صفحات

۱۳۹۵ فروردین ۲۰, جمعه

معرفی کتاب هیلی

به ملی مذهبی ها اعتماد نکنید!
عنوان: « نمونه ای از روزنامه نگاری در خارج کشور»
ناشر و محل نشر: نامعلوم
نویسنده: نیمه معلوم (دکتر تقی زاده)
۱۸۴ صفحه - تاریخ انتشار بهار ۱۳۹۳
چند روز پیش  عنوان کتاب « نمونه ای از روزنامه نگاری در خارج کشور» جلب نظرم را کرد. شاد شدم که به یک خودآموز روزنامه نگاری دست پیدا کرده ام و می توانم با خواندن آن  بسیاری چیزها بیاموزم.
 متأسفانه نام کوچک مؤلف در کتاب مشخص نبود و به جای آن عکسش آمده بود. اول فکر کردم کتاب برای بیسوادان نوشته شده تا از طریق عکس نویسنده را بشناسند. ولی بعد گفتم ممکن است که نام کوچک وی «دکتر» باشد. 
همانطور که قدیم نام بعضی را در بدو تولد «حاجی» میگذاشتند، احتمالاً نام او را هم دکتر گذاشته اند. به هر حال شروع به خواندن کردم و در آن نکات بسیار دیدم.
ایشان از فعالان قدیمی سازمان نهضت آزادی است  و در این کتاب۱۸۴صفحه ای و ۴۴ فصلی که میشود فصلی سه صفحه و نیم، به موضوعات مهمی از قبیل« تجربه ی کاری در انگلستان و کوشش در گسترش حرکت های دانشجویی در اروپا» و یا «تشکیل اولین واحد سیاسی در لندن» و بسیاری چیزهای دیگر پرداخته است که البته باید بابت گنجاندن این مباحث در کتابی در قطع کف دستی A5 در ۱۸۴صفحه   که تازه فهرست اعلام هم دارد، به ایشان تبریک گفت. این خود شاهکاری به شمار می آید که باید در مجموعهُ رکورد گینس ثبت شود.
آقای تقی زاده با اصرار عباس شیبانی به انگلستان سفر می کند و کوشش می کند نشریه ای به صورت پلی کپی انتشار دهد. برای تهیه ماشین تحریر اضافی به سفارت مصر مراجعه میکند و یکی دوبار هم از ماشین پلی کپی این سفارتخانه استفاده می نماید.
موفقیت این دو نفر در تشکیل انجمن مصادف میشود با سفر شاه به لندن و قصر باکینگهام برای دیدار با ملکه انگلستان. طی سفر، شاه در میان گروهی که  به تماشای او  ایستاده بودند به آخوندی برخورد می کند به نام آیت الله خراسانی که از جلسات انجمن خبر داشته و چون نمی تواند با خود شاه عکس بیاندازد، با عکس او عکس میاندازد که دست خالی نمانده باشد. وقتی هم بالاخره دستش به دامان شاه می رسد، ادعا می کند که طرفداران شاه خواهان ساختن مسجدی در لندن هستند. متأسفانه شاه محلی به این حرف نمی گذارد، ولی همین حرکت آیت الله نامبرده باعث میشود که جمع کوچک انجمن لندن ازهم بپاشد.
سپس نویسنده از انگلیس به آلمان میرود و به تحلیل اوضاع دانشجویان ایرانی محل می پردازد و می گوید:« آنها عموماً از خانواده های طبقه متوسط بودند و بیشتر به خانواده های ملی وابستگی داشتند؛ قشر کوچکتری هم از وابستگان حزب توده بودند که علاقه آنها هم بیشتر از وابستگی خانواده شان به این حزب سرچشمه می گرفته است.»
پس از این تحلیل جانانه، چند سطر پایین تر یکباره بدون هیچ پیش زمینه ای  اشاره می کند که « از اتفاقات جالبی که رخ داد و مبارزین نمی توانستند از آن کنار بمانند، علایق ملی و مذهبی بود و بسیار سعی می شد که این دو در کنار هم رشد کنند!» سروکله  این علایق دیگر از کجا پیدا شد؟  منظور از «ملی و مذهبی در کنارهم» چه بود، هیچ نمی دانیم و در تحلیل بالا هم از آن اثر نیست و معلوم نیست که بالاخره نمی دانیم چه کس یا منبعی مایل به رشد همزمان این دو بوده است. نویسنده هم توضیحی نمی دهد. آیا منظورشان  اختلاف بازرگان و یارانش در کنگره جبهه ملی دوم است یا زبانم لال شاهکار آیت الله خراسانی موجب این علاقه بوده است ؟
باری، پس از شکست طرح در انگلستان، به تأسیس مسجدی در هامبورگ همت می گمارند و شرحی در وصف روحانی دانشمند و منزهی بنام محققی، امام جماعت آنجا مینویسد که عازم ایران می شود و برای جانشینی ایشان می فرماید « برای ادامه مبارزه در اروپا خیلی مهم بود که شخصی شایسته، هم دانا و هم دارای توانایی گرداندن مسجد هامبورگ، جانشین ایشان شود و از همه مهم تر امام تازه مسجد بایستی ملی و مصدق باشد . کسانی که دارای این شایستگی ها باشند زیاد نبودند . به هر حال آقای سید محمد بهشتی از ایران معرفی شدند.» می دانم با توجه به شناخت کم و بیشی که از این عالم ربانی و ضد ملی و ضد مصدقی  از همان اوایل انقلاب دارید آشفته می شوید و ممکن است که اسفناج بر سرتان سبز شود، ولی نویسنده کتاب بخوبی به این امر آگاه است و توضیح قانع کننده ای می دهد: « کسانی که با شخصیت آقای بهشتی و رفتارشان در ایران آشنایی دارند شاید به این انتخاب ایراد بگیرند. ولی آقای بهشتی خود برای من تعریف کردند که در روز ۳۰تیر ۱۳۳۱  در فعالیت و تظاهرات آن روز بر ضد قوام شرکت کردند و شب آن روز هم عروسی و ازدواجشان بوده و گفتند که پیروزی آن روز برای ایشان پیروزی دوگانه ای بود . هم برد ملی و هم برد شخصی داشته!!؟ » آیا توضیحی قانع کننده تر از این سراغ دارید؟ خودش گفته مصدقی بوده دیگر، همین کافیست، چرا بیخود سؤال می کنید؟ باقی مسایل اصلاً ارتباطی به شما ندارد. اینجانب که قانع شدم، حال اگر برخی معاندان باز می خواهند ایراد بگیرند مشکل خودشان است و باید به روانپزشک مراجعه کنند یا بهتر است شفایشان را از امامزاده ها بطلبند. بر همه کس روشن است که برد اول حکایت از مصدقی بودن ایشان می کند (البته اگر به سبب قرابت فکری با کاشانی نبوده باشد) و دومی نیز نشانگر مذهبی بودن ایشان است و هر دو پیروزی مدرک نیروی جوانیشان که دائم از این سنگر به آن سنگر فتوحات کرده اند و خسته نشده اند.
 یادآوری کنم که این ارثیه امامت مسجد بعداً به آقای محمد خاتمی هم رسید.
 جلب نظر آیت الله بروجردی برای پرداخت ماهیانه ۱۰۰ پوند موفقیت بعدی این گروه ملی مذهبی بوده ولی متأسفانه مبلغ تکافو نمی کرده تا اینکه بخت یارشان شده و یک هندی مبلغ ۸۰۰ هزار پوند آن زمان بدیشان کمک کرده. بدین طریق مبارزه ملی مذهبی ها جان تازه ای گرفته  و یک مرکز اسلامی در کنزینگتون بر پا شده است. 
متأسفانه با تشکیل کنگره جبهه ملی در اروپا، نشریه« ۲۹ اسفند» که آقای تقی زاده مسئولیت آن را داشت ( و تا آن زمان سه شماره از آن چاپ شده بود) تعطیل می شود و قرار بر این  می شود که به جای آن روزنامه ای بنام « ایران آزاد » منتشر شود . در این میان سروکله آقای علی شریعتی پیدا می شود که با وجود مقاومت  ملیون در برابر وی، در گروه وارد میشود. به تعبیر دکتر تقی زاده، شریعتی چون «سد سترگ» درمقابل آنان  می ایستد (البته باکمک دوستان نهضت آزادی که برای شکسته نفسی نامشان نیامده) و روزنامه را در دست می گیرد و به نحو احسن انجام وظیفه می کند و به گفته ی  دکتر تقی زاده یادگار سطح بالایی از روزنامه نگاری در خارج کشور از خود به جا می گذارد. البته خوانندگان نظیر این تفکرات سطح بالا را که تازه بهتر هم شده بود، در «فاطمه فاطمه است» و کتاب های دیگر ایشان به وفور خوانده اند و شکوفایی اش را در انقلاب ۵۷ به بعد دیدند و طعمش را هم چشیدند. در پایان فصل نوزدهم پس از ذکر واقعهُ درگذشت آیت الله بروجردی، آقای دکتر مرقوم فرموده اند «مدرس گمنامی مثل آقای روح الله خمینی که تمایلات پیروی او از آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی پوشیده نمانده ... پا به میدان سیاست گذاشت » یعنی چه ؟  اگر بگویم هپلی از این کلمات شوکه شد و می خواست خود را از پرتگاه پایین بیاندازد و یا در زیرزمین خانه حلق آویز کند، اغراق نکرده ام . چطور ممکن است این آقای دکتر شریعتی، این «سد سترگ»،  از عاملین اصلی پیوند دانشگاه با امام که با تهور تمام، آن زمان که هیچکس جرات بردن نام امام را نداشت، برای امام خمینی  شعر می سرود، با شما که امام مرحول را داخل آدم به حساب نمی آوردید، همکاری کرده باشد؟ او که می سرود:
فریاد روزگار ماست 

روح خدا 

در روزگار قحطی هر فریاد 

در روزگار قحطی هر جنبش 
فریاد روزگار ماست 
آری در روزگار مرگ اصالت ها 
بی تو دگر چه بگویم 
چه را بسرایم 
ای مطلع تمام سرودها

...
این نهایت بی انصافی است . گذشته از اینها اگر می دانستید و بر شما مسلم بود که این «مدرس گمنام» یعنی خمینی،  پیرو کاشانی یکی از بانیان کودتای ۲۸ مرداد است، شما بعنوان یک عضو نهضت آزادی که ادعای مصدقی بودن هم دارد، چرا به آقای بازرگان اطلاع ندادید؟
 آیا ایشان می دانستند و نخست وزیری خمینی را پذیرفتند؟ 
البته ناگفته نماند که نویسنده شاهد بوده است که آقای بازرگان وقتی از ملاقات با «مدرس گمنام» در پاریس به نزد اقایان در انگلستان برگشته است فرموده اند که آریامهری دیده است با عبا وعمامه !؟ 
باری پس از وقایع ۱۵ خرداد، روابط سازمان لندن با سازمان اروپا به سردی می گراید که البته علت ذکر نشده است و معلوم نیست که آیا تمایلات  سازمان لندن به آن «مدرس گمنام» نقشی داشته است یا نه ؛ متأسفانه هیچ اشاره ای هم به اعلامیه نهضت آزادی در آن زمان  به حمایت از شورش ۱۵ خرداد به رهبری «مدرس گمنام» نشده است .
البته هپلی بهیچوجه قصد جسارت ندارد و در حدی نیست که در معقولات دخالت بکند ولی چون برایش سؤالاتی مطرح می شود برای یافتن پاسخ کوشش می کند و این را می داند که کار آقایان بی حکمت و یا بی سیاست و دیپلماسی نیست . برای نمونه می فرمایند که در طی ۲۵سال مخبرین و مفسرینی دقیق و بی طرف را شناسایی کرده و می دانستند چه خبری را به چه روزنامه و به چه مفسری بدهد از جمله می فرماید و به همین سلاست هم میفرمایند که یادآور جملات زیبای امام خمینی است: « همین طور درمورد برنامه فارسی بی بی سی .. بعدها که از حضرت آقای خمینی در نجف اعلامیه هایی می رسید که اعلامیه ای به مناسبت خاصی صادر شود که پیشنهاد می شد و این خود هدایت رهبری بود به سمت درست حرکت.»  جسارت است شما می دانستید که این «مدرس گمنام» پیرو کاشانی است و او را رهبری هم می کردید و آخر این شد؟ یا شاید اصلاً به دلیل رهبری شما بود که این طور شد؟
در همینجا آقای دکتر اشاره می کنند روزنامه ایران آزاد «پاره ای از اخبارکه از مبارزترین عناصر سیاسی  سرچشمه می گرفت، به خاطر داشتن این یا آن عقیده، مذهبی بودن یا غیرمذهبی بودن و بیان عقاید سیاسی دیگر، در محاق سانسور دسته ای ناپدید می شد.» (ایضاً) ایشان برای مبارزه با این سانسور، خبرنامه جبهه ملی را منتشر می کنند. از پشتیبانان اولیه این نشریه آقای بنی صدر است که او هم معرف حضور همه هست. آقای خمینی به سبک خودش راهنمایی هایی می کند و میگوید حروف خبرنامه ریز است درشت تر شود! ولی دشمنان که هیچوقت بیکار نمی نشینند به گفته ی آقای دکتر از روی غرض انتقاد می کنند که «خبرنامه»، «خمینی نامه» شده است . آقای دکتر اعتراف می کند پاره ای از مطالب و اخبار مربوط به خمینی  بر اثر احتیاج روز و پاره ای توسط دوستان حزب اللهی و همچنین آقای دکتر یزدی انتشار می یافت !!؟ 
کار بدانجا کشیده شده بود که همین دوستان اصرار می ورزیدند نام « خبرنامه جبهه ملی » را به « خبرنامه انقلاب اسلامی » تبدیل کنند که گرچه در امر خبرنامه توفیق نیافتند ولی در امر انقلاب به نتیجه رسیدند.
نتیجه گیری ایشان در پایان، اذعان به این امر است که همین کارها «سبب عظمت زائد بر ارزش کارهای آیت الله خمینی شد!؟».  در ضمن تبریک گفتن به ایشان بابت شکسته نفسی در باره ی اینکه «خمینی را ما خمینی کردیم»، و البته بی اعتنایی بزرگوارانه شان به نتایج و مسئولیت این امر، از حضرتشان تشکر می کنیم.
اقرار به اینکه تهیه این نوع مطالب و پیشنهادها پرده ی استتاری شد برچهره ی واقعی امام مرحول، بماند به جای خود. بعد هم تازه نقل قول گفته ی مصطفی خمینی پسر «مدرس گمنام» می آید که « اگر پدرم به قدرت برسد کاری خواهد کرد که هیچ شاه مستبدی انجام نداده.». متأسفانه این فرزند برومند که به قول هادی خرسندی، شهید راه خورش بادمجان شد، نماند تا در دوران انقلاب، مردم ایران را از خصایص پدرش آگاه سازد و به آنها هشدار بدهد، حرف هایش را به ملی مذهبی ها زد که قایم کردند و خودش ریق رحمت را سرکشید و رفت.
آقای دکتر  به وقایع پس از انقلاب اشاره ی مختصری می کند و تعریف می کند که با وجود اینکه  در رهانیدن رجایی و رفسنجانی از زندان شاه که به جرم همکاری با مجاهدین دستگیر شده بوده اند، نقش داشته است، بعد توسط همان ها از پست دانشگاهی کنار گذاشته می شود. ولی متأسفانه از اینجا به بعد دیگر به وقایع پس از انقلاب نمی پردازد و برمی گردد و از کودتای رضاخان و آیرونساید و میرزاکوچک خان می نویسد که بر اطلاعات تاریخی ما بیافزاید...
نتیجه ای که هپلی از این کتاب گرفت بسیار ساده است: اگر به خمینی هم اعتماد کردید، به ملی مذهبی ها اعتماد نکنید، چون اگر خود خمینی هم راستش را بگوید اینها انکارش می کنند.
پنج شنبه، 19 فروردين 139
2016 Apr 7th Thu
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر