار سال پیش بنا شده اند و چیزهائی که می گویند پشیزی ارزش ندارد زیرا همه دروغ و اسطوره و خیالپردازی است. و از همه بدتر دین بر روی اطاعت محض بناشده است؛ الله یا خدای ادیان موجودی موهوم، ناشناخته و لامکان است. ولی علم با ماده و موجودات و آزمایش و تجربه و استدلال و اثبات سروکار دارد. تعبد، با نیروی امر و باید و قبول بی چون و چرا عجین است و در دین طلب اثبات وجود خدا کفر است. همین طور در غیاب اندیشه و تعقل باید خدا را قبول کرد و در وجود ناشناخته و نادیده اش تردید روا نداشت. فردوسی بزرگ و مایه فخر ایران در مورد وجود خدا می گوید:
به هستیش باید که خستو شوی               زگفتار بی گار یکسو شوی
یعنی برای اینکه سرت را از دست ندهی، باید به وجودش اقرار کنید. همین…
ما اگر بگوئیم آدمی در اثر تکامل تک سلولی به این شکل و شمایل رسیده است، از نظرگاه دین کفر گفته ایم؛ ولی این عین دانش است. اگر بگوئیم آسمان هفت طبقه ی تورات و قرآن وجود ندارد و جهان پر از میلیاردها کهکشان است و هر کهکشان میلیارها منظومه دارد، کافریم؛ اما این کفر ما را دانشها به اثبات رسانده است.
دین میدان قبول اطاعت کورکورانه است؛ همچنانکه هیچ سربازی حق ندارد از دستور فرمانده سر بپیچد و در برابر فرمان چرا بگوید، هیچ مؤمنی نیز این حق را ندارد که بپرسد «احوال گذشتگان چون شد؟» اما در فضای تعقل و خردگرائی، البته چون و چرا وجود دارد. در تعقل شک و تردید هست و باید تا روشن شدن و اقناع دست از طلب نکشید.
آقای مهندس بازرگان!
مبلغان و شیفتگان اسلام هرکشف و اختراعی که توسط دانشمندان یهودی و مسیحی بی دین عرضه می شود، فوراً آنها را به قدرت خدا متصل کرده و سهم آن انسانهای عالم و پرتلاش را در مسائل حوزه ی وهمی کائنات، گم می کنند. کتاب ژنها را چند سال پیش دانشمندان کافر! تمام کردند و نشان دادند که تمام ناخوشیها و تغییرات بدنی موجود زنده در دامنه ی کار ژنها است و هیچ ربطی به مشیّت خداوند ندارد. حال می دانم شما می فرمائید این ژنها را خدا خلق کرد. بنده هم همان پرسش بالا را تکرار می کنم که خدا را کی خلق کرد؟ اگر خدا ازلی است، پس پیش از خلق جهان به چه مشغول بود؟ خیر عقل می گوید، آنچه ازلی است، ماده است که موجود است و قابل رؤیت.
درست است این ژنها تازه کشف شده اند و لی تازه به وجود نیامده اند. پس چرا در تورات و انجیل و قرآن از آن نام و نشانی نیست و بزرگی خداوند را بیان نمی کند؟ این ژنها پیش از ایجاد انسان در دیگر حیوانات و جانوران و حشرات نیز بوده است. چرا از میکربها اسمی در نزد خدا و کتاب پیامبران نیست؟ همین ژنهای مورد اشاره  نیز ماده اولیه شان از همین موادی است که کیهان را ساخته است.
خواهشمند است تنها به این پرسش من پاسخ دهید:
ما می دانیم که شما به دانشهای روز اشراف دارید… دانشمندان معتقدند که جهان کنونی با این همه کهکشانها و کائنات، حدود چهل میلیارد سال سن دارد. از جانب دیگر شما و اندیشمندان دین و کتابهای دینی براین باورید که خدا این کائنات را در یک وقت معین ساخته است. پرسش این است: آیا الله و پدر آسمانی و یهوه نیز در همان لحظه و خود به خود به وجود آمد، و یا اینکه قبلاً هم بوده است و در یک لحظه ی معین مشیّتش برآن قرار گرفت که دنیا را بسازند؟ اگر درهمان لحظه خودش همراه کائنات خلق شد، پس اوهم مانند کائنات مخلوق است و باید سازنده ای داشته باشد؛ و اگر او از ازل بوده است، آیا تا موقعی که تصمیم به خلق جهان گرفت، به چه کاری مشغول بود و از بیکاری چه می کرد؟ زیرا پس از خلق جهان، کارش فراوان شده بود و مرتب مشغول تنظیم کائنات و ساخت و سازهای جدید و مرگ و میرهای نو بوده است. اما پرسش این است: خدا قبل ازخلق جهان چه می کرد و به چه کار مشغول بود؟
این است تعارض و تضاد عقل با دین…! چون عقل این پرسش را پیش می کشد؛ ولی دین درپاسخ درمی ماند و امر می کند: «همین است که هست و باید پذیرایش باشید!»
جناب بازرگان ما توقع داریم که شما به جای پرداختن به داستانهای اسطوره ای برای اثبات دین و عقلانیّت دین، و به جای دلیل آوردن از خود قرآن، به مستدلهای منطقی چنگ بزنید و از دانش و  بینشی که به این حد رسیده است، استفاده کنید. چون سخنان شما با آخوندهای قم هیچ توفیری ندارد. با دلیل و خرد و منطق به مصاف امثال دکتر حاج سیدجوادی و دکتر سروش بیائید. اما شما با آوردن داستان ابراهیمی که معلوم نیست کیست و چگونه بوده است، پدرش کیست و از چه نسلی است؟ برای فرمایشهای خود برهان می آورید. اصولاً، ابراهیم کیست؟… کسی که ستاره را می بیند و می گوید این خدا است؛ سپس ماه طلوع می کند چون ماه بزرگتر است می گوید خیر این خداست، و بالاخره روز می شود و خورشید برمی آید و بسیار نورانی است و آن را خدا می داند و سرانجام می گوید خدا نباید نابود شود و اینها خدا نیستند؛ اما خیالات مؤلف تورات جمله ای می سازد و می گوید نه خدای اصلی، سازنده ی اینها است و… این است تمام داستان ابراهیم و بزرگی و عظمتش؟ البته عظمتی دیگر هم دارد که تورات و قرآن برایش قائل شده اند؛ و آن تصمیم به کشتن پسر خویش برای رضای خالق همان پسراست! و این داستان چه اندازه از عقل و مروّت و ترحم دور است؛ حتا جانیها و قاتلان حرفه ای نیز مرتکب چنین توحشی نمی شوند…
اینجا نیز پرسش این است: ابراهیم قبل از آن شب که چشمش بر ستاره افتاد کجا بود؟ آیا یکباره از غیب در تاریکی شب فروافتاد، و یا همان شب، در سن بلوغ و اندیشیدن مثلاً 15 سالگی از مادر متولد شد و چشمش به ستاره آشنا شد؟ زیرا جد انسان یعنی شامپانزه هم درهوای آزاد می زیست و خورشید و ستاره و ماه را به وقت خود می دیده است و اینها برایش تازگی نداشت. این تورات است که با خیالبافیهای قرون عتیق داستانسرائی می کند و با آن داستانهای دور ازخرد، قوم یهود را سه هزار سال سرگردان کرد؛ و قرآن نیز عیناً کپی برداری از این دروغهای سخیف کرده است. این نیز یکی از تضادهای فرآورده های دین است با عقل.
امید است آقای مهندس بازرگان نیز با اندیشه و خرد به مطالعه ی کتابهای دینی بپردازد و بویژه با خواندن تورات دریابد که این کتاب که پایه و اساس شکل گیری دیگر کتابهای به اصطلاح آسمانی است، گفته هایش تا چه حد دور از عقل و منطق و تفکر عقلانی است. ولی نفرماید این کتاب به خاطر همین مهمل گوئی و چرندبافی از دایره ی دین خارج شد و محمد آن را دستکاری شده نامید. اما انجیل که عوض نشده زیرا نوشته چهار نفر شیفته عیسی بوده که با هم متفاوتند ولی واتیکان این تفاوت و تضاد را قبول دارد. و در دوران محمد نیز به همین صورت بوده است.
اما آقای مهنس بازرگان آیا این را می دانید که قوم یهود و مسیحی با همه ایمانی که به دینشان دارند، این دو کتاب را گفته و کلام خدا نمی دانند. یهودیان تنها «ده فرمان» را از سوی یهوه می دانند و پیروان مسیح نیز انجیل را سخنرانیها و پند و مواعظ عیسی می شناسند. این تنها محمد است که نه تنها کتابش را به موجوی موهوم و نادیده و نایاب وصل می کند، برای آن دو کتاب دیگر نیز همین جایگاه را قائل است.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا  14/5/2016

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر