محمد ارسی
ایران امروز ، مقدمه
رسالۀ مدنیّه نوشتهٔ بسیار معتبری است در زمینهٔ تجددطلبی، خردگرایی، بسط ترقیخواهی، روشنگری و ضرورت ایرانسازی!
این رساله در سال ۱۲۵۴ شمسی برابر با ۱۲۹۲ هجری قمری و ۱۸۷۵ میلادی با عنوان «اسرار الغیبیّه لاسباب المدنیّه» بیآنکه نام نویسندهٔ رساله اعلام شود در بمبئی هند به زیور چاپ آراسته شد. این اثر سیاسی ارزنده دومین بار در سال ۱۹۱۱ میلادی در قاهره با چاپ سربی انتشار یافت و نهایتاً با مساعد شدن وضع داخلی، در خود ایران هم منتشر گردید و معلوم همه شد که نویسندهٔ آن رساله، شخص جناب عبدالبها آموزگار و رهبر معروف بهائیان ایران و جهان بوده که از سر ایراندوستی و ملتخواهی و دولتخواهی، مصلحت را در آن دیده که از ذکر نام خود خودداری کند تا حقیقت پیامی که در آن رساله برای روشنگری اذهان ایرانیان آمده به دیوار سخت و سنگی تعصّبات مذهبی و فرقهای برنخورد و جنگهای «حیدری- نعمتی» مانع از دریافت و فهم محتوای سازندهٔ آن نشود...
صاحب این قلم نیز با بیطرفی دربارهٔ تمایلات و عقاید مذهبی نویسندهٔ این رساله، صد و چهل سالگی رساله مدنیّه را فرصتی دانست تا با پرداختن به درونمایهٔ غنی و تجددخواهانه و مترقی این اثر ارزنده، غنای ادبیات سیاسی و فعالیتهای نظری تجددطلبانهای را که به جنبش بزرگ مشروطیت و نهضتهای مدرن و ملی بعدی در ایران منجر شد نشان دهد تا ترقیخواهان و ایران- سازان نیک بدانند که در تلاش و کوشش برای آزادی ملی و عدالت و استقلال و ترقی و تعالیِ جمعی همهٔ مردم این سرزمین کهن از هر فرقه سیاسی و مذهبی و قومی یا صنفی و اجتماعی به نسبتی شرکت داشتهاند و هیچ فرقه و قومی ادعای مالکیّت و انحصار وراثت بر هیچ یک از حرکتهای ملی و مترقی را نمیتواند داشته باشد.
مطالب مهم رساله:
مطالبی که در این رساله آمده دربارهٔ گذشتهٔ افتخار آمیز ایران قبل از آمدن اسلام، ضرورت اخذ تمدن غرب با تاکید بر پرهیز از خودباختگی در برابر مدنیّت غربی و مسحور نشدن در برابر آن، دربارهٔ اصول کشورداری مدرن و اصلاح در جوانب مختلف زندگی جمعی است. از طرفی دربارهٔ علم و صنعت و ترقیاتی که در جهان چهره کرده، ضرورت پرهیز از مناقشات بینالمللی و نفی جنگ و جدالهای منطقهای و طرح صلح و همزیستی میان ملتهاست. و در نهایت دربارهٔ سعادتمند کردن ملت ایران و خدمت به کل انباء بشر در سراسر عالم است، که با استناد به آیات قرآنی و اخبار و احادیث نبوی و شیعی و گفتههای حکماء جهانی خاصّه با توسل به ادبیات فارسی کوشیده تا از شاه تا پایینترین توده جامعه را با زبانی حکیمانه طرف خطاب قرار میدهد و ضرورت درک وضع اسفبار ملت ایران را در آن برهه از زمان و راه نجات از آن اوضاع مصیبتبار را دلسوزانه گوشزد کند تا با تلاش جمعی، ایرانی نو و نیرومند و آزاد و آباد به وجود آید. مینویسد:
«چون در این ایّام رأی جهان آرای پادشاهی بر تمدّن و ترقی و آسایش و راحت اهالی ایران و معموریت و آبادی بُلدان قرار یافته و بصرافت طبع، ید یمین رعیّت پروری و عدالت گستری را از آستین همّت کامله و غیرت تامّه برآورده تا با نوار عدل آفاق ایران را محسود ممالک شرق و غرب فرماید... لهذا این عبد لازم دانسته که بشکرانۀ این همّت کلیه، مختصری در بعضی مواد لازمه لِوجهالله مرقوم نماید و از تصریح اسم خویش احتراز نموده تا واضح و مبرهن گردد که مقصدی جز خیرِ کلّ نداشته و ندارم بلکه چون دلالت بر خیر را عین عمل خیر دانسته لهذا بدین چند کلمه نصحیه انبای وطن خویش را چون ناصح امین لِوجهالله متذکر مینمایم و ربّ خَبیر شاهد و گواه است که جز صرف خیر مقصدی نداشته چه که این آوارۀ بادیۀ محبالله بعالمی افتاده که دست تحسین و تزییف و تصدیق و تکذیب کل کوتاه است...ای اهل ایران، قدری در ریاض تواریخ اعصار سالفه نمائید و سر بجیب تفکّر فرو برده ببصر عبرت ملاحظه کنید که تماشای عظیمی است. در ازمنه سابقه مملکت ایران بمنزلۀ قلب عالم و چون شمع افروخته بین انجمن آفاق منوّر بود. عزّت و سعادتش چون صبح صادق از افق کائنات طالع و نور جهان افروز معارفش در اقطار مشارق و مغارب منتشر و ساطع، آوازۀ جهان گیری تاجداران ایران حتی، بسمع مجاورین دایرۀ قطبیه رسیده وصیتِ سطوت ملکالملوکش، ملوک یونان و رومان را خاضع و خاشع نموده بود. حکمت حکومتش حکمای اعظم عالم را متحیّر ساخته و قوانین سیاسیهاش دستورالعمل کل ملوک قطعات اربعه عالم گشته ملت ایران مابین ملل عالم بعنوان جهانگیری ممتاز و بصفت ممدوحۀ تمدن و معارف سرافراز. در قطب عالم مرکز علوم و فنون جلیله بود و منبع صنایع و بدایع عظیمه و معدن فضایل و خصائل حمیده انسانیه... خلاصه از مفاد تواریخ ملل مشهوره مشهود و مثبوتست که نخستین حکومتی که در عالم تأسیس شده و اعظم سلطنتی که بین ملل تشکیل گشته تخت حکمرانی و دیهیم جهانبانی ایرانست»(۱)
او پس از یادآوری گذشته یکتا و افتخار آور ایرانیان و بعد از تلاش شایان برای برانگیختن حس غرور ملی و میهنی که لازمۀ تجدد خواهی و سازندگی است این سئوال اساسی را مطرح میکند که:
«حال ای اهل ایران، باید قدری از سُکر هوی بهوش آمده و از غفلت و کاهلی بیدار گشته به نظر انصاف نظر کنیم. آیا غیرت و جمیّت انسان، قائل بر آن میشود که چنین خطۀ مبارکه که منشأ تمدّن عالم و مبدأ عزّت و سعادت بنی آدم بوده و مغبوط آفاق و محسود کل ملل شرق و غرب امکان، حال محل تأسف کل قبائل و شعوب گردد... حال به این احوال أسف اشتمال قناعت نماید و مَع آنکه اقلیمش مرغوبترین کل اقالیم بوده حال به نکبتِ عدم سعی و کوشش و نادانی، بیمعارفترین کشورهای عالم شمرده گردد.»(۲)
ایراندوستی و ناسیونالیزم مترقی رساله
باری با توجه به نکاتی که در ارتباط با ایران و مردم آن در این رساله آمده، ادعا میتوان کرد که: میهن دوستی، وطن خواهی، عشق به ایران و ایرانسازی یکی از مهمترین مبانی فکری آن اثر اجتماعی را تشکیل میدهد. در واقع نویسندهٔ رساله در کنار میرزا فتحعلی آخوندزاده و شاهزاده جلالالدین میرزا قاجار از نخستین روشنگرانی است که به عظمت ایران قبل از اسلام و شوکت از دست رفتهٔ ایران میپردازد و با برانگیختن غرور ملی و حس میهن دوستی و عشق به ایران، وضع اسفبار ایرانِ قرن نوزده را یادآوری میکند و هشدار میدهد که بپاخیزید و در برابر وقایع آینده غافلگیر نشوید. ولی تفاوت بزرگ نویسندهٔ رساله مدنیّه با آخوندزاده و جلال الدینمیرزا خاصه با دیگر وطن دوستانی که در جریانِ نهضت مشروطه بعدها پدید آمدند، این بود که: وطن دوستی او جنبۀ عربستیزی، ضد اسلامی، غرب ستیزی یا یهودیستیزی ابداً ندارد که هیچ، همه جا ایرانیان را به صلح و دوستی با دنیا و همسایهها دعوت میکند و از هر نوع خودخواهیهای قومی و فرقهای و سرزمینی که مانع از یگانگی عالم انسانی شود ایرانیان را برحذر میدارد. لذا در تمامی جملات پر مهر و محبتی که نسبت به ایران و ایرانیان ابراز میکند، در دام دشمنی با عرب و عبری و یا غربی نمیافتد و تقصیر تیره بختی و مصائب موجود در جامعه ایرانی را به گردن ملت و مملکت دیگری بار نمیکند.
در واقع میهن دوستی و ایرانخواهی مترقی او تلاشی بود، انسانی، برای بیرون کشیدن ایرانی از چاه ذلتّی که در آن فرو رفته بود و کوششی بود جانانه در ساختن ایرانی نو و پیروزمند و ثروتمند با الهام از گذشتهٔ شکوهمند آن، لذا خود ایرانیان را مسئول فراز و فرود وضع جامعه خود تلقی میکند و نه غیر ایرانیان را. مینویسد:
«آیا اهل ایران در قرون پیشین سر دفتر دانایی و عنوان منشور دانش و هوش نبودند و از افق عرفان به فضل رحمن چون نیّر اعظم طالع و مشرق نه؛ حال چگونه بدین حالِ پُر ملال اکتفاء نموده در هوای نفسانی خود حرکت مینمائیم و از آنچه سعادت کبری و مرضّی درگاه احدیتِ حضرت کبریاست چشم پوشیده کل به اغراض شخصیه و منافع ذلّیۀ ذاتیّه خود گرفتار شدیم. این خطۀ طیبّه چون سراج وهّاج به انوار عرفان و ضیاء علوم و فنون و علوّ منزلت و سمّو همّت و حکمت و شجاعت و مروّت نورانی بود حال از کسالت و بطالت و خمودت و عدم ترتیب و نظم و قلّت غیرت و همّتِ اهالی، پرتو اقبالش مکدّر و ظلمانی گشته.»(۳)
البته گفتنی است که ایراندوستی و ناسیونالیزم مترقیای که نویسندهٔ رسالۀ مدنیه تبلیغ و ترویج میکرد در راستای تجدد و ترقی و ایران- سازی بود یعنی بدون برانگیختن آن حسّ میهن دوستی، تجدد و تحول و ترقّی در ایران ممکن نمیگردید. در یاد داشته باشیم که در ممالک اروپایی هم، مدرنیته با مملکتدوستی و میهنخواهی، همبنیاد بودند و درهم تنیده. در همین جاست در واقع تفاوت آن ادبیات سیاسی که به نهضت عظیم مشروطه منجر گشت با ادبیاتی که به انقلاب اسلامی ختم شد. بانیان آن نهضت بزرگِ ملی و مترقی فکر و ذکرشان همه ایران و ملّت ایران بود. از آن سردار بزرگ و دانا عباس میرزا گرفته تا قائم مقام و امیرکبیر و آخوندزاده و طالبوف و جلالالدین میرزا و مستشارالدوله و میرزا آقاخان کرمانی و احمد روحی و ملکمخان و غیره که زمینهساز اصلی فکر مشروطیت بودند، قلم و زبانشان جز به عشق و مهر ایران نمیگردید. درواقع همان عشق به ایران و مهر وطن بود که دل و ذهن ایرانی را لرزاند، همّت و غیرت به او داد، مشروطه و آزادی آورد و ایرانسازی کرد و ایران و ایرانی برجای ماند. همان آموزشهای وطنی بود که ستارها و باقرها را از درون توده به سطح بالای نهضت مشروطه کشید و آن رزم آور مردمی ستار نامور در پاسخ به پیشنهاد کنسول روس فریاد برآورد که: «از من میخواهید به زیر پرچم روسیّه درآیم، خیر، هفت دولت باید به زیر پرچم ایران درآید».
یا آن روحانیِ جاودانیاد، ثقۀ الاسلام تبریزی بود که در عاشورای خونین سال ۱۹۱۱ میلادی با ندایِ جاوید ایران، زنده باد اسلام و زنده باد ایران آن هم با لب خندان، به بالای دار رفت و با آن آزادگی جان داد و دشمنان ایران، روسیان و استبدادیان را سخت تحقیر کرد. باری برای مبارزان مشروطه، سربلندی و سعادت مردم ایران و ضروت ساختن آن سرلوحۀ همهٔ کارها بود.
عالم برجسته کسروی تبریزی مینویسد: «دلبستگی به ایران و از دست ندادن هیچ گوشهای از آن باید مقصد اول باشد. ایرانیان باید استقلال خود را ارج گذارند و دلبستگی نشان دهند. باید به همهٔ توده معنی آن را بفهمانند. این سرزمین ماست. این خانهٔ ماست. ما اینجا مینشینیم و زندگی میکنیم... هر چه داریم از اینجاست. باید قدرش را بدانیم و به آبادیش بکوشیم...»(۴)
و نیز سخنان آن یگانهٔ عصر محمد مصدق است که گفت:
«مسلک من، مسلک سیدالشهداست. یعنی آنجایی که حقّ در کار باشد، با هر قوهای مخالفت میکنم. از همه چیز میگذرم. نه زن دارم، نه پسر دارم، نه دختر دارم. هیچ چیز ندارم. وطنم را جلو چشمم دارم.»(۵)
حال این تعلیمات را مقایسه کنیم با ادبیات سیاسی و انقلابیِ افراطیای که به انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ شمسی منجر گردید. درواقع از ادبیاتی که از ایران و ملت ایران فقط به عنوان ماده خامی برای صورت دادن به اهداف ایدئولوژیکی و مذهبی خود میخواست استفاده کند و ایران– دوستی و وطن- خواهی را جرم و انحراف فکری و عقیدتی تلقی میکرد، همین بدبختیها و ایران- ستیزیهای امروزی میتوانست بیرون بیاید و نه چیز دیگری...
آری از آموزههای ایراندوستانه و منطقی رسالهٔ مدنیه و نوشتههای متفکرانی که ترقی خواهی و ایران- سازی، هدف اول و آخرشان بود، قوام و مصدق و تقیزاده و فروغی و سیاستمدارانی بیرون آمدند که ترقی دادن ایران و حفظ آب و خاک و آبروی آن، دل مشغولی لحظه به لحظهشان بود. از ادبیات سیاسی و ایدئولوژیکی دومی رهبرانی پدید آمدند که «ایران را برای اسلام میخواهند» و دغدغۀ اصلی فکریشان، حفظ مسجدالاقصی، پس گرفتن تپههای جولان یا گولان و یا تقویت مواضع حماس و حزب الله در غزه و لبنان است...
در ضرورت اخذ معقولانۀ تمدن غربی و مدرنیزاسیون ایران
ضرورت اخذ تمدن نو غربی و کاربرد معقولانۀ علوم و فنون اروپایی برای ساختن ایران و سعادتمند کردن ملت ایران بحث مرکزی رسالۀ مدنیه است.
میدانیم که بعد از پایان جنگ اولِ ایران و روسیّه تزاری در ۱۸۱۳ میلادی، نحوۀ رابطه با اروپا و نوع برخورد با مدنیّت غربی به مسئله مرکزی حاکمان و سرآمدان سیاسی و مذهبی در جامعه ایرانی مبدّل شد و روشن است که پس از دو سده آن بحثها ادامه دارد.
مثلاً جمعی که اکثریت جامعه را تشکیل میدادند هرگونه تقلید و تحصیل علوم و فنون غربی را به زبان دین و دولت و ملّت اسلام تلقی میکردند و با تمامی توانشان آنچه را غربی و غیرخودی میدانستند طرد و تکفیر مینمودند. شریعتمدارن و اکثریت ملایان و عمدۀ درباریان از این دسته محسوب میشدند.
گروه بعدی آنهایی بودند که اقتباس از غرب را جائز میشمردند اما مانند مُستشارالدوله تبریزی نویسنده یک کلمه، معتقد بودند که تمامی اختراعات و اکتشافات و قواعد و قوانین نوینِ حقوقی و اصول مملکت داری اروپایی منشاء قرآنی دارند و منطبق با اصول دین محمدی هستند و ما «مال خودمان» را از آنها داریم پس میگیریم.
جمع سومی هم بودند و هستند که میخواستند از سر تا پا غربی و اروپایی بشوند یعنی دربست اسیر و مطیع اروپا بودند و هیبت مدنیّت غربی چنان آنها را گرفته بود که چارهای جز تقلید مو به مو از غرب نمیدیدند. زیرا هیچ اعتقاد و اعتمادی هم به دین و آئین و تاریخ و فرهنگ ایرانی خود نداشتند...
با شناخت آن آشفتگیهای فکری و دیدن امتناع متعصبان مذهبی و مستبدان قاجاری از قبول اصول نوین کشورداری و نوسازی جامعه بود که نویسنده رساله با تحلیل دقیق اوضاع و افکار این گروهها از شاه تا گدا را دعوت به اصلاح امور مُلک و ملت و برخوردی خردمندانه با علوم و فنون و مدنیّت اروپایی کرده، مینویسد:
«حال به فضل الهی و همّت روحانیه مظهرِ نبوتِ کلیّه، پادشاه معدلت پناه ایران سرادق عدل را بر آفاق کشیده... اراده فرموده که در این مملکت عظیمالمنقبه تأسیس اساس عدل و حقانیت و تشیید ارکان معارف و مدنیت فرماید و جمیع وسائل ما به الترّقی را از حیّز قوه به مقام فعل آرد... و عجب در اینست به جای آنکه کل شکرانه این نعمت که فیالحقیقه توفیقات ربّ الغّره است قیام نمایند... بالعکس بعضی نفوس که عقول و افکارشان بعلل اغراض ذاتیه مختل و روشنایی رأی و تصّوراتشان به غبار خودپرستی و ظلمات منفعت شخصیه محجوب و مکّدر... عَلم مغایرت برافراخته و آغاز شکایت نمودهاند و حال آنکه تا به حال متشکّی بودند که چرا پادشاه بنفس نفیس خود در فکر خیر عموم و تبحّری راحت و آسایش جمهور نپردازد...
بعضی گویند که این افکار جدیده ممالک بعیده است و منافی مقتضیات حالیه و اطوار قدیمه ایران. و برخی بیچارگان ناس را که از اساس متین دین و ارکان شرع مبین بیخبرند و قوۀ امتیازیه ندارند جمع نموده گویند که این قوانین بلاد کفریه است و مغایر اصول مرعیه شرعیه «و من تشبّه بقوم فهو منهم».
قومی برآنند که باید اینگونه امور اصلاحیه را بتأنی شیاٌ فشیاً اجرا نمود تعجیل جایز نه.
و حزبی برآنند که باید تشبّث بوسائلی نمود که اهل ایران خود ایجاد اصلاحات سیاسیه و معارف عمومیه و مدنیت تامّه کامله نمایند لزوم اقتباس از سائر طوائف نه.
باری هر گروهی به هوایی پرواز مینمایند.ای اهل ایران، سرگردانی تا به کی و حیرانی تا چند. و اختلاف آراء و مضاددت بیفایده و بیفکری و بیخبری تا چه زمان باقی، اغیار بیدار و ما به خواب غفلت گرفتار. جمیع ملل در اصلاح احوال عمومیه خود میکوشند و ما هر یک در دام هوی و هوس خود مبتلا....
باری اشخاصی که گویند این افکار جدیده موافق حال طوائف سائره است و به مقتضیات حالیه و روش احوال ایرانیه مناسبتی ندارد. فی الجمله ملاحظه نمینمایند که ممالک سائره نیز در قرون سابقه بر این منوال بوده و چگونه این ترتیب و تنظیم و تشبثات مدینه سبب ترقی آن ممالک و اقالیم گشته.
آیا اهل اروپ از این تشبثات ضرری مشاهده نمودهاند... حال چشم اعتساف را بسته بنظر عدل و انصاف باید ملاحظه نمود که کدام یک از این اساسِ محکم متین و بنیان رزین مباین مقتضیات حسنه حالیه و منافی لوازم خیریّه سیاسیّه ایران و مخالف صوالح مستحسنه و منافع عمومیه جمهور است.
آیا توسیع دائره معارف و تشیید ارکان فنون و علوم نافعه و ترویج صنایع کامله از امور مضرّه است... یا تأسیس قوانین عادلۀ موافق احکام الهیّه که کافل سعادت بشریّه است و حقوق هئیت عمومیه را در تحت صیانت قویّه محفوظ داشته، این حرّیت حقوق عمومیۀ و افراد اهالی مباین و مغایر فلاح و نجاح است... یا خود تشبُث بوسائلِ اتحاد با اُمم مجاوره و عقد معاهدات قویّه با دول عظیمه و محافظه علاقات وِدادیه با دول متحابه و توسیع دائره تجارت با اُمم شرق و غرب... و تزیید ثروت امت، مخالف عاقبت اندیشی و رأی مستقیم، و منحرف از نهج قویمست.»(۶)
در اینجا نویسندهٔ دانای رسالهٔ مدنیه، فقهایی را که اخذ تمدن غربی و تحصیل علوم و مدرنیزاسیون جامعه ایرانی را مخالف شرع انور ارزیابی میکنند، طرف خطابه قرار میدهد و حدیثِ مشهور اطلبو العلم ولو بصین را که مسلمانان را به طلب علم تشویق میکند یادآور میشود و میپرسد اگر آموختن علم و فن از غیر مسلمان، نامسلمانی و بیدینی است پس چرا مسلمانان را به چین و ماچین میفرستند تا کسب علم و حکمت کنند و جالبتر از همه، به سنّت علماء و حکما و فقهای قرون اولیه اسلامی اشاره میکند که شاگردان مکتب ارسطو و علماء یونان بودند. مینویسد:
«و اما حزبی که برآنند این اصلاحات جدیده... بالقوه و بالفعل مغایر رضای پروردگار و منافی اوامر شارع مختار... است قدری تدبّر نمایند که این مخالفت از چه جهت است آیا مغایرتش از جهت اقتباس از ملل سائره است... این قول دلیل بر جهل و نادانی قائل است آیا حدیث مشهور اطلبو العلم ولوبالصین را فراموش نمودهاند و این معلوم است که اهل چین در درگاه احدیّت از مردودترین ناس محسوباند چه که عبد اصنام و غافل از عبودیّت خبیر علاّم بودهاند. و اهل اوروپ اقلاً از اهل کتاب و مقّر و معترّف به عزیز وهابند.»(۷)
جناب عبدالبها نویسندهٔ رسالۀ مدنیه، نهایتاً میگوید که:
«پس به این دلایل واضحه و براهین متقنه ظاهر و مبرهن گشت که اکتساب اصول و قوانین مدنیه و اقتباس معارف و صنایع عمومیه مختصراً- ماینتفع به العموم- از ممالک سائره جائز [است] تا افکار عموم متوجه این امور نافعه گردد و بکمال همّت بر اکتساب و اجزاء آن قیام نموده تا بعون الهی در اندک مدتی این اقلیم پاک، سَرورِ اقالیم سائره گردد...ای خردمندان بعین عقل و تدبّر ملاحظه نمائید آیا ممکن است که تفنگ و توپ عادی با تفنک هنری مارتی و توپ کروپ مقابله نماید. حال اگر نَفسی بگوید که ما را همین آلات ناریه قدیمه موافق است لزوم به استحصال اسلحه و آلاتی که در ممالک اجنبیهّ ایجاد شدهاند، آیا این قول را هیچ طفلی به سمع قبول استماع نماید...»(۸)
در عقلانی کردن امور جامعه و اصلاح دین و جدایی دین و دولت
میبینیم که نویسندهٔ رسالۀ مدنیه با توسل به خرد عملی و اخلاقی میکوشد که با دلیل آوری و حجّت موجه، حیاتی بودن و ضرورت کسب علوم و فنون غربی را گوشزد نماید.
درواقع عقلانی کردن امور جامعه جایگاهی بس متعالی در این رساله دارد. زیرا در اغلب موارد با دلیل آوری و استدلال عقلانی حرف خود را اثبات کرده نه با نقل قول آوردن از انبیاء و اولیاء!
و اگر هم در جایی از قرآن و حدیث چیزی آورده برای تایید هر چه بیشتر دلایل عقلانی بوده که قبلاً پیش کشیده بوده.
مثلاً در زمینهٔ محاکم شرعی وعرفی و هرج و مرج ظالمانهای که در نبود قوانین واحد و عقلانی در دادگاههای آن روز مملکت معمول بوده و از اختیارات بیحدّ و حساب قضات شرع ناشی میشد مینویسد:
«اولاً چون تا بحال احکام شرعیّه را در مرافعات و محاکمات مدار معینی نبوده زیرا هر یک از علماء نظریه به رأی و اجتهاد خود نوعی حکم مینمایند مثلاً دو نَفس مرافعه مینمایند یکی از علماء حکم به مدّعی و دیگری به مدّعیعلیه دهد. بلکه در مادهٔ واحده دو حکم مخالف از یک شخص مجتهد صادر...
شبههای نیست که این امور سبب تشویش کافه امور مهمّه واقع، و ازین فتورِ عظیمی در آسایش هئیت اجتماعیه طاری گردد... لذا باید علمائی که واقفاند بر مسایل شرعیه الهیّه... اولاً یک منهج قویم و صراط مستقیمی به جهت قطع دعاوی عموم تعیین و تالیف نموده به امر حضرت سلطان در جمیع ولایات منتشر گردد و بر موجب آن حکم جاری گردد. بسیار این مهّم را اهتمام لازم است.»(۹)
و در زمینهٔ اصلاحات سیاسی و مدرنیزاسیون و عقلانی کردن دستگاه حکومتی آن هم چند دهه قبل از مشروطیت میگوید:
«تشکیل مجالس و تأسیس محافل مشورت اساس متین و بنیان رزین عالم سیاست است. و لِکن از لوازم این اساس امور چندی است.
اول آنکه باید اعضای منتخبه متدین و مظهر خشیةالله و بلند همت و عفیف النفس باشند.
ثانیاً آنکه مطلع بر دقایق اوامر الهیّه و واقف بر اصول مستحسنه مرعیه و عالم بر قوانین ضبط و ربط مهام داخلیه و روابط و علاقات خارجیّه و متفنّن در فنون نافعه مدنیه و قانع به مداخل ملکی خود باشند... به نظر این عبد اگر انتخاب اعضای مقننّه در مجالس ممالک محروسه منوط به رضایت و انتخاب جمهور باشد احسن است چه که اعضای منتخبه از این جهت، قدری در امور، عدل و داد را مراعات مینمایند که مبادا صیت و شهرتشان مذموم گردد و از درجۀ حسن توجه اهالی ساقط شوند...»(۱۰)
نویسندهٔ رساله این عقلانی کردن جامعه و نظام حکومتی و دستگاه قضایی را به حوزه دین نیز میبرد و با اشاره به اصلاحات دینی لوتر و پروتستانها در اروپا و آمریکا علماء اسلام را هم به اصلاح و عقلانی کردن نظام دینی دعوت میکند. مینویسد:
«و فی الحقیقه اگر علمای اسلامیه در این امور چنانچه باید و شاید اقدام نمینمودند تا به حال جمیع ملل عالم در ظلّ کلمه وحدانیت داخل میشدند و شعلۀ نورانیه» لیظهره علیالدّین کلّه «چون آفتاب... بر جمیع آفاق لائح میگشت. در عصر خامس عشر میلادی لوتِر که اول یکی از اعضای اثناعشر هئیت مذهبیه کاتولیک در مرکز حکومت پاپ بود و موّخراً محدث مذهب پروتستان گشت. در بعضی مسائل که عدم تجویز تزویج رهابین و تعظیم و تکریم صور حوارییّن و رؤسای سلف مسیحییّن و عادات و رسوم مذهبیّه زائد بر احکام انجیل، با پاپ مخالفت نمود...
در ظرف این قرون اربعه و کسری اکثر اهالی آمریک و چهار خمس قطعه آلمان و انگلیس و بسیاری از اهالی نمچه، خلاصه، تقریباً دویست و پنجاه کرور از مذاهب سائره نصاری در مذهب پروتستان داخل گشتند.»(۱۱)
او در این تلاش برای عقلانی کردن دین و اصلاح مذهبی به امروزی و روزآمد نمودن اسلام و تطبیق دین با احتیاجات زمانه تاکید میکند و مینویسد:
«علمای بزرگواری که سالک بر خط مستقیم... و واقف بر اسرار حکمت الهیّه... هستند و قلوب مبارکشان به حلیّه تقی متحلّی... ملتفت احتیاجات حالیه و ناظر بر مقتضیات زمانه هستند البته به کمال جدّ تشویق و تحریص به تمدن و معارف مینمایند...»(۱۲)
نهایت اینکه در سراسر رسالۀ مدنیه تلاش برای ترک تعصّبات مذهبی و کنار زدن خرافاتی که به نام اسلام گریبان توده را گرفته کاملاً پیداست. کوششها برای آشتی دین با اصول آزادی و دنیای نو، و برچیدن دیواری که جامعه را به دوست و دشمن تقسیم کرده و پایان دادن به جنگ و جدال داخلی و منطقهای و بینالمللی و رسیدن به همدلی در عالم انسانی جوهر اندیشههای ارائه شده در رساله را تشکیل میدهد.
در این تلاش تجددخواهانه او افکار اصلاحیِ مذهبی را تا آنجا پیش میبرد که در رسالۀ سیاسیّه که دنبالهٔ رسالۀ مدنیه تلقی میشود رسماً از جدایی دین و دولت صحبت میکند. مینویسد:
«... و مرکز رتق و فَتق این قوای سیاسیّه... خسروان عادل و امنای کامل و وزرای عاقل و سران لشکر باسل هستند. و مربی و ضابط ثانی عالم انسانی قوّهٔ قدسیه و روحانیه و کتبِ مُنزلۀ سمایی و انبیای الهی و نفوس رحمانی و علمای ربّانی... بنیان این وظائف قدسیّه بر امور روحانی و رحمانی... است، تعلقّی بر شؤن جسمانی و امور سیاسی و شؤن دنیوی نداشته... مدخلی در امور حکومت و رعیت و سائس... ندارند... این نفوس تعلقّی به امور سیاسی ندارند و مداخله نخواهند.»(۱۳)
البته در سخنرانیها و نوشتههای دیگری رسماً از جدایی دین و سیاست صحبت میکند که در این مقاله فرصتی برای نقل همه آنها نیست. به عنوان نمونه به سخنرانی سوم اکتبر ۱۹۱۱ وی در لندن اشاره میکنیم که میگوید:
«... دین از سیاست جداست دین را در امور سیاسی مدخلی نه، بلکه تعلّق بقلوب دارد نه عالم اجسام. رؤسای دین باید بتربیت و تعلیم نفوس پردازند و ترویج حُسن اخلاق نمایند ولی در امور سیاسی مداخله ننمایند.»
نکته بسیار مهمّی که در شرح افکار سیاسی و اجتماعی نویسندۀ رسالۀ مدنیه و سیاسیّه، گفتنی است این است که با وجودی که او بر ضرورت کسب علوم و فنون غربی و درک و فهم مبانی فکری نظام اقتصادی و سیاسی اروپایی تاکید داشته، ولی مسحور مدنیّت غربی نبوده و در سخنرانیها و نوشتههای مختلف خود در اروپا و آمریکا از بیبندوباری اخلاقی، بیدینی، پول پرستی، تشدید فاصلۀ طبقاتی، بیعدالتی و افزایش خشونت سیاسی و اجتماعی و خانوادگی سخت انتقاد میکرده و هشدار میداده.
به ویژه وی، مسابقه تسلیحاتی در جوامع صنعتی و رقابت قهرآمیز میان ملل و دُول پیشرفته غربی را شدیداً زیر تازیانهٔ نقد میگرفت و از بیتوجهی به جان قربانیان جنگها که نتیجهٔ جنگ افروزی قدرتهای بزرگ بینالمللی بود با تاسف بسیار انتقاد و ابراز انزجار میکرد. مثلاً در ارتباط با جنگهای بالکان که حقیقتاً ویرانگرانه بود میگوید:
«در بالکان جنگی است خونریز که آتش سوزان به قلوب خیرخواهان عالم انسانی زده است. سبحانالله عجب است که گرگ را درنده مینامند و آن را میکشند، ولیکن مردمان درنده را میپرستند... اگر شخصی یک دلار بدزدد او را مجرم نامند. اگر یک سردار یک مملکت را تالان و تاراج نماید او را فاتح گویند و ستایش و نیایش نمایند... باید جمیع ماها بکوشیم و جانفشانی کنیم و متحمل هر مشقتّی شویم تا آنکه صلح عمومی تأسیس یابد و حرمت عالم انسانی جلوه نماید»(۱۴)
و در پاریس در نطقی در انتقاد از جنگی که علیه مردم لیبی راه افتاده بود میگوید:
«میگویند یک ترن در رود سن افتاده بیست و پنج نفر غرق شده و امروز در پارلمان فرانسه از وقوع این قضیّه بحثی مفصل خواهد شد و وزیر راه آهن را در تحت محاکمه آورند... بسیار تعجّب کردم که به جهت بیست و پنج نفر که در رودخانه افتاده غرق شدهاند چنین هیجان غریبی در پارلمان ظاهر شده اما از برای طرابلس که روزی هزاران نفر کشته میشوند ابداً حرفی نمیزنند. البته تا حال پنج هزار نفر کشته شدهاند، ابدا بخاطر پارلمان نمیآید که آنها بشرند. مثل این است که آنها حجرند... ببینید چقدر بیانصافی است. چقدر بیاحساسی است چقدر نادانی است...
اگر خدا را میشناختند البته هر یک دیگری را مینواخت.
اگر احساسات روحانیه داشتند عَلَم صلحِ اکبر میافراشتند... لهذا دعا کنید تضرّع و زاری کنید که خدا هدایت کند رحم بدهد عقل بدهد احساسات روحانی بدهد بلکه این بیچارگان بشر راحت شوند...»(۱۵)
باری اینجانب با مطالعۀ رسالهٔ مدنیه، نویسنده آن را والامقامی یافتم با دیدگاهی تعقلگرا و اخلاقی از زندگی، با حس مسئولیتی عظیم نسبت به ایران و ملت ایران و با عشقی عمیق نسبت به انسان و انسانیت و صلح جهانی، و اندرزهای بلندی که ساختن دنیایی خالی از جنگ و خونریزی و ستیزهگری را ممکن میسازد....
تکزاس می– ۲۰۱۵
منابع:
۱- رسالۀ مدنیه، ص: ۷-۸-۹- ۱۰- ۱۱.
۲- مأخذ بالا، ص: ۱۱.
۳- مأخذ بالا، ص: ۱۱-۱۲.
۴- احمد کسروی،
۵- سرهنگ بزرگمهر- مصدق در محکمه نظامی، جلد دوم ص: ۴۱۳.
۶- رساله مدنیه، ص: ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹.
۷- رسالۀ مدنیه، ص: ۳۲-۳۳.
۸- رسالۀ مدنیه، ص: ۳۸- ۳۹.
۹- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۵-۴۶.
۱۰- رسالۀ مدنیه، ص: ۲۲-۲۳- ۳۰- ۳۱.
۱۱- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۹- ۵۰.
۱۲- رسالۀ مدنیه، ص: ۴۰.
۱۳- رسالۀ سیاسیّه، ص: ۶- ۱۲.
۱۴- نادر سعیدی- عبدالبها و تولد انسان، ص: ۷۱.
۱۵- همان منبع، ص: ۹۹ -۱۰۰.
نظر خوانندگان:
■ سپاس فراوان به روشن فکر گرامی آقای ارسی.
«رگ جهان در دست پزشک دانا است. درد را میبیند و به دانایی درمان میکند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید. دیده میشود گیتی را دردهای بیکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانی که از باده خودبینی سر مست شدهاند پزشک دانا را از او باز داشتهاند. اینست که خود و همه مردمان را گرفتار نمودهاند، نه درد میدانند و نه درمان میشناسند. راست را کژ انگاشتتهاند و دوست را دشمن شمردهاند. بشنوید آواز این زندانی را. بایستید و بگویید، شاید آنان که در خوابند بیدار شوند.......»
این هم برای دوست گرامی که با واژههای عربی روی خوشی ندارند. باید توجه کرد که چهل در صد زبان فارسی امروزی از لغات عربی شکل گرفته و باعث غنای آن شده است.
■ باز مقاله ارزشمند دیگری از جناب ارسی وبازشناسی یک شخصیت اندیشمند و ژرف نگر و ایراندوستی والا مقام. یک ملت بدون شناخت از تاریخ و بزرگان خود و ارج گذاری کار آنان نمیتواند به جایگاه شایسته ای برسد . ایران نیازمند آنست که ارزش کار اندیشمندان گرانقدر خود را درهمه عرصه های فکری از هنر و ادبیات گرفته تا فرهنگ و جامعه شناسی عمیقأ قدر بداند.
با سپاس دوباره ارسلان
■ نوشته واپسین آقای ارسی پر از تحسین و تعریف است که از نظر شکل و معنا شناسی ایرادات چندی بر آن وارد است:
۱- پیدا نیست این پاره نوشتهها، آیا تمامی آن است و یا پارههایی از آن؟- چه بهتر میبود همه آن نوشته یکجا و پشت سر هم چاپ می شد و داوری و سنجهی سره و ناسره آن، به خواننده واگدار میشد نه اینکه بر پاره پارههای آن آنهمه تعریف و تمجید و تحسین روا وناروا، نه در جای جای آن، بل در همه جای آن به کار می رفت.
۲- آقای ارسی حق خود میداند که توانایی داوری خواننده را نادیده گیرد و پذیرش آنهمه بهبه و چهچه خویشتن را بر آن متن سنگین عربی زده، به خواننده، تحمیل کند. بار دیگر داستان تکراری مجدوب . مرعوب- و یا برتری سنجه فکری نگارنده بر خواننده-پیش روی ما-چهره گشاید.
۳- پیداست نویسنده از آثار پژوهش گرانهی اصیل تاریخنگاران دانشمند ایرانی بسان فریدون آدمیت/ کسروی تبریزی و کتابهای دیگری در این باره و در این زمینه کم آگاهند.
۴- مباد و مبخشاد بر ما تاریخ راستین و ملت ایران که از سر کینه و نفرت به نظام ناروا و ستم پیشه و پر خفقان آخوندی، از واقعیات راستین روند سیاسی و تاریخی ایران به دور افتیم و با زر و زور و تزویر دیت سازان پشت قرص به منابع قدرتهای برتر گیتی، در ورطههای فریب آنان غوطه ور شویم.
منوچهر پرشاد
■ مثالی داریم که میگوید: «مهم نیست که چه کسی میگوید ، مهم آن است که چه میگوید»
یعنی اگر بدنبال حقیقت هستی و اسم خود را محقق میگذاری و وارد کارزار تحقیق و تفحص میشوی تا سره را از ناسره تشخیص دهی و گوهر ناب حقیقت را از پس اینهمه دروغ و ریا و کتمان و پرده پوشی و تعصب و دشمنی و عناد و تقلب و بیم و هراس و ملاحظه کاری بدست آوره و تقدیم طالبان و تشنگان راه حق و حقیقت و انصاف کنید، لازمه آن این است که اولاّ به این اصل اساسی و اصول اخلاقی مندرجه در آن معتقد و پایبند بوده و ثانیاّ هیچ عاملی تطمیع کننده ، باعث نشود که ازاین صراط عدول کنید، در غیر اینصورت هیچگاه شاهد حقیتت را نخواهیم یافت.
لازمه این روش و منش به نظر من داشتن روحی متعالی و شخصیتی مستقل و فرهیخته است. بسیاری از روشنفکران ما بخاطر عدم داشتن “استقلال” و صراحت کلام و تنزیه نفس، و بیشتر از هر چیز بخاطر “مصلحت و عافیت جوئی” گرفتار زبونی و خفت و خواری و سکوت گشته و لاجرم از کنار بسیاری از حقایق و اخبار و رویدادهای اسفناک و وقایع اجتماعی معاصر جامعه ایران، بی تفاوت گذشتهاند.
مشکل دیگر روشنفکران و ارباب قلم در ایران “همرنگ جماعت شدن” است و گویا آن را نوعی تشخص و مزیت دانستهاند. برای مثال، کاری که یک متعصب مذهبی با آثار و نوشته های یک چپ سوسیالیست میکند و بدون هیچ مطا لعه ای تمام نوشته ها و افکار او را نفی میکند همان قدر بد است که یک روشنفکر در یک جامعه قشری ، و بر خلاف مسولیت اخلاقیش، تسلیم افکار عوام پسندانه و اکثراّ خرافاتی میشود که بر آن انگ “تابو” خورده است. در حالی که رسالت یک روشنفکر و یک محقق منصف در مرحله اول همان زدودن اوهام و خرافات و این “تابو” ها است.
چیزی که در نوشته های آفای ارسی به وضوح به چشم میخورد وفاداری و پایبندی شدید ایشان به حق و حقیقت است، و این سنگ زیر بنای تمام نوشته های ایشان است. نقطه عطف نوشته ها و نظر نهائی ایشان، همواره، یافتن راهی “عاقلانه” است برای حل مشکلات که بی شک “خیر همگی” در آن می باشد.
او وقتی از عبدالبها و نوشته های او مطلب مینویسد نظرش و منظرش دعوت به نوعی تحری حقیقت و آشتی ملی است، و در این راه از هیچ انگ و تهمت و ناسزائی هم ترسی بدل راه نمی دهد.
پیام او این است: تا کی در این سرزمین اهورائی میخواهیم اسیر و دردمند تعصب و نادانی و جهل و اختلاف باشیم؟ بروز و ظهور وتراوش اندیشه های ایشان برای زدودن این تابوها و انگ ها و یافتن راهی به حقیقت که سود و نفع و مصلحت همه شامل آن باشد و انسانیتی که ایشان با قلم متواضع خود به ما نشان میدهد قابل تقدیر و لایق احترامی بس شایان است.
شهرام
■ مقاله بسیار عالی و با ارزش و قابل توجه همگان است.
دست مریزاد جناب ارسی
■ در دوره صفویه به علت دخالت آخوندها در سیاست استانی به نام افغانستان از ایران جدا شد و در دوره قاجاریه به علت دخالت همین آخوندها در امور سیاسی یکی از زیبا ترین بخش های ایران عزیزمان را یعنی آران و ارمنستان را از دست دادیم . عبدالبهاء با اشاره به این دو باخت تاریخی و جبران ناپذیر ، هشدار می دهد که هر گاه در آینده هم این قماش یعنی آخوندها در سیاست دخالت کنند ، ایران را به باد خواهند داد _ که دادند !
■ با سپاس از شما نویسندهی بینا و با شهامت.
اقای ارسی گرامی مطلب بسیار جالب و دانستنی برای مردم ایران که سالهاست شاهد ازار و اهانت به مردمی از هموطنان عزیزمان هستند که کار و بار فرهنگی عظیمی در تاریخ آموزش-فرهنگی ایران داشتهاند.
اقای ارسی مشکل بزرگ مردم ایران با اسلام از ۱۵۰۰ سال پیش تا کنون زبان نافهم عبادی آن است. به همین جهت اسلام وارداتی به ایران تا کنون شکل و شمایل غریبی یافته. پرسش من این است شما زحمت کشیده و مطالب ارزنده ای از ایشان را نوشتهاید. ولی من خواننده نمیفهمم!! کاشکی آن را به فارسی ترجمه می فرمودید. من قلبان وعقلان معتقدم. اگر نوشتهها و گفتههای ایشان به زبان مردم سرزمینی بود که از آن برخاستهاند، بسیار بیش از این ها موفق بودند.
«رگ جهان در دست پزشک دانا است. درد را میبیند و به دانایی درمان میکند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید. دیده میشود گیتی را دردهای بیکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانی که از باده خودبینی سر مست شدهاند پزشک دانا را از او باز داشتهاند. اینست که خود و همه مردمان را گرفتار نمودهاند، نه درد میدانند و نه درمان میشناسند. راست را کژ انگاشتتهاند و دوست را دشمن شمردهاند. بشنوید آواز این زندانی را. بایستید و بگویید، شاید آنان که در خوابند بیدار شوند.......»
این هم برای دوست گرامی که با واژههای عربی روی خوشی ندارند. باید توجه کرد که چهل در صد زبان فارسی امروزی از لغات عربی شکل گرفته و باعث غنای آن شده است.
با سپاس دوباره ارسلان
۱- پیدا نیست این پاره نوشتهها، آیا تمامی آن است و یا پارههایی از آن؟- چه بهتر میبود همه آن نوشته یکجا و پشت سر هم چاپ می شد و داوری و سنجهی سره و ناسره آن، به خواننده واگدار میشد نه اینکه بر پاره پارههای آن آنهمه تعریف و تمجید و تحسین روا وناروا، نه در جای جای آن، بل در همه جای آن به کار می رفت.
۲- آقای ارسی حق خود میداند که توانایی داوری خواننده را نادیده گیرد و پذیرش آنهمه بهبه و چهچه خویشتن را بر آن متن سنگین عربی زده، به خواننده، تحمیل کند. بار دیگر داستان تکراری مجدوب . مرعوب- و یا برتری سنجه فکری نگارنده بر خواننده-پیش روی ما-چهره گشاید.
۳- پیداست نویسنده از آثار پژوهش گرانهی اصیل تاریخنگاران دانشمند ایرانی بسان فریدون آدمیت/ کسروی تبریزی و کتابهای دیگری در این باره و در این زمینه کم آگاهند.
۴- مباد و مبخشاد بر ما تاریخ راستین و ملت ایران که از سر کینه و نفرت به نظام ناروا و ستم پیشه و پر خفقان آخوندی، از واقعیات راستین روند سیاسی و تاریخی ایران به دور افتیم و با زر و زور و تزویر دیت سازان پشت قرص به منابع قدرتهای برتر گیتی، در ورطههای فریب آنان غوطه ور شویم.
منوچهر پرشاد
یعنی اگر بدنبال حقیقت هستی و اسم خود را محقق میگذاری و وارد کارزار تحقیق و تفحص میشوی تا سره را از ناسره تشخیص دهی و گوهر ناب حقیقت را از پس اینهمه دروغ و ریا و کتمان و پرده پوشی و تعصب و دشمنی و عناد و تقلب و بیم و هراس و ملاحظه کاری بدست آوره و تقدیم طالبان و تشنگان راه حق و حقیقت و انصاف کنید، لازمه آن این است که اولاّ به این اصل اساسی و اصول اخلاقی مندرجه در آن معتقد و پایبند بوده و ثانیاّ هیچ عاملی تطمیع کننده ، باعث نشود که ازاین صراط عدول کنید، در غیر اینصورت هیچگاه شاهد حقیتت را نخواهیم یافت.
لازمه این روش و منش به نظر من داشتن روحی متعالی و شخصیتی مستقل و فرهیخته است. بسیاری از روشنفکران ما بخاطر عدم داشتن “استقلال” و صراحت کلام و تنزیه نفس، و بیشتر از هر چیز بخاطر “مصلحت و عافیت جوئی” گرفتار زبونی و خفت و خواری و سکوت گشته و لاجرم از کنار بسیاری از حقایق و اخبار و رویدادهای اسفناک و وقایع اجتماعی معاصر جامعه ایران، بی تفاوت گذشتهاند.
مشکل دیگر روشنفکران و ارباب قلم در ایران “همرنگ جماعت شدن” است و گویا آن را نوعی تشخص و مزیت دانستهاند. برای مثال، کاری که یک متعصب مذهبی با آثار و نوشته های یک چپ سوسیالیست میکند و بدون هیچ مطا لعه ای تمام نوشته ها و افکار او را نفی میکند همان قدر بد است که یک روشنفکر در یک جامعه قشری ، و بر خلاف مسولیت اخلاقیش، تسلیم افکار عوام پسندانه و اکثراّ خرافاتی میشود که بر آن انگ “تابو” خورده است. در حالی که رسالت یک روشنفکر و یک محقق منصف در مرحله اول همان زدودن اوهام و خرافات و این “تابو” ها است.
چیزی که در نوشته های آفای ارسی به وضوح به چشم میخورد وفاداری و پایبندی شدید ایشان به حق و حقیقت است، و این سنگ زیر بنای تمام نوشته های ایشان است. نقطه عطف نوشته ها و نظر نهائی ایشان، همواره، یافتن راهی “عاقلانه” است برای حل مشکلات که بی شک “خیر همگی” در آن می باشد.
او وقتی از عبدالبها و نوشته های او مطلب مینویسد نظرش و منظرش دعوت به نوعی تحری حقیقت و آشتی ملی است، و در این راه از هیچ انگ و تهمت و ناسزائی هم ترسی بدل راه نمی دهد.
پیام او این است: تا کی در این سرزمین اهورائی میخواهیم اسیر و دردمند تعصب و نادانی و جهل و اختلاف باشیم؟ بروز و ظهور وتراوش اندیشه های ایشان برای زدودن این تابوها و انگ ها و یافتن راهی به حقیقت که سود و نفع و مصلحت همه شامل آن باشد و انسانیتی که ایشان با قلم متواضع خود به ما نشان میدهد قابل تقدیر و لایق احترامی بس شایان است.
شهرام
دست مریزاد جناب ارسی
اقای ارسی گرامی مطلب بسیار جالب و دانستنی برای مردم ایران که سالهاست شاهد ازار و اهانت به مردمی از هموطنان عزیزمان هستند که کار و بار فرهنگی عظیمی در تاریخ آموزش-فرهنگی ایران داشتهاند.
اقای ارسی مشکل بزرگ مردم ایران با اسلام از ۱۵۰۰ سال پیش تا کنون زبان نافهم عبادی آن است. به همین جهت اسلام وارداتی به ایران تا کنون شکل و شمایل غریبی یافته. پرسش من این است شما زحمت کشیده و مطالب ارزنده ای از ایشان را نوشتهاید. ولی من خواننده نمیفهمم!! کاشکی آن را به فارسی ترجمه می فرمودید. من قلبان وعقلان معتقدم. اگر نوشتهها و گفتههای ایشان به زبان مردم سرزمینی بود که از آن برخاستهاند، بسیار بیش از این ها موفق بودند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر