محمد رهبرهنوزهم شاید در مناطق ارمنینشین تهران، گرمابههای نمره، یکی، دو غرفه حمام را به اقلیت دینی اختصاص میدهند که مبادا مسلمین و مسلمات در طهارت به نجاست اهلِ ذمه آغشته شوند. آن حمامهای اقلیت و اکثریت و این خاطره نحسِ دوره نوجوانی از نجسی در یادم مانده است.
یکی از بچههای مدرسه از شیرینی فروشی ساسونِ ارمنی، شیرینی زبانِ اعلایی گرفته بود و درست وقتی همه دو لپی در حال نوش جان بودند، یک دفعه گفت که شیرینی فروش ارمنی بوده و خیلی از بچههای کلاس شیرینیهای نازنین را در سطل آشغال انداختند و یکی دو نفری همه دویدند تا دستشویی که بالا بیاورند.
این تصویر جامعه فقهی و مکارمی و نوری و بهجت پسند است در دهه طلایی شصت. جامعهای منقسم به آدمهای نجس و آدمهای پاک و متشرعینی که نگاهشان به دهان علماست و فتاوی که کم از قوانین آپارتاید ندارد.
نباید با نجسها دست داد. ظرف خوراک نجسها را باید شست و بلکه خاکمال کرد و معاشرت با این طایفه مکروه است و دستدادن با نجسها موردِ اشکال و اگر دست طرف خیس بود که باید آب کشید. اینگونه است که عقل قاصر فقیهان، احکام طهارت و آداب مستراح را تا سرِ سفره و بعد از انقلاب تا سیاست کشاند. تازه این احوال اهل کتاب است که نام پیامبرانشان در قرآن بسیار بیشتر از رسول اسلام رفته است. کار علما که به بهاییان بیفتد، حرفِ مهدور الدم بودن است و لگد مال کردن جان و مال و ناموس این بینوایان.
امام زمان بیموقع
بیراه نیست اگر بگوییم فقهای شیعه از صدواندی سال پیش که علیمحمد شیرازی ادعای امامت و نبوت کرد، کینهی فرقه بابیه و بعدتر بهاییه را سینه به سینه ارث بردند و زنده نگاه داشتند.
حتی شمر و یزید چنین نفرتی در حوزههای علمیه نپرورانده آنقدر که باب و بهاء. آلِ امیه بخشی از مذهب شیعه محسوب میشوند و در واقع اگر نبودند و امام حسین را به شهادت نمیرساندند، میراث دین به علمای اسلام نمیرسید و ایشان نایب امامان نمیشدند.
محرم و صفر است که مذهب شیعه را زنده نگاه میدارد و بازار علما را گرم و مردم را پای منبر میکشاند و خمس و زکات و کرسی ولایتفقیه را مشروعیت میدهد. این نعمات، حاصل همان کاری است که شمر و یزید کردند. امام غایب نیز در دستگاه علما نقش صاحب خانهای را دارد که قصر مجللِ زعامت عامه و سیادتِ امت را به فقها سپرده و خیالِ مستاجران آسوده است که از سفر دراز خود عزم وطن نمیکند.
اما علیمحمد شیرازی ملقب به بابِ امام زمان، قصد داشت تا میوهی چند صد سالهی تشیع را بچیند و یکباره ادعای مهدویت کرد. در واقع آنچه شیخیه و احمد احسایی و سید کاظم رشتی در اوانِ دوران قاجاریه، درباره ظهور قریب الوقوع امام زمان میگفتند، پروراندن خیالاتِ شیعه بود که قاطبه علمای شیعه نمیپسندیدند. تنورِ غیبت و انتظار باید گرم میماند اما نه این قدر داغ که کسی چون علیمحمد باب از آن نانی به کف آرد. بابیه در واقع رقیب قدرِ علما و فقها شدند.
بابیه، قرصِ ماه صورت امام را که فقها در خیال به عوام نشان میدادند، به واقعیت روز و شهر و برزن کشاندند و آنگاه که خود امام بیاید دیگر چه جای فقیه و مرجع. خود باب هم در اولین قدم، علمای تشیع را نشانه گرفت و بعد از آنکه فقها، دربار محمد شاه و بعدتر ناصرالدین شاه را تشویق به قلع و قمع بابیان کردند، هدف بابیه دو چیز شد، ساقط کردن قاجار و علما.
در تاریخ ایران شاید نتوان نسل کشی پیدا کرد به جز همین خونریزی و سفاکی علیه بابیه که به فتوای علما و به دست ناصرالدین شاه انجام شد. کشتن به قدری ساده بود که بعضی وقتها به بهانه بابی بودن، مردم انتقامهای شخصی هم گرفتند و بنابر حکم مهدور الدم و خونریزی که از شیرمادر حلالتر بود، قصاص و تاوانی ندادند. شاید همین اضمحلال بابیه در کشاکش سیاست بود که بعدتر بهاءالله را که دین تازه تری از باب آورد به صرافت انداخت که به کلی سیاست را ترک کند و پیروانش را به مدارا با هر حکومتی دستور دهد.
با اینکه بهاییان از سیاست گریخته بودند و لااقل در دوران پهلوی آسوده از حکومت بودند، اما سواران فقیه همچنان در پی ایشان تاخت میزدند. حتی مرجع خونسردی چون آیت الله بروجردی که سقوط دولت ملی مصدق و تبعید هم لباسش کاشانی را به پشیزی نگرفت، آنقدر از بهاییان کینه موروثی داشت تا با حجت الاسلام فلسفی درد دل کند و پیامی به دولت کودتا و شاه بدهد که ساختمان حظیرت القدس در تهران را با خاک یکسان کند. فلسفی در مصاحبه با روزنامه اتحاد در اردیبهشت سال ۳۴ میگوید: «قبل از اینکه ماه مبارک رمضان پیش آید من به قم مشرف شدم و در آنجا آیت الله بروجردی را بسیار ملول دیدم و به من گفتند حالا که قضیه نفت حل شده و کار تودهایها هم به اتمام رسیده باید برای بهاییها فکری کرد که قد علم کردهاند.» ۱
در واقع مبارزات فقها با بهاییان در دوران پهلوی بسی بیشتر از اعتراضشان به حکومت بود و با انقلاب اسلامی و قدرت گرفتن علمای اسلام، اگر هنوز بهایی زنده مانده است یا بخت بوده و یا معجزه. آیت الله خمینی در یکی دو ماه مانده به انقلاب در پذیرش دموکراسی و آزادی خدعه و تقیه کرد اما در اینکه رحمی به بهاییان نخواهد کرد، اندکی تردید نداشت و در مصاحبه با پروفسور جیمز کاکرافت که از آزادی بهاییان در حکومت بعدی پرسیده بود گفت: آزادی برای افرادی که مضر به حال مملکت هستند داده نخواهد شد. آیت الله به این پرسش که آیا به بهاییان آزادی انجام مناسک داده خواهد شد، یک «خیر» غلیظ و قاطع فرمودند. ۲
فقهای شیعه از پس مشروطه تا حال هر جا که پای مساوات حقوقی میان آمده همین «نه» قاطع را گفتهاند.
نمیخواهیم اقلیت باشیم
اصول دین نزد علمای شیعه نه فقط آن پنجگانهای است که برای عوام میگویند. در زیربنای تفکر فقهی، اصل نامساوی بودن انسانها، فرودست ماندن زنان و سیادت علمای شیعه بر همه ادیان و مذاهب از اصول غیر قابل تغییر است.
شیخ فضل الله نوری از مروجان این نظرات کهن فقهی در قبال مشروطهای بود که بر پایه حقوق مساوی و آزادی و قانون مطرح شده بود. تلاش های بیوقفه شیخ که نه تساوی بین مسلمان و غیرمسلمان و نه مساوات بین مرد و زن و نه یکسانی منزلت فقیه و عامی را قبول داشت، باعث شد که نویسندگان قانون اساسی مشروطه افراد ملت را تنها در قبال قانون دولتی مساوی اعلام کنند و جایی برای تبعیض شرعی و فقهی نگاه دارند.
تبعیض در ذات فقه اسلامی است و یک فقیه مادام که در این دایره بسته میاندیشد، محال است که به نتیجه دیگری برسد. اگر آیت الله منتظری درباره بهاییان به حق آب و گل ایشان در خاک وطن اشاره کرد و اهل این دین را مستحق حقوق شهروندی دانست، با همان حق آب و گل که در نظام فقهی قابل فهم نیست به حقوق طبیعی رسید و پای از این چنبره بسته بیرون نهاد.
این روزها فائزه هاشمی در دیدار با دوست بهایی از زندان آمده، درست بر همان حقی تاکید میکند که پدر فقیهاش درکی از آن ندارد. حق مساوات در حقوق و زندگی برای هر انسان فارغ از رنگ ونژاد و البته دین در هاضمه فقه شیعه نمیگنجد.
معیار حقوق برای فقیه شیعه، انسان نیست، بلکه پایبندی به مذهب تشیع و پایبندی به قرائتی است که حاکمان فقیه میپسندند.
از همین است که دایره نجسها در جمهوری اسلامی بسی فراتر از اهل کتاب و بهاییان و مارکسیستها رفته و هر کس که مانند حلقه خامنهای، جنتی، مصباح، فکر نکند و زندگیاش دلخواه مکارم شیرازی نباشد، نجس است و حق تعیین سرنوشت ندارد.
بیراه نبود که آیت الله خمینی تاکید میکرد نگذارید انقلاب به دست نامحرمان بیفتد. نامحرمها نام دیگر نجسها و مطرودان بود که در همه سالهای جمهوری اسلامی بیشتر و بیشتر شدند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی که خشت به خشت، همین تبعیض فقهی را صورتبندی کرده است در حال و هوایی نوشته شد که به جای نام انسان، ذکر اسلام با قرائت شیخ فضل الله از دهان مولفان نمیافتاد. از قضا رستم شهرزادی نماینده زرتشتیان که در مجلس خبرگان قانون اساسی حضور داشت و میدید هر لحظه حقی از اقلیتهای دینی زایل میشود، نطقی کرد که در آن جلسه به پوزخندی بدرقه شد. اما آن حرفهای موبد زرتشتی، پس از ۳۶ سال شنیدنی است و زبان حال اکثریت مردم ایران است که مبدل به اقلیتی شدهاند که دین و رسم و زندگیشان با حلقهی حاکمیت نسبتی ندارد. نطق سوگناک رستم شهرزادی را بخوانید:
به نام ایزد بخشاینده بخشایشگر جهان
هیأت محترم رئیسه و نمایندگان ارجمند، بنده حقیر از روحانیون زرتشتی هستم.
ما زرتشتیان از گروههائی هستی که خودمان را فرزندان اصیل این آب و خاک میدانیم.
از تاریخ گذشته ما اطلاع دارید آن کوشش هائی که در اشاعه فرهنگ و هنر و آئین و سنن ایران، تا اقصی نقاط جهان قدیم به عمل آوردهایم همه در تاریخ خواندهاید و میدانید بعد از اسلام هم زرتشتیان تا آنجا که توانستند علوم و فنون خودشان را در رشته سیاست وکشورداری و آمار و گنجوری در طبق اخلاص گذاشته پیشکش فرمانروایان مسلمان و عالم اسلام کردند.
از پیغمبر اکرم است که فرموده سلمان فارسی از اهل بیت من است و از نزدیکان و دوستان من است. میدانیم که پیغمبر ازنژاد عرب بوده و سلمان، فارسی بود. وقتی پیغمبر فرمودند از اهل بیت من است خیلی بالاتر از اینست که بگویند از بستگان و خانواده من است.
بعداً در دوره خلفا اشخاصی چون برمکیان، فضل بن سهلها، نوبختیها خدمت بزرگی به عالم اسلام کردند. ما مانند شیعههای اولیه ظلمها و ستمهای زیادی از دست جباران روزگار دیدیم، در سیاه چاله انداخته شدیم و مُردیم..
با وجود این هر جا زرتشتیان در اثر فشار روزگار مهاجرت کرده یا به هند یا به پاکستان یا سایر نقاط رفتهاند، این مهر میهن از دلشان بر کنده نشده و ایران را آرامگاه پدران و خاک پیامبرشان میدانند، اگر پولی برای وقف خواستند بدهند، میفرستند به ایران، مدرسه درست میکنند، بیمارستان درست میکنند، آسایشگاه درست میکنند و غیر از ایران ما هیچ کشوری که وطن ثانی خود بدانیم نداریم. در اینجا متولد شده و در اینجا بزرگ میشویم و در اینجا خواهیم مرد..
هنگامی که جمهوری اسلامی اعلام شد، امیدهائی که به وسیله حضرت آیت الله خمینی و سایر علمای عظام و نخست وزیر انقلابی داده شد، ما امیدوار شدیم که هرگونه تبعیضی که در گذشته بود از میان برود بخصوص وقتیکه اعلام شد جمهوری اسلامی، جمهوری توحیدی بیطبقاتی خواهد بود، ولی حالا بدبختانه میبینیم در قانون اساسی جدید، ما زرتشتیان و دیگر اقلیتها از ایرانیان درجه دوم و یا حتی سوم قرار داریم..
مثلا ما را از چندین شغل محروم کردهاند، صدارت، وزارت، سفارت و قضاوت در صورتی که همه میدانیم جمهوری به نام جمهوری اسلامی است. ۹۹ درصد جمعیت ایران مسلمان هستند و اگر خواسته باشند رئیس جمهور انتخاب کنند، نخست وزیر یا وزیر انتخاب کنند خواه ناخواه مسلمان خواهد بود، پس آن قیود یا صفاتی که یک عدهای را در ظاهر محروم میکند، بهتر است برداشته شود.
مثلا وقتیکه میگوئیم رئیس جمهور باید ایرانی الاصل باشد ولی شاید تا آن زمان تابع ایران نباشد، این تابعیت ایران خیلی مهم است، ما ایرانیان ملیت خودمان را نباید فراموش کنیم خدای نخواسته اگر ملیت و اصالت نژادی خودمان را از دست بدهیم و در آینده دست توسل به دامان یکی از ملل عرب بزنیم که ما را بپذیرند، نخواهند پذیرفت و همیشه ایرانی در نظر آنها در درجه دوم ملیت قرار خواهد گرفت.
پس در این قانون اساسی که جمهوری اسلامی پایه و اساس آن است باید ملیت ایرانی، ایرانیت و زبان فارسی، بیش از آنچه که ذکر شده است ذکر بشود.
خواسته دیگر جماعت ما اینست که طبق قانون اساسی، فقط حق برگزیدن یک نماینده در مجلس شورای ملی داریم حالا اگر یک نفر از اقلیتهای مذهبی بوسیله یکی از احزاب به نمایندگی مجلس برگزیده شود آیا به این بهانه که شما فقط میتوانید یک نماینده داشته باشید، آن شخص از انتخاب به نمایندگی مجلس باید محروم باشد یا نه؟ دیگر اینکه هرجا یکی از اقلیتها هستند در شورای استان و شهرستان و دهستان آنجا هم باید آنها حق عضویت داشته باشند.
عده زیادی از ما زرتشتیان نمیخواهیم که جزء اقلیتهای مذهبی شمرده شویم زیرا یک وابستگی مخصوصی به برادران همنژاد خود داریم.
سنت ما، رسوم ما، آداب ما همه یکی است وقتی ایرانی اسلام آورد به آسانی نام خدا و پیامبرش را عوض کرد.
این آسان است ولی سنت خود و آداب و رسومی که از کوچکی به آن عادت کردهایم به این آسانی نمیتوانیم از دست بدهیم، اینست که ایرانی دوباره نوروز را پذیرفت، مهرگان را پذیرفت، سده و بهمنگان را پذیرفت، احترام به نور و فروغ از سنت ما است وقتیکه چراغ روشن میکنیم، صلوات میفرستیم، در منازل متبرکه و زیارتگاهها شمع روشن میکنیم، چراغ روشن میکنیم، اسفند و کندر دود میکنیم و به قدری این سنن در رگ و پوست ما همه، چه زرتشی و چه مسلمان سرشته شده که مسلمان ایرانی را نمیشود با مسلمان عرب برابر دانست..
پس تقاضای من این است که اصالت خودمان را حفظ کنیم تا این اتحاد و یگانگی در بین ما حفظ شود و در پایان یک حماسهای از روانشاد استادپور داود میخوانم و مرخص میشوم:
گر مسلمان و نصارا و یا زرتشتیم
همه از یک پدر و یک نسب و یک پشتیم
در کف مام وطن گوئی پنج انگشتیم
تا که جمعایم به دندان اجانب مشتیم. ۳
زیتون
پانوشت
۱و۲: صد و شصت سال مبارزه با آیین بهایی نوشته فریدون وهمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر