توکا نیستانی
برای یک کارتونیست در هرجای دنیا داشتن اندکی سواد طراحی و حساسیت نسبت به مسائل اجتماعی از ملزومات حرفه است. برای یک کارتویست ایرانی اما دیدن مجموعهای از مستند "راز بقا" میتواند مکملی حیاتی باشد! مشتاقان "راز بقا" به کرات دیدهاند تمساح گرسنه با چه ترفندی گورخری را که برای رفع عطش به کنار برکهی آب آمده شکار میکند.
به عنوان الاغی با پیژامهی راه راه اولین رویارویی با تمساح برایم بسیار غیرمنتظره اما عبرتآموز از کار درآمد...
...آقای بازجو اصرار داشت مرد ریشویی که کشیده بودم همان "مقام معظم رهبری" است و من انکار میکردم و توضیح میدادم که فقط یک احمق میتواند کاریکاتور آقا را بکشد و به این بزرگی زیرش امضا بگذارد بعد هم فرار نکند تا دو روز بعد موقع گاز زدن ساندویچ دستگیرش کنند و من هرچه باشم احمق نیستم... با زبان بیزبانی میخواستم بگویم که تمساح قاعدهی بازی را رعایت نکرده و بجای اینکه منتظر بماند تا گورخر کنار برکه برود خودش با تاکسی دنبال گورخر افتاده است!
حاج آقای بازجو که شاید یکی دو سالی از من جوانتر بود به وجود عقل در کلهی گورخری که وقتش را صرف کشیدن "کارتونک" میکند باور نداشت و دستور داد تا انگیزهام را از توهین به مقدسات به تفصیل بنویسم. قبل از اینکه قلم روی کاغذ بگذارم سرم را بلند کردم و گفتم: حاجآقا، من فقط یک مرد ریشو کشیدهام و ریش هم که به خودی خود مقدس نیست. شما را بخدا آخر بز هم ریش دارد، آیا بز مقدس است؟!...
- اگر بز مال آقا باشد مقدس است...
نوشتم که قرار بود هزار تومان بابت کشیدن این طرح دستمزد بگیرم که حالا مطمئنم هرگز نخواهم گرفت. پوزخندی زد که معنایش این بود: خر خودتی...
خودم را خری میدیدم در پیژامهای راه راه که لای دندانهای تمساح دست و پا میزند... به سمت نسخهای از مجله که روی میز بود اشاره کردم و گفتم طرحم را نگاه کنید آخر هیچ شباهتی به آقا ندارد و پاسخ شنیدم که اگر شبیه بود که خودم همینجا و با دستهای خودم خفهات کرده بودم و لازم نبود زحمت استنطاق و دادگاه و زندان بکشی! منطق حاجی، منطق تمساح گرسنهای بود که غریزهاش حکم به پاره کردن و بلعیدن داده است... از دیدن چهرهی نورانی بازجویی که میتوانست من را بخاطر کشیدن عکس آقا خفه کند بعد به خانه برود تا شام بخورد دچار دلپیچه شده بودم. احساس میکردم مردن صدبار از دیدار روی این برادران شیرینتر است. گفتم هر اعترافی که دوست دارید از زبان من بشنوید مرقوم بفرمایید تا امضا کنم... روز سوم بازداشت بازجویی تمام شد... روز چهارم خسته، ترسیده و کثیف روبروی قاضی کشیک دادگاه انقلاب نشسته بودم و گوشهی چشمم میپرید. حاجآقای کشیک سرش را مقابل صورتم آورد و پرسید بازجو کتکت زده؟ البته بوی دهانش بهتر از قبلیها بود- جواب دادم که نه، متاسفانه لازم نشد. حاج آقا صورتش را چند سانتیمتر جلوتر آورد و مستقیم به چشمهایم زل زد و گفت: ببین جوان- آن موقع هنوز جوان بودم- ما تکلیفمان با منافقین روشن است. آنها با اسلحه مقابل ما ایستادهاند و ما هم اعدامشان میکنیم اما تکلیفمان با تو روشن نیست، هرقدر به این طرح نگاه میکنیم نمیفهمیم واقعا خواستهای به آقا توهین کنی یا نه! بعد مشفقانه نصیحتم کرد: بعد از این یا ریش نکش یا اگر کشیدی جوری بکش که ما هم بفهمیم... به حاج آقا قول دادم که دیگر باین راحتی دم به تله ندهم، حاج آقا هم قول داد که در اولین فرصت اعدامم کند... فشار دندانهای تمساح که کم شد پاچهام را رها کردم و گریختم.
نوزده سالی که بعد از این ماجرا در ایران کار کردم خیلی چیزها یاد گرفتم. مثلاً فهمیدم که آدمهای گردن کلفت بیشتر راغب هستند تا هوش و وقت اندکشان را صرف صدور جملات بیمعنی اما گوهربار بکنند و از تایید دیگران لذت ببرند و فرصت زیادی برای فکر کردن ندارند. آنها برای بهانه گرفتن از یک کاریکاتور فقط به نشانههای ساده و سرراست اهمیت میدهند. پس به این نتیجه رسیدم که هرقدر بیشتر از نشانههای کمتر آشنا استفاده کنم شانس بیشتری برای غر زدن و آزاد ماندن خواهم داشت. مهمترین نشانه ریش بود که در انحصار روحانیت است، بعد از آن عصا و چفیه است که نشانههای "آقا" است. کشیدن دستمال روی دهان یا چشم یا پیشانی خطرناک است چون به بسیج برمیخورد. کشیدن چند پیرمرد درحال چرت زدن توهین مستقیم است به "خبرگان رهبری". کشیدن میمون نمایندگان مجلس را عصبانی میکند. کشیدن کوسه که چند سالی خطر داشت یکی از موارد نادری است که در استفتائات جدید حلال اعلام شده اما کشیدن تمساح کماکان شرط عقل نیست. کسی که با قرشتهی عدالت شوخی کرده حتما قصد توهین به مقام منیع ریاست قوهی قضاییه را داشته که منصوب آقاست و کسی که پشت به دستگاه تلویزیون نشسته قصد زیر سوال بردن ریاست محترم صدا و سیما را دارد که آن هم مال آقاست... و هیچوقت از یاد نبردم که هیچ بزی را شبیه به بز نکشم وقتی که صاحباش را نمیشناسم.
امروز که جایی امنتر از تهران زندگی میکنم هنوز به قولی که به حاج آقا دادستان کشیک دادهام وفادار هستم. "آقا" را با چنان دقتی میکشم که ایشان حتما بفهمد منظورم چه کسی است و مطمئن هستم حاج آقای کشیک هم بر سر قولی که به من داد ایستاده است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر