از آنجائیکه اندیشه این نشریه بر محور افکار « فرانسوا ولتر » نویسنده و فبلسوف آزدایخواه فرانسه درقرن هیجدهم ، بناشده است، از دوستانی که تا کنون با این شخصیت آشنایی ندارند، درخواست میشود برای شناسایی حداقلی به « ویکی پدیا » رجوع نمایند. و آن دسته که آشنایی گرانقدری داشته واحتمالآ در این رابطه مطالبی به نگارش در آورده اند، در صورت امکان آنها را جهت انتشار در اختیار این نشریه قرار دهند. با سپاس دگرباوران
برگرفته از وکی پدیا
برگرفته از وکی پدیا
فرانسوا-ماری آروئه (به فرانسوی: François
Marie Arouet) که بعدها نام ولتر (به فرانسوی: Voltaire)
را
بر خود نهاد به سال ۱۶۹۴ در پاریس متولد
گردید. وی در هفت سالگی مادر خود را از دست داد و در یک خانواده مذهبی بزرگ شد. او
در مدرسه لوئی کبیر توسط عیسویان آموزش دید و در آنجا زبان لاتین و یونانی فرا
گرفت، و بعدها در طول زندگی نیز ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی بطور سلیس و روان
یاد گرفت. فرانسوا که از دوران کودکی، روح عصیان گری در نهادش نمایان بود، بر خلاف
میل پدر، که میل داشت حقوق دان شود، نویسندگی را پیش گرفت . به انجمنی به نام تمپل
پیوست و سپس به شاگردی یکی از قضات دادگستری فرانسه درآمد. در سال ١٧١٨ اولین
تراژدی خود را منتشر ساخت و پس از چندی جایزه آکادمی فرانسه به وی تعلق گرفت.
در سال ۱۷۱۵ اشعاری بر ضد فیلیپ دوم از خاندان اورلئان سرود که باعث
زندانی شدن او در باستیل شد.
در ایام زندان نام مستعار ولتر را برای خود برگزید. مدت یازده ماه در زندان بود
اما با تلاش دوستان و هوادارانش رهایی یافت. در زندان به قدری ضعیف شده بود، که دیگر
به آدم شباهت نداشت، در عین حال از استحکام و مقاومت روحی برخوردار بود.پس از مدتی
سلامت خود را بازیافت و بیپرواتر از گذشته به جنگ مخالفان آزادی و بیداری حرکت
کرد. حکام فرانسه نیز به او اهانت کردند و حتی تا آنجا پیشروی کردند که به وی تهمت
بدبینی زدند و اوباش را به جان وی انداختند. در همین زمان، آدریان لوکورور -
هنرپیشه معروف تئاتر - در بستر مرگ آرمید. به سنت مسیحیان، کشیشی را به بالین وی
آوردند، اما کشیش برخلاف آئین عیسی مسیح با اینکه خود را نماینده خدای رحمان و
رحیم تصور میکرد، نهتنها از این بانوی هنرمند دلجویی نکرد، بلکه با غرور خشونتآمیزی،
هنرپیشگی را حرفهای ننگین شمرد و از او استغفار خواست. وقتی با افکار او مواجه
شد، با خشم او را ترک کرد و به تحریک کلیسا، پلیس از دفن او خوداری کرد و جسدش را
با آهک و زباله سوزاندند و بر گرمی بازار کلیسا افزودند. ولتر که خود شاهد این
رویداد بود، چون یکپاره آتش شد. بر حکومت و کلیسا این دو متحد قدیمی حملهور شد و
خطاب به مردم گفت: «کسی که میگوید: با من همعقیده شو وگرنه خدا تو را لعن خواهد
کرد، به کسی میماند که به من میگوید: با من همعقیده شو وگرنه تو را خواهم کشت.»
حکمرانان فرانسه که نتوانستند گفتار نیشدار ولتر را تحمل کنند، او را برای بار
دوم زندانی کردند و سپس از خاک فرانسه بیرون راندند. ولتر در سال ۱۷۲۶م رهسپار انگلیس
شد .
جامعه انگلیس بهدلیل انقلاب صنعتی بر مردمسالاری
دست یافته و از سایر جوامع اروپائی جلوتر بود و ولتر را سخت تحت تأثیر قرار داده و
او را مجذوب ساخت. اقتدار پارلمان، استقلال دستگاه دادگستری، محدودیت قدرت پادشاه،
حرمت دانشمندان و هنرمندان و فلاسفه او را به شگفتی و وجد آورد. مراسم تدفین
نیوتون و تشریفات ویژه او را هیچگاه از یاد نبرد.
ولتر به سال ۱۷۲۳ منظومه آنریاد (به فرانسوی: La
Henriade) را که درباره سلطنت هانری چهارم بود
انتشار داد و در ۱۷۲۴ نمایشی را در
پاریس روی صحنه برد. در سال ۱۷۲۵ مجبور شد پاریس
را ترک گفته و به انگلستان برود. در این زمان بود که با چند تن از شعرای انگلیسی
آشنا گشت و مقالاتی به زبان انگلیسی منتشر کرد. وی به سال ۱۷۲۹ به پاریس مراجعت
کرد و تراژدی بروتوس (به فرانسوی: Brutus)
را
نگاشت و در سال ۱۷۴۸ نمایشنامه سمیرامیس (به فرانسوی: Sémiramis)
را
به قصد رقابت با کرهبیون حریف خود نوشت و
در سال ۱۷۵۹ کتابی با نام سادهدل (کاندید)
(به فرانسوی: Candide
ou l'Optimisme) به چاپ رساند که در اروپا بسیار محبوب شد. در سال ۱۷۷۶ به انتقاد از
آثار شکسپیر پرداخت
و قطعات ایرن (به فرانسوی: Irène)
و آگاتوکل (به فرانسوی: Agathocle)
در
آن زمان نگاشته شدهاست.
سال ۱۷۲۹م، حکومت فرانسه به ولتر اجازه بازگشت داد. وی که در
این زمان سی و پنج ساله بود. با تلاشی خستگیناپذیر و با شوری قهرمانانه به خلق
آثار ادبی و فلسفی پرداخت. ضمناً به پارهایی از قوانین کلیسا بیاعتنائی کرد و
مورد غضب کلیسا قرار گرفت. کلیسا او را منحرف و فاسدالاخلاق نامید و مردم را به
طرد نوشته او فراخواند. ولی مردم بیدار شده بودند و همچنان به او تمایل داشتند،
حتی بسیاری از دربارهای اروپایی نیز او را دعوت کردند. اکاترینا ملکه روسیه،
کریستیان هفتم، گوستاو سوم شاه سوئد و فریدریک بزرگ شاه پروس بیش از دیگران اصرار
میورزیدند. با اینهمه، ولتر از آموزش محروم بود، بارها کتابهای او را غیرقانونی
برشمردند، جمعآوری کردند و سوزاندند. او را مورد تعقیب قرار دادند، در عین حال در
سراسر جهان هم تمامی ظاهرپرستان و صاحبان زر و زور از دشمنان او بهشمار میرفتند.
در سال ۱۷۵۰م وقتی همسر خود را که نویسندهای هوشمند بود از دست
داد، دعوت فریدریک بزرگ را پذیرفت و به پوتسدام در پروس رفت. فریدریک به او احترام
زیاد نمود و میخواست او را در مسلک ملازمان دائمی خود درآورد. اما وقتی ولتر زرق
و برق مبتذل او را دید، از فریدریک کمکم فاصله گرفت تا اینکه تصمیم گرفت خاک
پروس را ترک کند. اما فریدریک با وی بهدرستی رفتار نکرد و تمام مرزها را بر او
بست. در سال ۱۷۵۵م، دولت ژنو به ولتر پناه داد. وی در گوشهای
دورافتاده بهنام فرنی سکونت نمود. اما بهزودی از چهار گوشه اروپا بسیاری از
پناهندگان سیاسی و فراریان دور او جمع شدند و خانه او را مهمانسرای بیپناهان
قرار دادند. وقتی همه اینها جمع شدند، ولتر بهعنوان نیایش این جمله را زمزمه میکرد:
«خدا مرا از شر دوستانم حفظ کند، من خود از عهده دشمنان برمیآیم!» در بین
اطرافیان ولتر از تمام گروهها مخصوصاً عدهای صنعتگر بودند، ولتر تصمیم گرفت در
اطراف زیستگاه خود واحد تولیدی ایجاد نماید. پس آنها را وادار کرد ساعت تولید
کنند، بدینشیوه دهکده محل سکونت او گسترش یافت و شهرک «فرنی-ولتر» بهوجود آمد.
توقف ولتر در ژنو، بیست سال طول کشید، در این مدت دراز ولتر با همکاری یاران خود
دست به تولید ساعت و تجارت زد و در عین حال از فعالیتهای فلسفی و ادبی خود دستبردار
نبود. از همه مهمتر به مبارزات اجتماعیاش هم ادامه میداد.
در سال ١٧٣٤ میلادی ،ولتر پس از سوزانده شدن کتاب"نامه
های فلسفی انگلیسی" بار دیگر از کشور گریخت . وی به عمارتی در منطقه ای مرزی
به نام Château de Cirey رفت.در
آنجا با امیل دوشاتل که همسر مارکوئیز صاحب آن عمارت بود و ١٢ سال از او کوچکتر
بود وارد رابطه شد.رابطه عشقی روشنفکری آنها ١٦ سال طول کشید . آن دو با هم ٢١
هزار جلد کتاب جمع آوری و مطالعه کردند که در نوع خود بی سابقه است.شرح این عشق در
کتاب "ولتر عاشق" از
Nancy Mitford آمده است.
در سال ١٧٥٥ یکی از بدترین فجایع طبیعی قرن هجدهم رخ
داد ؛ زمین لرزهء لیسبون که بیش از بیست هزار نفر را در جا به کام مرگ کشید. این
شهر پرتقالی نه تنها بر اثر زمین لرزه ،بلکه به علت سونامی متعاقب آن و سپس آتشی
که روزها زبانه میکشید نابود شد.این رنج و نیستی باعث تزلزل ایمان ولتر به خدا
شد.او نمی توانست درک کند چطور اتفاقی نظیر این ممکن است جزئی از طرحی بزرگتر در
عالم هستی باشد .او مقیاس این درد و رنج را درک نمیکرد.چرا خدایی خوب و عادل باید
اجازه رخ دادن چنین اتفاقی را بدهد؟ این موضوع را هم درک نمیکرد که چرا لیسبون
باید هدف چنین حادثه ای باشد؟ چرا آنجا و نه جای دیگری ؟! تفکر در مورد این مسائل
،پایه های ایمان او را سست تر از پیش کرد.
در سال ۱۷۶۲م، کاتولیکهای متعصب شهر فرانسوی تولوز، بهمناسبت
قتل ۴۰۰۰
نفر بهنام مرتد، جشن گرفتند و شایعه شد در این روز یک جوان پروتستان بهدلیل
کاتولیک شدن بهوسیله پدر خود (ژان کالاس)کشته شده و کلیسا و حکومت مداخله کردند و
پدر او را کشته و خانواده او را هم مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. خبر این
فاجعه دردناک، ولتر عدالتپرست را آنچنان برآشفته کرد که با تمام قدرت به کلیسا و
دربار فرانسه حمله کرد، بهراستی وجدان اروپا را بیدار کرد. بر اثر مبارزه خستگیناپذیر
او و به دستور پادشاه فرانسه، پرونده قتل جوان بار دیگر به جریان افتاد و بیگناهی
خانواده را اعلام کردند. پس از این حادثه، ولتر جانپناه ستمدیدگان اروپای خرافاتزده
شد و همواره در پاسداری حقوق انسانی اروپائیان تلاش میکرد. ولتر در سال ۱۷۷۷م راهی فرانسه
شد. در مرز فرانسه از بیم اینکه نوشتههای ولتر به فرانسه نرسد، همه کالسکهها و
وسائل او را از جمله کالسکه خود او را مورد بازرسی قرار دادند، اما ولتر بهطور
مختصر توضیح داد که: «غیر از خود من. چیز دیگری که قاچاق بهحساب بیاید، وجود
ندارد!» حرمت بینالمللی ولتر مانع شد که حکومت فرانسه او را تعقیب کند، بنابراین
مردم فرانسه توانستند آزادانه از ولتر استقبال کنند.
ولتر تأثیر عظیمی بر توسعه تاریخنگاری بواسطه ارائه
راه های جدیدِ نظر به گذشته داشته است. از کتابهای تاریخی شناخته شده وی می توان
به عصر لوئی چهاردهم(1751) و مقالاتی در باب سنن و روح ملتها(1756) اشاره نمود.
پیش از او قالب تاریخنگاری از جنس بررسی شرح دیپلماتیک و وقایع نظامی و جنگی بود،
اما او با جایگزین کردن سنن و آداب، تاریخ اجتماعی و موفقیت هایی در علوم و هنرها
در بحث از تاریخنگاری انقلابی را در این عرصه رقم زد. او نخستین کسی بود که تلاش
جدی برای نوشتن تاریخ جهان کرد. در این راستا او در این بررسی ها چارچوب الهیاتی
را کنار گذاشت و بیشتر بر اقتصاد، فرهنگ و تاریخ سیاسی تأکید کرد. به جای مجموعه
ای از ملتها، اروپا را به عنوان یک کل در نظر گرفت، نخستین کسی که بر سهم تمدن شرق
بر فرهنگ اروپای میانه تأکید کرد، اما از جانب دیگر، یعنی تضعیف عصر میانه. ولتر
نویسندگان را نصیحت می کرد که هر چیزی را که با مسیر معمولی طبیعت تضاد داشت باور
نکنید. گرچه او شر را در صفحات تاریخ یافت می نمود، اما او مکرراً باور داشت که
اتّکاء به عقل و آموزش توده بیسواد می تواند منجر به پیشرفت شود. از کارهای تحقیقی
وی میتوان تاریخ
روسیه و فرهنگ
فلسفی و عصر لویی چهاردهم و
مقالاتی در باب سنن و روح ملتها(1756)ارا نام برد. از دیگر آثارش مرگ
قیصر و دوشیزه
اورلئان قابل ذکرند.
بی شک مهم ترین اثری که در دنیای امروز ، ولتر را
بدان می شناسند رمان "کاندید"(ساده دل) است . این کتاب که یک رمان کوتاه
فلسفی است درواقع دیدگاه خوشبینانه بشر به جهان را که توسط کسانی چون الکساندر پوپ
و لایب نیتس تبلیغ میشد ( مبنی بر اینکه دنیا بهترین جهانِ ممکن برای زندگی کردن
است که خداوند میتوانسته بیافریند) به تمسخر میگیرد.زیرکی او در این بود که نام
خود را از عناوین کتاب حذف کرد ، والّا قطعاً بار دیگر به دلیل تمسخر باورهای دینی
زندانی میشد.
برخلاف سایر فلاسفه که اکثراً در فقر میزیستند ، او
ثروتمند بود.در جوانی عضو سندیکایی بود که با پی بردن به نقطه ضعفی در بخت آزمایی
دولتی ، تمام بلیت های آن را خرید و صاحب ثروت زیادی شد.[۲]
نظیر بیشتر اندیشمندان عصر روشنگری، ولتر، با دلایل
عقلائی ،و نه دیانت مبتنی بر تعالیم مسیح که اجرای آن بر دوش کلیسا بود، به خدا
باور داشت، از این رو، وی دئیست به حساب می آمد. وی بر آن نبود که ایمان مطلق برای
اعتقاد به خداوند، ضروریست. ولتر چنین می نگارد: "ایمان چیست؟ باور بدان است
که کدام یک، بدیهی است؟ خیر. در ذهن من کاملاً بدیهی است که هستی ضروری، ذاتی،
ابدی و هوشمندی موجود است. این موضوع ایمان نیست؛ بلکه موضوع عقل است." اما
بیشتر او را به دلیل مخالفت با کلیسای کاتولیک آته ئیست، یعنی ناباور به خدا
قلمداد کرده اند. قائلان به این باور گفته ای از ولتر را که "اگر خدایی هم
نمیبود، می بایست او را ساخت" مبنای کار قرار داده اند، اما با اندکی التفات
به نامه ها و نوشته های ولتر می توان احساسات راستین وی را در باب خدا مشاهده کرد.
نقل است که او گفته تنها مشاهده آسمان بالای سرم و ستارگان در شب برای من کافیست
تا بدانم خدایی هست .[۳]
بر پایهٔ تمدن
و مکان
|
|
بر پایه دین
|
|
بر پایه دوره و زمان
|
|
|
|
|
ولتر در فوریه ۱۷۷۸ پس از ۲۸ سال به پاریس
بازگشت. قصد داشت در تمرین اجرای نمایش ایرن شخصاً حضور داشته
باشد. این بازگشت بعد از سالها دوری با استقبال زیاد هوادارانش مواجه شد؛ در روز ۱۰ فوریه بیش از ۳۰۰ نفر از او دیدن
کردند. با این حال این سفر به بیماری ولتر هشتادوچهارساله منجر شد. در ماه مارس
بهبودی نسبی یافت و در ۳۰ مارس از فرهنگستان فرانسه بازدید کرد. این بازدید در
میان شور و استقبال حضار انجام شد. در ماه مه بیماری او به وخامت گرایید. گفته میشود
که بیماری ولتر در روزهای منتهی به مرگ او همراه با درد زیادی بوده است، همین درد شایعات
زیادی از طرف دوستان و دشمنانش در مورد چگونگی مرگ و آخرین گفتهها و کردههای او
را دامن زد.او که دو ماه قبل از مرگ اعلام کرده بود که به خدا و انسانها عشق
میورزد، دچار سکته شد و دو ماه در حال احتضار بود.معروف است که
مرگ او چنان دردناک بود که پرستار او گفته اگر تمام ثروت اروپا را هم به من بدهند
دیگر بر بالین یک آتئیست در حال مرگ حاضر نخواهم شد.
ولتر در برابر سه شکنجهگر جلاد مقاومت میکند و خود
را به هذیانگویی میزند. کشیشان در صدد بازگشت بودند، که «فرساک» غفلتاً و به
عنوان آخرین سؤال، از محتضر میپرسد، «آیا به خدای عیسای مسیح ایمان دارید»؟ ولتر
ناچار مشتی بر سر فرساک زده، او را به سوی خود میکشد، خطاب به او و با لحنی نفرت
انگیز، میگوید: "بگذارید راحت بمیرم"! [۴] ولتر
در ساعات آخر زندگی گرفتار دو زن جانی و بیشرف به نامهای «باردی» و «روژه» میشود
که به عنوان مراقبت از بیمار گمارده شده بودند. در واقع این موجودات بیرحم، از
دادن آب آشامیدنی، به ولتر خودداری میکنند و بیمار را به وضع ناهنجاری میاندازند.
افسانههایی ساخته میشود، که ولتر پیش از مرگ به عذاب الهی و آتش دوزخ گرفتار شد.
معروفترین و مستندترین جمله ای که در هنگام مرگ از او ثبت شده اینستکه در پاسخ به
راهبی که از او خواست تا از شیطان برائت بجویٓد ،ولتر به طعنه گفت :" آه
ای مرد مؤمن، اکنون زمان مناسبی برای دشمنِ جدید تراشیدن نیست ".
سرانجام ولتر در ۳۰ مه ۱۷۷۸ بدرود زندگی گفت.
به دلیل عقاید ضدکلیسایی ولتر مقامهای کلیسا قصد داشتند او را از آیین خاکسپاری
مسیحی محروم سازند. به همین دلیل بلافاصله پس از مرگ دوستانش جنازه او را به
کلیسایی محلی منتقل کرده و به سرعت آداب خاکسپاری مسیحی را به صورت کامل اجرا
نمودند.ساعت 11 شب و در سایه تردستی کشیش مهربانی به نام «مینگو» جسدش، شبانه و
مخفیانه در صومعه «سلی یر» به خاک سپرده میشود، در حقیقت جسدش در خفا پایتخت را
ترک میکند. فرمان ممنوعیت مراسم مذهبی خاکسپاری ولتر پس از اجرای مراسم به این
کلیسای محلی رسید. پس از انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱ بقایای جسد ولتر
به پاریس منتقل و با شکوه تشییع شد. [۵] در
سال ۱۷۹۱
مجمع ملی انقلاب پیروزمند فرانسه لویی شانزدهم را مجبور کرد اجازه دهد جسد ولتر به پانتئون آورده
شود. روی سنگ قبر ولتر این عبارت نوشته شده است ((در این جا ولتر آرمیده است)).[۶]^
انساندوستی سراسر زندگی ولتر را درنوردیده است و میتوان
زندگی او را در این جملات خلاصه کرد: «با همه پندارهای سستبنیاد مردم مخالفت میکرد
ولی با جان و دل از حقوق انسانی مردم دفاع میکرد، منادی عصر درخشانی بود که در
تاریخ تمدن «عصر خرد» نام گرفته است. بهنام خرد ندا درداد که: ای انسانها! به
اندیشیدن خو بگیرید. زیرا هرگاه ملتی به اندیشیدن خو گرفت هیچچیز نمیتواند آن
ملت را از پیشرفت بازدارد.» ولتر ، بورژوازی فرانسه را کوچک و بی تأثیر، اشراف را
انگل و فاسد، مردم عادی را به عنوان نادان و خرافی، و کلیسا را نیروی ظالمانه و
ایستا که تنها در مناسبت با تعدیل کردن درنده خویی پادشاهان مفیداند، گرچه اغلب
اوقات غارتگرند، ارزیابی می کرد. او دموکراسی را بخاطر تبلیغ حماقت توده ها سرزنش
می کرد. او به پادشاه خردمند در تغییر دادن وضعیت بیشتر اعتقاد داشت، این را می
توان از نامه های ارسالی به فردریک کبیر درک کرد. وی در فرانسه به عنوان یک جدلی
دلیر در تلاش خستگی ناپذیر برای کسب حقوق مدنی(دادرسی عادلانه و آزادی مذهب) و
محکومیت بی عدالتی و عوام فریبی مورد افتخار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر