صفحات

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

در حاشیه « گشت نامحسوس »


پرویز دستمالچی

پایهء دینی- اعتقادیِ "امر به معروف و نهی از منکر" آیهء 110 از سوره آل عمران است:

به ترجمه قمشه ای: «شما (مسلمانان حقیقی) نیکوترین امتی هستید که بر آن قیام کردند که(برای اصلاح بشر) مردم را به نیکوکاری وادار کنند و از بدکاری باز دارند و ایمان بخدا آوردند و اگر از اهل کتاب همه ایمان می آوردند بر آنان در عالم چیزی بهتر از آن نبود لیکن برخی از آنها با ایمان و بیشتر فاسق و بدکارند(1)». 
با ترجمه ابوالقاسم پاینده: «بهترین دسته ای که بر این مردم نمودار شده اند شما بوده اید بنیکی وا می دارید و از بدی باز می دارید و بخدا ایمان دارید. اگر اهل کتاب مومن می شدند، برایشان بهتر بود بعضی از آنها مومنانند و بیشترشان، از دین برون شدگانند (2)".

و اصل هشتم قانون اساسی ج.ا.ا. در این باره می گوید: «در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منکر وظیفه ای همگانی و متقابل بر عهدهء مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت است. شرایط و حدود و کیفیت آنرا قانون معین می کند...»

امر به "معروف" یعنی امر به اجرای آنچه از نگاه اسلام درست، و نهی از "منکر"، یعنی امر به آنچه (باز هم) از نگاه اسلام نادرست است. علاوه بر جنبهءشرعی آن، به معنای وظیفهء مؤمنان در هدایت و "راهنمایی" دگرباشان، بنابر قانون (ا.ج.ا.ا.) "امر و نهی" به معروف و منکر می تواند از سوی فرد مومن، یا گروه مومنان نسبت به دیگران، یا دولت نسبت به مردم، باشد و جنبهء «قانونی» دارد که همگی ناقض حقوق بشر و تعرض از سوی عده ای که می پندارند از درستکارانند به حقوق سایر شهروندانی است که گویا از "ارزش های" الهی- حقیقی منحرف شده اند.

آمران به "معروف" و ناهیان از "منکر" ایمانی راسخ دارند که انسان در اساس و ذات خود کافر و همواره نافی "حقیقت" است و به گژراهه می رود و مؤمنان مسلمان، که "بهترین"اند (آیهء بالا)، باید آنها را به راه راست (صراط المستقیم) راهنمایی کنند. یعنی مؤمنان شرعاً موظف اند کمک کنند انسان با تقوا، يا انسان متقی ساخته شود. و انسان متقی (از نگاه مؤمنان) گویا با امر به معروف و نهی از منکر، که هر دو امرِ به اصول و احکام اسلام ناب محمدی است، ساخته می شود، یکی به سبک وهابیان، یکی به شیوهء ولایت فقیهیان و دیگری به شکل داعش و غیر.

در زمان پیامبر محمد، در میان امت اسلامی، در بیابان های عربستان، با جمعیتی اندک و قبایلی کوچک، چیستی اسلام مشخص بود. یعنی اسلام و ایمان همان چیزی بود که محمد می گفت و "خوبان" همگی یاران و پیروان او بودند، هر که با او نبود از دشمنان (کافر، ملحد، مشرک، منافق و...) بود که یا باید ایمان می آورد یا کشته می شد، یا اهل کتابی بود که باید جزیه می پرداخت. آنچه را محمد در آن زمان به نام قانون الهی بیان می کرد، عملاً برگرفته از همان روابط و مناسبات و سطح تکامل قبایل اعراب بیابان نشین آن دوران بود و، پس، تقریباً کم و بیش، مورد پذیرش امت (اندک) و اطرافیان محمد. آن قواعدی که در طول زمان بدل به "احکام و موازین شرع " و مقدس شدند هنوز نه با «فرهنگهای دیگر» درگیر بودند و نه مانند امروز با تمدن نوین و انسان نوینی که قائم به ذات و خردگرا و "فردیتی" برای خویش است؛ انسانی که نمی خواهد حلقه ایبی چهره از یک امت یک دست و یک شکل و یک اندیشه با کرداری یکسان باشد. اسلام به زور "شمشیر" در سده بیست و یکم دیگر ممکن نیست.

از محمد تاکنون، بیش از هزار و چهار سد سال سپری شد و هر گروه مؤمنی "معروف و منکر" را به گونه ای دیگر تعریف کرد؛ بسته به فرهنگ و نیاز، با ضرورت های قدرت و حفظ آن، از وهابیان تا ولایت فقیهیان. به چه چیز باید امر به انجام و از چه چیزی نفی کرد؟ یکی امامزاده می سازد و دیگری حتا قبر پیامبر را هم تخریب می کند. یکی امامت را عین کفر می شمارد و دیگری امامت را اساس دین و مذهب اش کرده است. یکی، چون بوکو حرام، اصولاً خواندن هر نوع "کتاب"به غیر از قرآن را حرام می داند و دیگری تنها خواندن کتاب های"دینی" را مجاز می شمارد. همه مدعی اند، از اهل سنت تا شیعیان، از پیروان مکاتب شافعی، مالکی، حنبلی تا زیدی، از خوارج تا پیروان پنج امامیان، هفت امامیان و دوازده امامیان، از وهابیان (منشعب از حنبلی) تا اصولیان ( منشعب از دوازده امامی)... و سدها مکتب و ده ها شاخهء دیگر همگی خود را مسلمان واقعی و سایر مکاتب و مذاهب را کافران و مرتدان یا... می نامند. یکی ولایت فقیهی می شود، دیگری بوکو حرامی؛ یکی طالبان می شود و دیگری پیرو القاعده، همه با هم در حال جنگ اند و کمر به قتل دیگری بسته اند، زیرا می پندارند معروف یا "حقیقت" مطلق در نزد آنها است و بس، و دیگران باید نهی از منکر شوند.

امر به معروف و نهی از منکر هر گروه با دیگری از"ارشاد" زبانی تا حذف فیزیکی پیش می رود. هر یک می خواهد دیگری را با امر به معروف (یعنی اعتقادات خود) و نهی از منکر (یعنی دست کشیدن از اعتقادات اش) مجبور به پذیرش ارزش های خود کند. همه همدیگر را ارشاد (اسلامی) می کنند، زیرا می پندارند آن دیگری جاهل و نادان و کافر یا از راه راست "منحرف" شده است، پس باید ارشاد شود تا شاید متقی گردد و رفتارش بر اساس احکام و موازین "الهی" گردد، اگر با اندرز نشد با شمشیر.

به یک نمونه "مدرن" آن، به شریعتی، نگاه کنید:

«...متأسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هر فکر و سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو می کنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار وعقاید مد شده است... آن وقت روشنفکران مسلمان ما، یا مسلمانان تازه روشنفکر ما، هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها لوس می کنند که اسلام از سِلم است و سلم یعنی صلح، و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و مذاهب و افکار و عقاید... عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است... با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند... اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ (آخرالزمان) است... این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکار جوی واقعی و عملی نباشد، هر مسلمان بخودی خود در زندگی- نه در حالات و حوادث استثنائی- یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر هم می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر(۳)... پیغمبر ما... پیغمبری نیست که کلمات وحی را اعلام کند و خاموش بماند... (او) برای تحقق این پیغام ها... شمشیر می کشد و به همه حکومتهای این جهان هم اعلام می کند یا تسلیم این راه بشوید یا از سر راه من کنار بروید... و هر کس نرفت به رویش شمشیر می کشم. پیغمبر مسلح است چون پیغمبر متعهد است. کسی نیست که به مردم آنچنان که هستند بخواهد خوش بگذرد؛ یک مصلح، یک تغییر دهنده مردم و تغییر دهندهء جامعه است. اگر رأی فاسد است رأی را ملاک انتخاب و تعیین عقیده و راه خودش نمی کند، بلکه عقیده و مسیر او متعهد است که این رأی را عوض کند... (۴)».

ایمان یا رأی (فردیت)؛ اين اساس تفاوت اسلام با دمکراسی است. جامعهء مدرن نه آمر به معروف دارد و نه ناهی از منکر، چه از سوی مؤمنان به دیگران، چه از سوی حکومت برای شهروندان. در دمکراسی دربارهء ارزش ها می توان به گفتگو نشست، اما تنها گفتگو؛ آن هم در صورت تمایل دو سو، اجباری در کار نخواهد بود. در دمکراسی های پارلمانی متکی به حقوق بشر، حکومت نه وزارت ارشاد دارد و نه گشت ارشاد محسوس یا نامحسوس، زیرا حکومت هیچ ارزشی را بر دیگری ترجیح نمی دهد و مقدم نمی دارد، اگر چنین کرد، اصل اساسی دمکراسی، یعنی «تکثر بر اساس حقوق فردی» را زیر پا گزارده است و حکومت تک ارزشی و تامگرا خواهد شد. "ارشاد" از پائین یا از بالا تنها از ویژگیهای نظام های غیر دمکراتیک است تا شهروندان مطیع بسازند.

برای امر به معروف و نهی از منکر، ابتداء باید روشن کرد که اصولاً معروف و منکر کدامند. معروف و منکر حکومتگران در ایران، ارزش های دین اسلام، مذهب شیعهء دوازده امامی، مکتب اصولی ( پیرو ولایت فقیه) هستند. و حتا در آنجا نیز توافق کامل بر سر معروف و منکر وجود ندارد، هر کس "ساز" خود را می نوازد. اولین اشکال "امر به معروف و نهی از منکر" در این است که بخشی از شهروندان جامعه ما هر چند ایرانی، اما پیرو دین و مذهب دیگری به غیر از مذهب رسمی کشوراند و دمکراسی ها دین و مذهب رسمی ندارند. یعنی در «جوامع باز» هیچ دین یا مذهبی بر دین یا مذهبی دیگر برتری یا ارجحیت ندارد و همه از نگاه قانونی و ساختار حکومت در یک مقام حقوقی اند. زیرا، در غیر این صورت، بی طرفی حکومت در مورد ارزش ها و یکسانی حقوقی شهروندان در برابر قانون خدشه دار خواهد شد. در دمکراسی تبعیض حقوقی به هر دلیل، از جمله دین یا مذهب، مجاز نیست.

دومین اشکال در این است که عده ای اصولاً خدا باور اما دین ناباور یا حتا خدا ناباوراند، کسانی که شهروندان ایران هستند و باید از نگاه حقوق بشر دارای حقوقی یکسان با دین باوران باشند. سومین اشکال این است که اهل سنت ایران (حدود ده تا پانزده میلیون تن) اصولاً امامت و ارزش های مطروحه از سوی آن مذهب را نمی پذیرند، هرچند در برخی از اصول دین با آنها مشترک اند.

اگر از اشکالات اساسی شاخه های گوناگون مذاهب شیعه و نیز مکاتب اخباریان و شیخیان در میان همان مکتب دوازده امامی بگذریم، چهارمین اشکال در این است که در میان حتا همان شاخه حکومتگران نیز درک واحد و مشترکی از "معروف" یا "منکر" وجود ندارد و هرکس یا گروه تصورات شخصی یا "خوانش" خود را همان اصل و برداشت درست از کلام الهی تعریف می کند. آنها توجه ندارند که اگر چیستانی کلام الهی بستگی به "خوانش"، یعنی میزان دانش وعلم خواننده یا مفسر داشته باشد، پس تعیین کننده در نهایت خرد انسان، آموزش و میزان علم و نگاه او است که خواهد گفت الله چه گفته است و نه متن مقدس. در نتیجه، خرد همه کاره خواهد بود و این امر تضادی است در پایه و مقدس کردن آن "چیزی" که بر فراز انسان است. برای نمونه توجه کنید به اموری چون حجاب کامل، مانتو و روسری و... یا موسیقی، تک خوانی زنان، موی سر و ده ها و ده ها موارد مشابه که هر یک از مومنان تصوری متفاوت ارائه می دهند. چرا چنین است؟ زیرا، جامعهء امروز ما نه امت محدود و بستهء دوران محمد است و نه جامعهء بستهء روستایی دیروز که در آن"فردیت"ها هنوز شکل نگرفته بودند. زن که(مثال) پزشک شد و"مرد" را معالجه کرد، نشان می دهد که عقل اش نیم عقل مرد نیست، به همین سادگی. یعنی موضوع بر سر امکانات و آموزش و پرورش است و نه ژن یا "خلقت". و زنان چشم اسفندیار تمام نظام های تام- و بنیادگرای اسلامی اند. نقش آنها همچون نقش گالیله در درهم شکستن تمام اقتدار کلیسا است. به همین دلیل ولایت فقیهان با تمام قوا، و با شکست سیاست های سی و چند سال گذشته خود علیه زنان، با هدف"اسلامی" کردن آنان، باز هم دست از مبارزه ای که شکست آن محتوم است بر نمی دارند، زیرا بنیادگرایان معمم یا مکلا با شکست محتوم از زنان، تمام اقتدار "علم الهی" خود را از دست خواهند داد، همچنان که تا کنون گام به گام از دست داده اند.

زمانی که در جامعه «تکثر ارزشی (معروف و منکر)» موجود است، هر ارزشی را حکومت به عنوان ارزش رسمی اش انتخاب کند، دیگران به درستی معترض خواهند بود، زیرا مخارج حکومت از ملت (مالیات یا ثروت های ملی) تأمین می شود و نمی شود منطقاً از همه یکسان طلب کرد، يا عده ای را خودسرانه (به هر دلیل) بر دیگران ترجیح داد. اختلاف از همین جا شروع می شود. اگر(مثال) رئیس جمهور باید مرد (رجل) پیرو مذهب رسمی کشور باشد (شیعهءدوازده امامی مکتب اصولی)، تمام کسانی که شامل این اصل نمی شوند (زنان، اهل سنت، پیروان سایر ادیان و مذاهب، دین ناباوران و... که تماماً شهروندان ایران اند) خود را مظلوم خواهند دید. زیرا به این کسان از سوی حکومت قانوناً- رسماً- و علناً ظلم می شود و مورد تبعیض قرار می گیرند.

در جامعه ای که "باز" است، و به سوی امت یک دست و یک اندیشه و هم ارزش سوق داده نمی شود، و تکثر را به عنوان اساس و پایهء زندگی مشترک پذیرفته است، امر به معروف و نهی از منکر ابزاری در دست مؤمنان بنیادگرا برای دخالت در امور شخصی- خصوصی دیگران خواهد شد، با کلام یا با "اسید". در چنین شرایطی، مؤمن بنیادگرا به خود حق خواهد داد ارزش های گویا الهی و مطلقاً درست خود را به هر شکل ممکن بر کرسی بنشاند، زیرا در غیر اینصورت جامعهء مومنان را در خطر می بیند؛ خطری که برای او منجر به "فساد روی زمین" می شود.

در خرداد سال 42 (مثال) خمینی بهرمندی زنان از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را عین فحشا و فساد در روی زمین تعریف کرد. در ج.ا.ا. ما با انواع و اقسام و اشکال "امر به معروف و نهی از منکر" با هدف پاکسازی جامعه اسلامی از "فساد" روبروهستیم. از مزاحمت های حزب الله به ویژه برای زنان در رابطه با"حجاب" تا اسید پاشی بر صورت "بدحجابان". هدف از این تعرض های آشکار و پنهان به حقوق شهروندان از سوی حکومت(گران) یا عوامل محسوس و "نامحسوس" آنها که جیره خواران بنیادگرایان مکلاً و معمم هستند، ترساندن دگراندیشان است تا آنها از سر ترس به ارزش های اسلامی مورد نظر بنیادگرایان تن دهند. اگر لازم شود، که شد، هم قتل های ناموسی زنجیره ای انجام می شود و هم قتل های سیاسی زنجبره ای، یکی از "معروف"ها دور شده بود و دیگری از راه درست رهبری.

این اندیشه های بنیادگرا چنان در میان اسلام گرایان رنگارنگ گسترده است که حتا (مثال) "حزب اتحاد اسلامی ملت ایران"، که خود را "اصلاح طلب" می داند، بیانیه اعلام موجودیت خود را با آیهء 104 از سوره آل عمران شروع می کند: "باید که از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر کنند. اینان رستگارانند(4)". یعنی حزب از همان ابتدا اعلام می دارد که نمایندهء حقیقت و ارزش مطلق الهی است و دیگران منحرفانی که باید به راه راست هدایت شوند؛ و نمی بیند که در سیاست موضوع بر سر ارائهء یک راه حل مشخص برای یک مشکل مشخص اجتماعی- اقتصادی و... است و نه هدایت اخلاقی- ارزشی جامعه از سوی رهبران حزبی یا یک دولت.

ادارهء کشور اصولاً چه ربطی به ارزش هایی دارد که بر سر آنها بیش از هزار و چهار سد سال نزاع بی پایان تا نابودی فیزیکی دایمی وجود دارد؟ "حزب..." نمی بیند (مثال) امامت که برای او یک "معروف" مطلق است، برای اهل سنت عین کفر و شرک یا "منکر" مطلق است و عدالت اش که همان به حاکمیت رسیدن امامان و اجرای احکام و موازین اسلام ناب محمدی است، برای سایر "هموطنان" عین بیعدالتی و در اساس سلب حق حاکمیت از ملت است و وحدت اسلامیت و جمهوریت مورد نظر او در قانون اساسی که به آن تمکین می کند، حکومت ایدئولوژیک دینی است که عملا منتهی به تامگرایی شده است.

دخالت مومن در امور افراد برای هدایت اخلاقی موجب تنش دائمی در جامعه خواهد شد. اگر جامعه متکثر است، اگر فردیت به جای امت می نشیند، دیگر معیارهای واحد و ارزش های یکسان برای تمام شهروندان بی معنا می شود. در دمکراسی حقوق یکسان برای همه در برابر قانون تضمین است، اما ارزش ها می توانند به تعداد شهروندان باشند. یعنی حق انتخاب آزاد پوشش برای شهروند باید تضمین باشد تا هر کس بتواند نوع پوشش خود را آزادانه انتخاب کند: با حجاب، بد حجاب یا بی حجاب. تساوی در حقوق، تکثر در ارزش ها. امر به معروف و نهی از منکر از اساس تعرضی است به حق آزاد شهروند در انتخاب ارزش ها و راه و روش زندگی و ممنوعیت دخالت در امور شخصی دیگران، از سوی هر کس که می خواهد باشد. یک لحظه تصور کنید که دیگران نیز بر مؤمنان بتازند و مرتباً وقت و بی وقت بر آنها خرده بگیرند یا تهدید کنند که یا حجاب را بردارید یا بر صورت شما اسید پاشیده خواهد شد. یا به رسم بنیاد گرایان، با امکانات آشکار و پنهان نهادهای وابسته به ولایت فقیهیان در"بیلبوردهای" بزرگ در شهر تبلیغ کنند که" خواهران محجبه، حجاب شما نشان واپسگرایی و عقب ماندگی و ننگی برای ملت ایران است". آنچنان که بنیادگرایان نسبت به دگرباشان انجام می دهند.

اما بدترین جنبهء "امر به معروف و نهی از منکر"، جنبهء حکومتی آن است که حکومت را تامگرا خواهد کرد، با نیت (یا خوانش) خوب یا بد. تفاوت نمی کند کدام "خوانش" را انتخاب و شهروند را مجبور به رعایت آن کنیم . اگر حکومت بخواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، با هر خوانشی از امر "مقدس" یا هر مرام و مسلک دیگر، با ارزش های دینی یا غیردینی، محصول کارش عملاً تعیین راه و روش زندگی و پندار و کردار شهروندان از بالا است که یکسویه و استبدای خواهد بود. چنین کاری تعرض و تجاوز به حقوق بشر و تعرض به آزادی های شهروندان است، به سود یک بخش و به زیان بخشی دیگر. آزادی شهروند دو جنبهء اساسی- پایه ای دارد: آزادی های مثبت یا آزادی "برای" و آزادی های منفی، یعنی آزادی "از". آزادی از تعرضات حکومت، یعنی امنیت و مصون بودن فرد از تعرضات حکومت (گران). آزادی مثبت یعنی آزادی عمل شهروند در انتخاب یا انجام "چیزی" که میل به انجام آن دارد، مثلاً اینگونه یا آنگونه لباس یپوشد یا خود را آرایش کند. شهروند در پندار و کردار و گفتار خویش حق انتخاب آزاد دارد و کسی نباید از پائین یا بالا مزاحم او شود.

در نظام های تامگرا، که بر اساس نفی حقوق فردی و مصلحت جمع بنا شده اند، عده ای اندک (مثلاً فقیه و مجتهد، یا تنها حزب مجاز و...) مدعی می شوند که گویا آنها نمایندگان خواست و ارادهء واقعی همگانی(ملت)اند. از روسو تا روبسپیر، از نازیسم تا فاشیسم، از ولایت فقیه تا داعش و... همگی از جملهءاندیشه ها یا نظام هایی هستند که بر اساس نفی حقوق فرد و گویا بر پايهءمصلحت عمومی بنا شده اند. در جوامع باز، در دمکراسی های پارلمانی متکی بر حقوق بشر، برخلاف جوامع بسته، میان حکومت کنندگان و حکومت شوندگان این- همانی و یکسانی وجود ندارد، بل سیستم و جامعهء متکثر است و احزابنيز نمایندهء بخش های گوناگون جامعه با منافعی متفاوت تا متضاد اند. حکومتهای یکدست، که بر اساس یک جمع واحدِ گویا مشترک المنافع و مصلحت یکسانِ ملتِ متحد الشکل و گویا متحد الفکر، با تکیهء صرف بر روی ارادهء اکثریت و بدون تضمین حقوق دگراندیشان بنا می شوند، ساختارهای سیاسی مربوط به دوران کودکی دمکراسی اند،؛دورانی که ملت تازه صاحب رأی برای گزينشحکومت شده بود و تفاوت ها را نمی دانست.

اصل هژدهم اعلامیهء جهانی حقوق بشر می گوید: «هر کس حق دارد از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهرمند شود. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و همچنین متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است. هر کس می تواند از این حقوق، منفرداً یا جمعاً، بطور خصوصی یا بطور عمومی، برخوردار باشد».

اگر این چنین است، که هست، اگر آزادی فکر و وجدان و تغییر مذهب یا عقیده و... حق هر کس است، دیگر کسی یا حکومتی مجاز نیست در این حق که آزادی به رسمیت شناخته شدهء پیشاحکومتی است دخالت کند. نمی توان از یکسو مدعی پذیریش حقوق بشر بود و از سوی دیگر از مؤمن یا حکومت خواست دگراندیش را امر به معروف یا نهی از منکر کند یا به عنوان حزب سیاسی"اصلاح طلب" در پی چنین کاری باشد.

ولایت فقیهیان و حکومت(گران) از اساس با اصل هژدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر مخالف اند، زیرا از نگاه آنها هرکس نمی تواند و مجاز نیست هر دینی را که خواست بپذیرد و رفتارهای فردی و راه و روش زندگی اش تنها مربوط به خودش باشد و هر کاری را که شخصاً درست تشخیص داد انجام دهد، بل باید آن کند که "الله" گفته است، و باید امر به معروف شود. از نگاه بنیادگرایان تغییر دین از اسلام به مرامی دیگر "ارتداد" است و مجازات مرگ دارد. و حقوق بشر تغییر عقیده و مرام و مسلک را حق هر کس می داند. از نگاه ولایت فقیهیان آزادی اندیشه و آزادی در انتخاب دین و مذهب، حقوقی است که می تواند منتهی به شرک و کفر شود و شرک 160 بار در قرآن آمده است. امر به معروف و نهی از منکر، تعرض و تجاوز به حقوق فردی به عنوان پایه و اساس نظم دمکراتیک و در خدمت جامعه یکدست و بی چهره امت- امامتی است.

بنابر حقوق بشر، هر کس از حق شکوفایی آزاد شخصیت بهرمند است. مرز این حقوق، خدشه دار شدن حقوق دیگران و تعرض و تجاوز به نظم قانونمند متکی به قانون اساسی و موازین اخلاق همگانی است. هرکس بهرمند از حق زندگی و خدشه ناپذیری جسم و جان است. آزادی افراد خدشه ناپذیر است. تعرض و تعدی یا ایجاد محدودیت برای آزادی های به رسمیت شناخته شده تنها بر اساس قانونی مجاز خواهد بود که التزام به حقوق بشر داشته باشد. یعنی حکومت از یکسو وظیفه دارد از آزادی رفتار و کردار (فرد- شهروند) حراست کند و از سوی دیگر (و در کنار آن) در رابطه با حیثیت انسان، حق شکوفایی آزاد شخصیت افراد را به رسمیت بشناسد و حافظ آن باشد. آزادی کردار و رفتار عمومی (شهروند) اساساً در برگیرندهء تمام رفتارها و کردارهای انسان می شود. آزادی عمومی شهروند در کردار و گفتار باید تضمین باشد تا شکوفایی شخصیت فرد ممکن گردد.

مؤمنان و حکومت باید بپذیرند که انسان (خلاف تصورات آنها) مجموعه ای از جهل و کفر نیست که باید با ایمان متقی شود. از نگاه انسان مدرن امروز، خرد خلاق وجود دارد، نه عقل تابع؛ یعنی عقلی که تنها در خدمت فراگیری علم "کتاب" (وحی) باشد و از حدود تعیین شده از سوی الله بیرون نرود. یا بپندارد که "علم خدایی" را تنها کسانی می فهمند که در تبعیت عقلی محض از او و فرستادگان اش باشند. انسان مدرن که محصول آموزش و آموزش و باز هم آموزش است تبعیت از وحی را نفی خلاقیت و قدرت آفرینش خود می داند. او حتی"وحی" را، که گویا باید بر چشم ها و گوش ها و قلب ها بنشیند و نه بر خردها، با خرد و علم می سنجد؟ اصالت انسان یعنی اینکه او سرچشمهء معرفت و شناخت است و حق تعیین سرنوشت دارد. و جهل او یعنی وابستگی اش به "عالمان" دین، به نمایندگان خود خواندهء خدا بر روی زمین که گویا عالم به علم "غیب" هستند، یعنی تمکین انسان آزاد از نمایندگان خود خواندهء الله بر روی زمین، یعنی حکومت دین سالاران. باید از تجربیات کلیسا در "غرب" آموخت.

تنها انسان مطیع تمکین گر به دنبال حکومت مطلق می رود، زیرا عقل ایمانی او عقلی تابع و گیرندهء فرمان است. انسان از این راه به دوران کودکی باز می گردد؛ به دوران قیمومت اش. چرا تمام بشریت باید قربانی عده ای مؤمن شوند و بر اساس معروف و منکر آنها زندگی کنند؟ دنیای انسان ها، محدودهءدانش و اطلاعات آنها است. تناسب ایمان با خرد، تناسب بی دانشی و دانش است. و برتراند راسل زمانی گفته بود «مشکل دنیا در این است که احمق ها به خود و ایمان شان یقین کامل دارند، در حالی که دانایان همواره سرشار از شک و تردید اند». نباید فراموش کرد زمانی که "کتاب مقدس" مرجعی برای توجیه تبعیض، زورگویی و جنایت شود، دیر یا زود قیام علیه آن شروع خواهد شد. و در این وضعیت، هیچ نیرویی قوی تر از "ایده ای" که زمان اش رسیده باشد، وجود نخواهد داشت.

چگونه باید در یک جامعه خرد و خردگرایی را پایه قرار داد که در آنجا اطاعت از اوامر "ولی امر" اصل تقوا است و نه اندیشه آزاد؟ زیرا تفسیر کلام الهی، نه با فرد مؤمن، که تابعی از اراده و شعور ولی امر، و پس از او (در ج.ا.ا.)برداشت و خوانش اکثریت فقهای نگهبان (چهار فقیه منتخب رهبر) است. مؤمنِ با تقوا تابعی است از حق تفسیر مرجع اش، همین. یعنی او تابعی از عقل بسته و محدود مرجعی است که مجاز است تنها در چهار چوب های تعیین شده از پیش،خواست و مشیت الهی را کشف و بیان کند. و زمانی که تفسیر و حاشیه نویسی به جای آفرینش و خلق ارزش های نوین و در تطابق با روح زمان و مکان بنشیند، "اصل" همواره ثابت خواهد ماند و خرد تابعی از حداکثر افق دید فلان رهبر مذهبی می شود.

یا تمام انسان ها، بدون در نظر گرفتن دین و مذهب یا مسلک، یا جنسیت و نژاد یا مقام و موقعیت اجتماعی و... در برابر قانون از حقوقی یکسان بهرمند خواهند بود و ارزش های زندگی خود را مستقلاً انتخاب خواهند کرد یا نه. جمهوری ا.ا. حکومت دینی است که انسان را بنا بر دین، بنا بر بی دینی، مذهب، جنسیت یا مقام و مرتبه شهروندان جامعه به خوب و بد و بد و بدتر و از همه بدتر تا وجب القتل تقسیم می کند. بر کدام اساس و پایه؟ بر اساس "معروف های" خود. ارزش های خود پسندیده را به جای حقوق شهروند نشانده اند. از نگاه اینان انسان جاهل است و جاهل می ماند، ارج او به ایمان (درست) او است. او باید جاهل بماند تا راهنمایی شود.

انسانی که خود مختار و قائم به ذات است مستقل می اندیشد و نیازی به راهنمایی امام ندارد، خود امام خویش است. حکومت، به ویژه حکومت دینی، نیازمند انسان جاهل است. و جاهل نباید عاقل شود، بل باید مؤمن بماند و از حقیقت پنهان پیروی کند. جهل انسان (از نگاه آنها) نادانی او به دلیل ناتوانی خردش در درک حقیقت ماوراء طبیعی است و نه کمبودی که بتوان آن را با آموزش و پرورش برطرف ساخت. در اسلام، در برابر جهل انسان، "علم" قرار دارد، علمی که در انحصار الله است، گنجیه ای ثابت در کتاب مقدس و سنت پیامبر و امامان که دسترسی به آن تنها با ایمان و تقوا و تفسیر نمایندگان خود خوانده بر روی زمین میسر می شود.

نتیجهء نهاییِ "امر به معروف و نهی از منکر" باید همان جامعه یکدست، یک فکر و یک شکل دکتر! علی شریعتی با امامی در رأس آن شود؛ جامعه ای که در آن امت به جای فرد می نشیند و ارزش های یک سان و یک دست به جای تکثر ارزشی؛ جامعه ای که در آن یا همهء افراد معروف ها و منکرات دیکته شده از بالا را می پذیرند یا به روی آنها "شمشیر" کشیده می شود: «... امت... جامعه‌ای (است) که افرادش تحت یک رهبری بزرگ و متعالی، مسئولیت پیشرفت و کمال فرد و جامعه را، با خون و اعتقاد و حیات خود حس می‌کنند و متعهدند که زندگی را نه در بودن به شکل راحت، بلکه در رفتن به سوی نهایت و به سوی کمال مطلق، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق، کشف و خلق مداوم ارزش های متعالی، نماندن در هیچ منزلی و شکلی و قالبی... اُمت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت...، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایده‌آل است...»(۶).

در اين بساط سخنانی همچون «پیشرفت و کمال با خون و اعتقاد، رفتن به سوی بی نهایت، دانایی مطلق، خودآگاهی مطلق و...»، تماماً پوچ و بی معناست! امر به معروف و نهی از منکر باید جامعه ای بسازد، همه یکسان، یک شکل، یک فکر و یک عقیده، با رهبری چون چوپان برای گوسفندان. و چه وحشتناک!

دوشنبه 13 ارديبهشت 1395 - 2 می 2016

_________________________________________
منابع و زیر نویس ها:

ا1 1. قرآن مجید، ترجمه آقای حاج شیخ مهدی الهی قمشه ای، موسسه چاپ و انتشارات محمد حسن علمی
ا 2. قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده،سازمان انتشارت جاویدان، چاپ سوم، نوروز1354
ا 3. علی شریعتی، ما و اقبال، مجموعه آثار 5، شماره ثبت 12/8/57، برگ های 54 و 55 
ا 4- علی شریعتی: علی(ع)، مجموعه‍ء آثار 26، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار 1362،چاپ پژمان، برگ های 617 تا 619
ا5 5- یلنا، ا5 -ا5 ا5 - خبرگزاری کار ایران، کد خبر 273401،متن بیانیه 7 اردیبهشت 1394،بازبینی شده در 29 مرداد 1394
ا6- 6 - دکتر علی شریعتی، همانجا، علی(ع)، مجموعهء آثار، جلد 26، بر گهای 504 تا 506 و 520، .630

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر