صفحات

۱۳۹۵ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

قدرت رهبری و خون آشامی فرعونی !

آیت اله محمد رضا نکونام

اگر رهبری اقتدار لازم را نداشته باشد و نتواند گردن گردن‌کشان را به زیر تیغ آورد و خون مظلومان را از تباهی برهاند، به چه
کار می‌آید؟ در چنین سرزمینی هر روز باید شاهد پیدایش قلدرانی بود که خون مظلومان را در شیشه کرده و می‌نوشند. هر روز کاخ‌هایی ساخته می‌شود و کوخ‌ها وسعت می‌یابد. اگر چنین حکومتی بر کشوری چیره باشد آیا می‌توان آن را سالم و صالح خواند؟
جامعه‌ای که از رهبری بزرگ و مردانی شیردل برخوردار است از هیچ‌چیز واهمه ندارد و هیچ‌کس ـ حتی به نام دین و اسلام و با استفاده‌ی ابرازی از عناوین شرعی ـ نمی‌تواند او را بترساند و او را از عمل مقتدرانه‌ی خود باز دارد. چنین جامعه‌ای سعادت همیشگی می‌یابد و در جهان می‌تواند سر خود را با بزرگی و صلابت بالا گیرد و به زندگی پر امنیت و آرامش خود ادامه دهد، بدون آن که ضعیف پروری کند.


نخستین صفت رهبر، دانش و علم است و پیش از آن وی باید اقتدار داشته باشد، اقتداری که در مواقع حساس و لازم، برای کشور کارآمد باشد.
گویند کریم‌خان زند از شاهان مقتدر ایرانی بود. وی چنان آرامش و آسایشی را برای کشور به ارمغان آورد که روزی در بیابان کاروانی را دید که اشیای قیمتی حمل می‌کنند و نیاز به محافظ ندارند. وی با دیدن این امنیت بسیار خوشحال شد. چنین شاهانی زنده‌ی تاریخ هستند.
قتدار برخی از شاهان نیز ظالمانه بوده است. روزی نادرشاه بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و غلامان و چاکران گرد او را گرفته بودند. ناگاه یکی از وزیران رو به شاه گفت: «قلی» و همه از تعجب به او خیره گشتند. نادرشاه از تخت برخاست و درحالی‌که خشم صورت او را برافروخته و رگ‌های گردنش را متورم نموده بود گفت: جلاد! گردن این وزیر را بزن. وزیر گفت: ای شاه بزرگ، عرضی دارم. گفت: بگو، در گوش شاه گفت: من شما را در خلوت این‌گونه صدا می‌زدم، حال اشتباه کردم؛ چون خیال می‌کردم اینجا خلوت است و فراموش کردم. چرا برای چنین اشتباه کوچکی گردن مرا می‌زنید؟ شاه گفت: وزیری که تفاوت بین خلوت و جلوت را نداند، همان بهتر که گردن وی زده شود.

در میان شاهان و دولت‌مردان نیز بسیاری بوده‌اند که نه تنها کوچک‌ترین اقدام مقتدرانه‌ای از خود نشان ندادند بلکه با ضعف و زبونی زندگی می‌گذرانده‌اند؛ از این‌رو به‌جز زبونی و ترس آنان و خیانتی که به سبب بزدلی خود داشته‌اند چیزی دیگری از آن‌ها باقی نمانده است. آرامش جامعه، میوه‌ی اقتدار رهبری آن جامعه است. مردم از اقتدار رهبران خوشحال می‌شوند. اقتداری که قطع کنندگان نان مردم مستضعف را به زیر کشد و نان مردم را به آن‌ها باز پس دهد. اگر افراد جامعه‌ای چنین رهبری را ببینند، روحشان تازه می‌شود و چشم و گوش و دل و هستی خود را در گرو پیروی از رهنمودهای او قرار می‌دهند؛ ولی چون در چند هزار سال گذشته، چشم مردم ترسیده و هر کس ادعایی داشته، وقتی به مسند ریاست رسیده، کاری نکرده، دیگر امید آنان ناامید شده است و حرف حق را دیر باور می‌کنند؛ چون نیش به‌جای نوش بسیار خورده‌اند.

برای برقراری اقتدار در جامعه باید مجرمان را به دار کشید. یعنی همان افرادی که نان مردم را بریده‌اند اما متأسفانه بسیاری از این خون‌آشامان ریاست نیز دارند. این ضعیفان و بی‌چارگان جامعه هستند که به زندان می‌روند. بیش‌تر زندان‌ها از نان دزدها و کسانی که محتاج نان شب بوده‌اند پر شده است. حق این نیست که ابتدا این دزدها را به زندان انداخت؛ بلکه باید رئیس دزدها و شاه دزدها را گرفت و اعدام کرد؛ آنگاه مردم چشمشان می‌ترسد و دیگر به دنبال دزدی نمی‌روند. زمانی که حق مردم را در اختیارشان بگذاریم، دیگر کسی حتی میل به دزدی هم پیدا نمی‌کند، جز افراد بیماری که بسیار اندک هستند و قانون باید آن‌ها را درمان کند. اگر کسانی که در بند می‌روند افراد محتاج و بیچاره‌ی جامعه باشند، آن‌گاه دزدان دوست دارند دزدی با آبرو و متشخص گردند تا رئیس دزدها و شریک قافله شوند. برای برقراری اقتدار در جامعه باید فرعون‌های زمان را به دار کشید؛ از باسوادها گرفته تا بی‌سوادها. فرعون‌هایی که در هرم‌های خود نشسته‌اند و لاف خدایی می‌زنند و خون بندگان خدا را می‌آشامند. باسوادهایشان از بس نان به علم خود خورده‌اند قارون گشته‌اند و ضحاک‌وار به جان مردم جامعه افتاده‌اند.

چنین جامعه‌ای نیاز به موسایی دارد که لحظه لحظه‌ی زندگی خود را به نمایش گذارد تا مردم ببینند این شخص غذایی بهتر از غذای مردم نمی‌خورد، بیش‌تر از مردم استراحت نمی‌کند، بیش‌تر از مردم تفریح ندارد و شبانه‌روز خود را وقف تلاش برای مردم می‌کند.

رهبر همیشه باید بگوید: مردم، خون من برای شماست و هرچه دارم برای شماست، من چیزی برای خود نمی‌برم؛ شما هم باید برای خود تلاش کنید. برای رسیدن به جامعه‌ی متمدن، راهی جز اطاعت از رهبر نمی‌باشد؛ هرچند اگر مردم صداقت ببینند، به‌طور حتم پیروی می‌کنند.

به‌طور حتم چنین رهبری در هر جامعه و ملتی وجود دارد؛ ولی ممکن است در طول قرنی تنها یک‌نفر از چنین خصلتی برخوردار باشد. به‌راستی آن شخص کیست و چرا در پیچ‌وخم ضعف رهبران گم می‌شود؟ آیا نباید او را یافت و او را به بلندی نصب نمود تا همگان عزت انسانیت و بزرگی آدمی و شرافت انسان و کرامت او را مشاهده کنند. آن کدامین موسای زمان است که بدون تکیه به‌قدرت شرق و غرب و بدون نیاز به توشه‌ای از این عالم، ندای «داخل نیل شوید» سر می‌دهد و همه را به دنبال خود به حرکت در می‌آورد. او، هم راه نیل را بلد است و هم قدرت تکیه بر خویش و خدای خویش را آموخته است. نمونه‌ی چنین رهبری، حضرت امام خمینی رحمه‌الله بود.
* مرجع تقلید در بند در زندان ساحلی قم
منبع: آمدنیوز

من وطن را ، خانه ام را دوست دارم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر