«نگاه من به موضوع بهاییها « موضوع حقوق بشر» است و این که حالا من مسلمانم و آنها بهایی هستند و یا اینکه اصلا کدام دین خوب و کدام دین بد یا فلانی دیندار یا بی دین است، این بحثها نیست. « موضوع حقوق بشر » است و این که به هرحال یکسری اقشار در جامعه ما متاسفانه از حقوق اولیهشان برخوردار نیستند، از جمله بهاییها و این خوب نیست». تنها زندانهای جمهوری اسلامی قادرند اینچنین با سرعت ، بینش یک انسان را متعالی کنند !!
آتنا فرقدانی از بند رها نشدهام چرا که در بند بند انگشتانم خطوطی مییابم که انگار از زخم، چشمباز کردهاند… باز هم به روی پشت بام آمدهام؛ چشمهای انگشتانم رو به رو را نشان میدهند و پشت سر را در ذهن نشخوار میکنند…
رو به رو نشان از خانههایی دارد که در اعماق وجود بیصدا کوبیده شدهاند… بر میگردم به پشت سر نگاه میکنم؛ دیگر خانهای نیست! چرا که غولی عظیم سالیانی است در این مکان با ساختمانهایی کوتاهتر از قامت خود، از خوف خانههای رو به رو دهان گشوده است….
سر به آسمان میگیرم، پرستوها میچرخند، میرقصند و کلاغها به دروغ میخندند…! در اینجا دود کشها هم امانی نیست از صدای کلاغها، صدای قار قارشان میپیچد.. در روح و روان خانهها میپیچد.. میپیچد…. میپیچد.
به صفحهی سپید کاغذ طراحی مینگرم؛ خطوط بار دیگر معجزه میکند، چرا که ذهن دوستانی را به یاد می آورد که در بی نامی ماندگار خویش بی قاب حبس شدهاند… نه نامی داشتند و نه خصم و رقابتی و نه رنگ و نیرنگی برای به قاب نشستنها!، «خویشتن» را به چالش میکشیدند برای محصور شدن تنها در یک بند؛ در بند واژهی «انسان».
چشمانم را میبندم؛ صورتشان در ذهن مجسم میشود، انگشتانم قلمی زخم خورده را اینبار محکمتر از قبل در آغوش میکشد و روی کاغذ میرقصد…
صدایشان در گوشم میپیچد؛ آرام در آخرین لحظهی خداحافظی با امید میخواندند… صداها کوبنده بود… صدای سرود یار دبستانی من… و تنها میبوسیدمشان و جدا میگشتم از یاران دبستانی بی نام خود در زندان اوین؛ مریم نقاش زرگران، آفرین چیتساز، مریم اکبری منفرد، فهیمه اعرفی، ریحانه حاج ابراهیم دباغ، زهرا زهتابچی، زیبا پورحبیب و صدیقه مرادی.
آن سان سوچی ایران
در خواست تجدید نظر نمی کنم ، تا این جماعت بیاموزند که دیگر ما را از زندان هراسی نیست!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر