صفحات

۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

خدا نا باوری و آتئیسم در حکومت الهی


    جلال ایجادی

پدیده بسیار جالب در شرایط کنونی توسعه الله ناباوری و بیخدائی در جامعه ایران است. بخش‌هایی از جامعه و بویژه بخشی از جوانان آنچنان از اسلام زده شده‌اند که تنها راه سالم را راه ترک دین می‌بینند یکی از عرصه‌های مورد تحقیق جامعه‌شناسی دین، مطالعه توسعه خداناباوری و بی‌دینی می‌باشد. پرسش اینجاست انگیزه و کشش افراد بسوی دین ناشی از چیست و چرا بخشی از افراد دیندار از دین فاصله گرفته و آنرا ترک می‌کنند؟


دیدگاه جامعه‌شناسی مکانیکی، بررسی و تحقیق در عرصه دینی را به یک عامل گردآورنده افراد یا عامل توهم مذهبی توده، تقلیل می‌دهد. حال آنکه از نظر جامعه‌شناسی پدیده دین، بسیار پیچیده و عمیق است. دین را نمی‌توان در همه جوامع به شکل یکسان مورد توجه قرارداد. دین را باید بطرز هرمنوتیک شناخت. در شناخت دین باید تمام تاریخ ویژه دین و نیز وضع اجتماعی و اقتصادی، اوضاع فرهنگی، اسطوره‌ها و ارزش‌های جامعه، ساختارهای روانی و باورهای دیرینه، همسایگی فرهنگی، احساس‌ها و منافع طبقه‌های اجتماعی، دلهره‌ها و اضطرابهای زندگی، نگرانی‌های خانوادگی و فردی، تنهایی و معنای زندگی فرد، تنگنایی و بیسامانی روانی، تمایل به روحیه جمعی، نفرت از تمدن، ناتوانی فکر، فقدان شناخت علمی، ابزار سازی دینی، مکانیسم تحکیم قدرت، بیگانگی نسبت به آزادی، عدم فردیت، و غیره را مورد تحلیل و بررسی قرارداد. نمی‌توان با تقلیل گرایی و ساده انگاری، به اعماق جامعه دینی و پدیده دین دست یافت. جامعه‌شناسی دین با اتکا به داده‌ها و همراه با روشهای ابژکتیو، بدون شیفتگی به دین، این پدیده را مطالعه می‌کند و قدرت تحلیل علمی و دقیق خود را حفظ می‌کند. جامعه‌شناسی نباید دستخوش معامله فکری گردد و به ملاحظات سیاسی و تاکیکی دست زند و خود را در تولید فکر و تحلیل فلج نماید. جامعه‌شناسی باید مستقلانه و با شجاعت و با دقت علمی جنبه‌های گوناگون دین را مورد بررسی قراردهد و از فضای فکری و روانی حاکم و اعتقادات سنتی نهراسد.


گردهمایی برای یک سلطه‌گری
دین هم قدرت جذب دارد و جمع می‌کند و هم به پراکندگی و دوری می‌انجامد، هم امید دهنده است و هم انسان‌ها را به سراب و توهم آلوده می‌سازد. دین در اعتقاد و زبان و ناخودآگاه انسان می‌نشیند و با احکام و پیش شرط‌های خود آدمی را جهت می‌دهد و انسان را از اندیشه مستقل و بدون هراس دور می‌کند. دین احساس و شور می‌آفریند ولی این احساس و شور از شکوفایی انسان نیست بلکه شوری ناخودآگاه برای وابستگی به آسمان و تعطیلی فکر است. در زمان انقلاب ایران، دین موتور گردآوری بود و آرزو و کهنه فکری و احساس و هذیان و اسطوره و مهدیگری و رهاشدگی کاذب و آسمان شدگی را به هم وصل نمود. دین در یک زمان فرد بازاری و روشنفکر و سیاسی و لومپن و کارگر و اعضای طبقه میانی و ثروتمند و آخوند و کمونیست و تروریست و لیبرال و ملی و مرد و زن را گردآورد. دین توهم آفرید و آرمان تولید کرد و به روح آشفته جان بخشید. عملکرد دین همیشه با انگیزه اقتصادی نیست، بلکه دین خود بعنوان یک پدیده مجزا قابل بررسی است زیرا همچون یک عامل ایدئولویک و روان‌شناسانه عمل نموده و خود یک واقعیت ملموس را منعکس می‌کند. ذهن، یک واقعیت است و باور و احساس و کینه و توهم نیز بعنوان یک پدیده وجود دارند. موج احساس دینی همچون یک روند نیرومند کور و گنگ و وهم آمیز و دلنواز و عقل ستیز، روان ایرانی را درخود گرفت و یک اراده مشترک تولید نمود. بعلاوه، دین تشتت آفرین است، جنگ و دوری می‌آفریند، دین کینه را سرشار می‌کند، خودی و غیرخودی می‌کند، و بعنوان دین آخر و بر‌تر، بی‌دین و بهایی را سرکوب می‌کند، زرتشتی و یهودی و مسیحی و سنی و درویش‌گری را محدود می‌کند. اسلام و شیعه‌گری به لحاظ ذات قرآنی و فقهی خود انحصار گرا و سلطه طلب بوده و در تناقض با پلورالیسم فکری و اعتقادی، آن را طرد می‌کند. انقلاب شیعه، تصرف قدرت سهمگینی بود که نمی‌توانست بردباری و همزیستی در جامعه را بپذیرد. تجربه بعدی ایران نشان داد که دین، انسان را عصبی ساخته و ناامید می‌کند. دین پس از فربه ساختن توهم، با زیاده خواهی خود، به یاس و نفرت می‌انجامد. در واقع دین هنگامیکه نقش متحدکننده برای طبقه روحانیان شیعه را انجام داد، جامعه را به «خودی و غیرخودی» تقسیم نمود تا منافع استراتژیک نظم ولایت فقیه تامین گردد. در چنین مناسباتی و در بطن خشونت سمبولیک و خشونت عریان و تبعیض گرایی همه جانبه، روند جدا شدن عاطفی و احساسی و سپس سیاسی و ایدئولوژیکی و بالاخره دینی بخشی از جامعه آماده شد. بمرور رابطه جامعه و دین بحرانی می‌شود و بیش از پیش بخشی از جامعه احساس جدایی نموده و شکاف و جدایی فزاینده نه تنها نسبت به نظام سیاسی و گروه امتیازدار آخوند، بلکه نسبت به دین رسمی یعنی اسلام اتفاق می‌افتد.



عشق دیوانه وار به کفر می‌گراید
انقلاب ایران بروشنی نشان می‌دهد که عوامل ذهنی و دینی و احساسی نقش تعیین کننده در ایجاد و گسترش شورش و خیزش توده ایی ایفا نمودند. روشن است که بحث بر نفی نابسامانی اقتصادی و اجتماعی بمثابه یکی از عوامل برانگیزاننده نیست. ولی نخبگان و توده‌های متنوع بالا و پائینی جامعه،‌گاه زخمی شده توسط ساواک و استبدادفردی،‌گاه ناراحت از مدرنیزاسیون حکومتی زمان پهلوی، با پیام وهم انگیز دینی و اطاعت از آیت الله امام زمانی و اسطوره شهادت طلبی بنی هاشمی، به جوشش درآمدند. هم آرزوهای تغییر ساده لوحانه و هم گنداب اعتقادات خرافی بالا آمدند. سپس تاثیر مراسم سوگواری شیعه‌گری مکرر بر روان فرد و تاثیرپذیری متقابل گروهی، موتور روانی ناخودآگاه و فراموشکاری عمیق ذهنیت جامعه، سرگیجی و احساس را به طغیان کشانید. توده و نخبگانش فقط عاشق بهم ریختن و خشونت گشتند، هیچ طرح خردمندانه و فکر شده‌ای در برابر نبود، فقط شعارهای کهنه و مبهم و اسلامی یک آیت الله، انرژی فکری و روانی و فیزیکی فرد و گروه را هدایت می‌کردند. شعارهای متمایل به آزادی برخی نهاد‌ها و شخصیت‌ها بگوش کسی نمی‌رسید. طعم و بوی اغتشاش و لذت فروانداختن دستگاه شاه، عشق بیمارگونه به کارگران و زحمتکشان اسطوره ایی، حرص ایدئولوژیک، شریعت و خرافات محمد و شمشیرذوالفقارعلی، پول بازاری و تبلیغات حوزه‌ای، شوق دیدار امام، تمام جامعه را در خود گرفت. حسی برای‌‌ رها شدن در دل جامعه بود ولی این حس برای آزادی انسان نبود، بلکه برای بقدرت رساندن کامل دیو مذهب شیعه بود. 
روند پس از انقلاب، روند اوج و آغاز فروافتادگی دین در ایران است. طی چند دهه، دین همه چیز خود را نشان داد و هوشیار‌ترین افراد کم کم فهمیدند یا حس کردند که دین راه نجات آن‌ها نیستند. انقلاب، اسلام قرآنی را به اوج رسانید و قدرت را به اسلام سپرد. قدرت در جدال متضاد در جامعه، در تحکیم خود در جامعه و برای توجیه تمامی اقدامات و تصمیم‌ها تا آنجا که می‌سر بود دین اسلام را بکار گرفت و در تمام زمینه‌ها آنرا محک و معیار خود نمود. دین هم هدف بود و هم وسیله برای جا انداختن کامل قدرت. دین اسلام همه جامعه را مورد تعرض قرارداد، همچون یک بختکی شوم فضا را پرکرد. البته از زمان هجوم عرب و قوای اسلام و شیعه‌گری صفویه، ایرانیان به ازخودبیگانگی زیانبار ناشی از دین سامی دچار شده بودند. ولی این بار آسیب دیدگی جامعه ابعاد جدیدی می‌گرفت. سیاست و اقتصاد و شعر و هنر و ازدواج و مرگ و دیپلوماسی جهانی و اتم و عشق و جنگ و مناسبات جنسی و نفس کشیدن، با محک دین سنجیده شد و قالب ریزی شد. 
در برابر این حجم عظیم و خانمانسوز وزنه دینی، بمرور و در روندی دردناک، بخشی از روشنفکران صادق از خواب بیدار شدند، بخشی از قربانیان و شاهدان دریافتند که این دین جز سلطه یک جانبه هدف دیگری ندارد و خواهان تبدیل انسان به مردگان اطاعت گر می‌باشد. در این لحظه دین، فاصله گیری از دین شروع می‌گردد. در ابتدا تلاش این بود تا «بیگناهی» دین ثابت شود و «خطاکاری» حکومت نشان داده شود. بسیاری گفتند «ما اسلام خود را داریم و اسلام ما رحمانی است»، و علیرغم این اعتقاد تلطیف شده، شک و تردید در ذهن باقی ماند. نواندیشان دینی که با رانت دینی زنده‌اند، رسانه‌ها را اشغال کردند تا اسلام و حکومت را دوچیز مختلف وانمود سازند وهمزبان با چپ‌های خواب رفته و ملی گراهای هم پیمان و دمکراتهای اسلام زده، اعلام کردند که کسی حق انتقاد به قرآن و اسلام توده‌ها را ندارد. ولی آهسته آهسته روشن شد که جداسازی حکومت از دین محمد خطاست و شگردی برای نجات دین است. بخش فزاینده‌ای از جامعه دریافت که خشونت حکومتی ریشه در ایدئولوژی اسلامی دارد و رفتار حکومت منطبق بر منافع طبقاتی و منطبق با محتوای قرآن و تاریخ اسلام است. بدین ترتیب در سطح جامعه در ابتدا تمایل به گریختن از ولایت فقیه و حکومت اسلامی است، ولی کم کم دامنه انتقاد و یا زبان طنز در جامعه دامن رهبر انقلاب اسلامی و شخصیت‌های اسطوره ایی مانند پیامبر و امامان را می‌گیرد. این روند در گام بعدی الله و قرآن را از تقدس خارج نموده و «کفرگویی» را رایج می‌سازد. دینی که سرور و مقدس بود کم کم عقب نشینی می‌کند و به امر زشت و بد تبدیل می‌شود. دینی که مظهر تقدس بود این بار چهره زشتی ازخود نشان می‌دهد. بطور مسلم ما آگاهیم که کل جمعیت ایران به این موقعیت فکری نرسیده است و چنین گمانی ساده لوحانه و غیرواقعی است. ساختار اصلی جمعیت خرافه گرا و دارای رفتار و آداب شیعه‌گری و ازخودبیگانه است. ولی در دل این جمعیت شکافهای اعتقادی عریان شده و بخشی از جامعه در انتقاد به دین فعال شده و در میان اینان گرایشی بوجود آمده که قرآن و اسلام را زیان آور دانسته و در میان این گرایش، افراد و نهادهایی پیدا شده‌اند که به ناباوری دینی و آتئیسم روی آورده‌اند.

آتئیسم و خداناباوری در دل جامعه اسلامی
خروج از تقدس و آغاز «کفرگویی» یا زبان گشودن و انتقاد از اصول باورهای اسلامی و انتقاد مستقیم به آیات قرآنی و افشای مضامین خشونتگرا و ضد زن این کتاب اسلامی، بیان یک روند روانکاوانه برش از باورهای درونی و جابجایی مبانی اتکای ذهنی و احساسی و ارزشی است. در اینجا ما با تکان آنتروپولوژیک مواجه هستیم که توسط عوامل جامعه‌شناسانه جابجا می‌شوند. این روند‌گاه تجربی و راهی کم و بیش ساده است و‌گاه دشوار و دردناک و توام با ترس است. چگونه می‌توان از باورهای هستی برانگیز و ناخود آگاه خود جدا شد؟ امر ساده‌ای نیست. 
تغییر اعتقاد دینی یک پدیده پیچیده است زیرا امری فرهنگی و خانوادگی و روان‌شناسانه و روانکاوانه و با اعماق درونی انسان رابطه دارد. بعلاوه روی آوری به آتئیسم و خداناباوری، فروافتادن در پرتگاه نیستی نیست، بلکه جابجای اساسی در آرمان‌ها و آرزو‌ها و معیار‌ها و احساس‌ها می‌باشد و این امر یک روند بسیار پیچیده است. جدا شدن از باور دینی آسان نیست، ولی در شرایط ایران چند عامل این امر را کمی آسان می‌سازد: یکم شدت تجاوزکاری حکومت ایران و خرافه پرستی پرحجم دستگاه مذهبی، دوم اوج گیری انتقاد علیه آیات قرآن بمثابه یک مجموعه عرب گرا و خشونتبار، سوم پیوندهای سمبولیک و اسطوره‌ای و فکری افراد با تاریخ کهن خویش، چهارم اوجگیری بی‌اعتباری اسلام در جهان از نظر حقوق بشر، پنجم گسترش اخبار و انتقاد رسانه‌های مجازی و شبکه‌های اجتماعی در انتقاد از آئین و رفتار اسلامی، ششم اوجگیری اختلافات درون جهان اسلام و جنگ مذهبی میان شیعه و سنی و جنایات داعشی و تروریسم اسلامی، هفتم انتشار افکار کیش‌های گوناگون در جهان و فروریزی نظام ایدئولوژیکی، هشتم جابجائی تند ارزش‌ها در زمان جهانی شدن رفتار‌ها و معیارهای زندگی و افزایش سیالیت فکری. 
حکومت جمهوری اسلامی ایران و الیگارشی شیعه و نواندیشان دینی در طی بیش از سه دهه تلاش کرده‌اند اقتصاد، فرهنگ، سیاست، دانشگاه، مدرسه، علم و دانش را «اسلامی» کنند تا «انسان اسلامی» تولید شود. پروژه ایدئولوژیک کردن انسان توسط استالینیسم و مائوئیسم و نازیسم طراحی شده بود ولی در عمل همه این طرح‌ها به شکست انجامید زیرا پیچیدگی‌های یک جامعه توسط یک ماشین ایدئولوژیک همیشه قابل پیش بینی و قابل درک نیست. دستگاه قدرت شیعه و تمامی ایدئولوگهای اسلامی از انقلاب اسلامی چنین هدفی را پیگیری نمودند و برای تحقق آن تمام ابزارهای تبلیغاتی و سرکوب دولتی را بکاربردند. انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه توسط آیت الله خمینی و عبدالکریم سروش و سایرین همین هدف را تعقیب می‌کردند. باوجود تمامی شگرد‌ها و هزینه‌ها پروژه اسلامی کردن کامل انسان ایرانی به شکست انجامید. البته آن‌ها ضربه‌های مهلک به فرهنگ باستانی و فرهنگ سازی مدرن وارد ساختند و ازخودبیگانگی ایرانیان را تقویت نمودند. ولی تبدیل تمام جامعه به بندگان مطلق اسلام به شکست رسید. در ایران بسیاری از توده‌ها و نخبگان بسیاری زیر سلطه فلج کننده شیعه‌گری قرار دارند و عقلانیت نقاد و خردگرایی مدرن و استقلال فکری انسانی را فراموش کرده‌اند. ولی در دل همین جامعه الهی و حکومت الله و امام زمان، جوانان بسیار هستند که از فرهنگ و هنر جهانی و ارزش‌های جامعه غربی تاثیر می‌پذیرند، زنانی بیشماری هستند که دیدگاه قرآنی را در زندگی پراتیک خود به ریشخند گرفته‌اند، شهروندان زیادی هستند که خرافه اسلامی را تحقیر نموده و آرزوهای خود را در فرهنگ‌های غیر اسلامی جستجو می‌کنند. مطلقیت خواهی ایدئولوژی اسلامی با شکست مواجه است زیرا در دوران ارتباط‌ها، جامعه همیشه پویا بوده و اشکال جدیدی برای زندگی بوجود می‌آورد. 
بعلاوه گروه‌هایی از جامعه روشنفکری با شهامت و با روحیه انتقادی خود نقد فلسفی و تئوریک و سیاسی به اسلام را گسترش دادند و با نوشته‌های تئوریک و جامعه‌شناسانه و فلسفی و سیاسی متعدد، توتالیتاریسم ایدئولوژیک قرآنی و پوسیدگی شیعه گرایی را نمایان نمودند و در برابر تروریسم دولتی و تروریسم فکری از جانب نواندیش دینی و چپ‌های مصلحت طلب و روشنفکران ازخودبیگانه، عقب نشینی نکردند. هدف بسیاری دفاع از آزادی اندیشه و نقد دین بمثابه یک ایدئولوژی و یک سیاست بوده است. امروز می‌توان گفت بمیزان زیادی اتوریته کاذب نواندیشان دینی فروریخته است. انتشار کتاب‌ها و مقالات متعدد و برگزاری نشست در خارج کشور، پخش نوشته‌های گوناگون در شبکه‌های اجتماعی، ایجاد سایت‌های ناباوران، پخش پیامک‌های انتقادی نسبت به اسلام و قرآن، از جمله جلوه‌های کنارزدن آشکار اسلام است. جامعه ایران یکسان نیست و در دل خود گرایش‌های متضاد می‌آفریند و از جمله گرایش‌هایی که در تضاد با نظم ایدئولوژیک مذهبی حاکم قرار دارند. خداناباوری در برابر خداباوری، یکی از این گرایش‌ها می‌باشد. 
پدیده بسیار جالب در شرایط کنونی توسعه الله ناباوری و بیخدائی در جامعه ایران است. بخش‌هایی از جامعه و بویژه بخشی از جوانان آنچنان از اسلام زده شده‌اند که تنها راه سالم را راه ترک دین می‌بینند. البته تجربه سالهای اخیر نشان داده کسانی که از اسلام دور می‌شوند به چند گروه تقسیم می‌شوند: جهت گیری بسوی دین زرتشت بعنوان دین کهن ایرانیان، جهت گیری بسوی مسیحیت بلحاظ صلح طلبی و چهره مسیح، جهت گیری بسوی بودائیسم بخاطر آرامش درونی، جهت گیری بسوی عرفان بخاطر دوری از رسوم شیعه‌گری و مخالفت با ریاکاری آخوندی، و جهت گیری بسوی ناباوری دینی زیرا افرادی تمام ادیان را بی‌فایده یا زیانبار می‌دانند و برآنند که دانش و اصول انسانی و ارزشهای فرهنگی مدرن و بکارگیری معنویت انسانی و رعایت اتیک و راستکاری و اسطورهای تاریخ و زمین، ضامن تعادل فردی و اجتماعی می‌باشند.

خداناباوران ایرانی جای خود را باز می‌کنند
استبداد دولتی، افکار عمومی کهنه، فقدان شهامت روزنامه نگاری، سانسور و خودسانسوری، اجازه نمی‌دهند تا ما دارای آمار و پژوهش‌های جدی سازمانیافته در باره جایگاه دین در جامعه و آتئیسم و خداناباوری در جامعه ایران باشیم. جامعه‌شناسی دین می‌طلبد تا تحلیل بر پایه همه پرسی‌های متعدد و مطالعه و پژوهش می‌دانی در باره رفتار‌ها و اعتقادات مردم صورت گیرد و تبادل نظر آزاد در محیط دانشگاهی و میان روشنفکران جاری باشد. بنابراین نظردهی ما در اینجا تا حدودی متکی بر اخبار و مشاهدات مستقیم و غیر مستقیم و برخی همه پرسی‌های انترنتی بوده و بیانگر یک فرضیه در جامعه‌شناسی دینی است. باید به پژوهش‌ها ادامه داد، ارائه یک شناخت گسترده و ژرف را امکان پذیر ساخت. 
برخی سایت‌های خبری مانند «بازتاب امروز» گزارش‌هایی در۱۹ ژانویه ۲۰۱۳ در باره رشد ناباوری منتشر ساخته و این پدیده را نتیجه «ترویج خرافات از سوی برخی مسئولان و رسانه‌ها» می‌داند. این رسانه می‌نویسد حوادث سال ۱۳۸۸ خورشیدی، سرکوب و کشتار جوانان، ترویج خرافات مانند «نزدیک‌بودن ظهور امام دوازدهم شیعیان» و «استفاده حداکثری» از دین و باورهای مذهبی برای مقابله با معترضان، موجب شد تا بی‌دینی همچون «سونامی» در میان جوانان افزایش یابد، «به نحوی که تعداد زیادی از افراد عدم باور خود به دین و یا حتی خدا را به شکلی علنی در شبکه‌های اجتماعی ابراز می‌کنند.». «بازتاب امروز» در بخش دیگری از گزارش یادشده می‌افزاید تعداد زیادی از کسانی که در شبکه‌های اجتماعی در توصیف اعتقادات دینی خود از واژه «غیر معتقد» استفاده می‌کنند، آن‌ها در خانواده‌های مذهبی به دنیا آمده‌اند. در تائید گفته این گزارشگر باید افزود در جامعه مدرن افراد از استقلال بیشتری برخوردار بوده و فرهنگ جداسازی اعتقادی این روند فزاینده را ممکن می‌سازد. این گزارش همچنین از «افزایش تعداد دختران و زنانی خبر می‌دهد که تصاویر بی‌حجاب خود را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند». روشن است که این اقدام بیان اعتراض به مقررات اسلامی است. این وب‌سایت خبری مدعی است: «برخی افراد نیز با بهره‌گیری از زمینه دل‌زدگی جوانان از سوءاستفاده از دین، به صورت متمرکز و سازماندهی ‌شده به تئوریزه کردن خداناباوری در میان جوانان پرداخته و با ترجمه و طرح نوشته‌ها و اشکالات وارده از سوی خداناباوران در غرب، سعی در تثبیت این نوع عقیده در میان اعضای ایرانی شبکه‌های اجتماعی دارند.» 
این رسانه از «سونامی» شک و خداناباوری می‌گوید و منظور رشد سریع این پدیده در جامعه است. البته این دقت علمی را باید داشت که واژه «غیر معتقد» معنای گوناگون می‌تواند داشته باشد، بعنوان نمونه «خداناباور»، «بی‌دین»، «عدم اعتقاد به اسلام»، «شکاک به خدا»، «آگنوستیک» و غیره از جمله احتمالات است و این واژه‌ها دارای یک مضمون نیستند. آنچه که در ایران می‌گذرد متنوع بوده و یکی از حالت‌ها، رد اسلام و شیعه‌گری و پذیرش بیخدائی مرتبط به آن است. واقعیت این است که کل سیستم دولتی ایران از ایدئولوژی اسلامی و خرافاتی انباشته شده و شخصیت‌های بالای نظام برای تحمیق مردم و کنترل آن‌ها همیشه به اشاعه خرافات و دعاگوئی و فاتحه خوانی ادامه داده‌اند. احمدی‌نژاد رئیس دولت جمهوری اسلامی ایران پس از بازگشت از اولین سفرش به نیویورک و سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل مدعی شد که یک «هاله نور» در تمام مدت سخنرانی‌اش او را احاطه کرده بود. یکی از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری دهم، دولت حاکم را «دولت رمالی و کف‌بینی» اعلام نمود. تمام منبر‌ها و حوزه‌ها و رسانه‌ها در اشاعه خرافات بی‌وقفه عمل می‌کنند. نظام ولایت فقیه پیوسته سازمانده شبکه تبلیغاتی مذهبی خرافی بوده، با نظام آموزشی اسلامی در مدرسه و دانشگاه و با تائید بودجه‌های کلان، تمام امکانات حمایتی سیاسی و مالی برای بازتولید دین ایدئولوژیک را فراهم آورده است. شیعه‌گری از زمان صفوی تا امروز همیشه با حمایت دولت، خود را تقویت نموده است زیرا باور جمعیت بی‌فرهنگ و خرافی به جعلیات دینی، بنفع کل حکومت کنندگان بوده است. این دین قرآنی و آیت اللهی پیوسته دو وظیفه محوری خود یعنی حمایت از قدرت و اسارت روانی و اعتقادی مردم را انجام داده است. این دین به قدرت نشسته، با سیستم تبلیغاتی چاق و مزمن و مزاحم خود، بناگزیر و علیرغم هدف ایدئولوژیک نمودن انسان ایرانی، زمینه دوری از دین را مهیا ساخته است. البته این دوری از دین مستلزم انباشت داده‌های فرهنگی، انتقال افکار آتئیستی به جامعه، رشد روحیه انتقادی و جریه دار شدن روان حساس بوده و راه پرپیچ و تابی می‌پیماید. این دوری خود یک روند پیچیده است، ولی روندی است که شهروندانی در ایران و جهان آنرا می‌پیمایند. 
نشریه آلمانی «دی تسایت» در اکتبر سال ۲۰۱۲ در نسخه آنلاین خود در گزارشی زیر عنوان «خداناباور در حکومت الهی» به بررسی افزایش آتئیسم در ایران پرداخته است. تهیه‌کننده این گزارش در این باره با برخی از جوانان در ایران گفت‌وگو کرده و می‌گوید این جوانان «گرچه در خانواده‌های مذهبی بزرگ شده‌اند، اما دیگر اعتقادی به وجود خالق ندارند.». این گزارش همچنین نگاهی دارد به زندگی دوگانه یک «بی‌خدا» در کشوری با حکومت اسلامی که در ادبیات قضایی اسلام به عنوان «ملحد یا مرتد» شناخته می‌شود و می‌تواند با مجازات مرگ روبرو گردد. در بخش دیگری از این گزارش به حضور و فعالیت خداناباوران ایران در فضای مجازی اشاره شده است؛ فضایی که به آن‌ها اجازه می‌دهد با هویت جعلی و بدون آنکه خطر تعقیب قضایی و مجازات‌های سخت تهدیدشان کند، به بحث در مورد عقاید خود بپردازند. 
در جامعه ایران خداناباوری در حال رشد است و کافی است به گفته‌های افراد و انتقاد و آرزو و شوخی آنان و نیز گفته‌های فیس بوکی آنان و همچنین به رفتارهای آئینی و اجتماعی آنان و تغییر در ارزش‌های اخلاقی آنان، توجه شود. برای تحلیل جامعه‌شناسانه این داده‌ها کافی نیست ولی بخشی از مواد لازم برای کار است. باید از واژه‌ها رمزگشایی نمود و گرایش‌های درونی آن‌ها را بازیافت، باید در نظر داشت که هر طنزی بار اعتقادی نفی آور ندارد، باید به استمرار پیام در جامعه و در رفتار دقت داشت، باید تحلیل از سطح به عمق را می‌سر ساخت، باید رابطه‌های متعدد و متقابل را بررسی نمود. دنیای انترنتی یک از میدان‌های اصلی تحلیل جامعه‌شناسی در جهان مدرن است. بخصوص آنجا که استبداد سیاسی اداری و فرهنگ مسلط مانع تراشی می‌کند، این دنیای مجازی بسیار گرانبهاست. در زمینه مورد بحث خود یعنی خداناباوری در میان ایرانیان، در حال حاضر در شبکه‌های مجازی با تعداد زیادی از صفحه‌های فیس بوکی فردی یا گروه‌ها و کانونهای آگنوستیک‌ها و آتئیست‌ها مواجه می‌باشیم. برخی از این کانونهای آتئیست مورد توجه بیش از دویست هزار دوستدار و طرفدار می‌باشند و این جمعیت مجازی بطور مسلم دربرگیرنده خداناباوران و نیز شکاکان و حامیان آنان است. افراد قابل توجی روی شبکه فیس بوک ایرانیان فعال هستند که روزانه تعداد زیادی پیام در باره خشونت اسلام، افشای قرآن، تجاوز اعراب به ایران، تروریسم اسلامی در جهان، غزوات محمد، جنایات علی، دروغ بودن امام زمان، زنان محمد، برده داری در اسلام، آیات قرآنی در تبعض نسبت به زن و ضرورت خروج از دین اسلام، منتشر می‌کنند. از نگاه جامعه‌شناسی شبکه‌های اجتماعی مجازی اقدام جدیدی برای ایجاد جامعه موازی بوده که اجازه می‌دهد فاصله‌ها از میان برود، زمان پرسرعت گردد و دیوار‌ها و موانع سانسور محدود یا حذف گردد. در موازات جامعه سنتی و سیاسی استبدادی ایران، دنیای انترنتی وسیله‌ای برای آگاه ساختن و گسترش آتئیسم می‌باشد. در میان ایرانیان وجود کانونهای فیس بوکی آتئیست و ناباور واکنش به فضایی است که درون کشور وجود دارد و مجموعه‌ای از جوانان ایرانی و بخشی از جامعه زنان و لایه‌هایی از طبقه متوسط شهری نسبت به آن معترض‌اند و می‌خواهند اعلام کنند که اسلام را دوست ندارند و مخالف آن می‌باشند و از الله بیزارند. ایرانیان در جامعه رسمی، خودسانسوری کرده و روحیه دوگانه می‌پرورانند ولی در فضای مجازی بطور مستقیم و غیر مستقیم هویت واقعی و دیدگاه‌ها و سبک زندگی‌ایی را به نمایش می‌گذارند که به آن باور دارند. آن‌ها در زندگی روزمره باید «من واقعی» خود را به علت فشارهای حکومت و عوامفریبی اجتماعی و سنگینی سنت در جامعه، انکار یا مخفی کنند. این شهروندان در شبکه‌ها به رهاسازی نسبی خود دست زده، فشار اجتماعی را تنظیم می‌کنند و دیوار سانسور را می‌شکنند. اینان در زندگی رسمی باید تقیه کنند و خود را هم رنگ جماعت کنند، ولی در شبکه‌ها، شفاف‌تر شده و می‌گویند اسلام بعنوان یک پناهگاه روحی و معنوی مورد اعتماد نیست و ناباوری دینی گزینش بهتری برای آن‌ها بشمار می‌آید. در تاریخ خود، ما زکریای رازی ناباور و خیام شکاک را داشته‌ایم، در تاریخ نزدیک‌تر زیر نفوذ مدرنیته در غرب و مارکسیسم، ما شخصیت‌های ناباور فرهنگی و هنری و نیز فعالان ناباور جنبش کمونیستی و سیاسی داشته‌ایم، ولی در دوران جدید ناباوری و آتئیسم به افراد معدود نخبگان محدود نمی‌شود. امروز باید از لایه اجتماعی صحبت کرد. افراد این لایه جرات می‌کنند و خود را بیشتر نشان می‌دهند و بعنوان یک گروهبندی اجتماعی فکری جای خود را در جامعه باز می‌کنند.


خداناباوری یک بلوغ است
بیخدایی با گسترش آزادی اندیشه و پرسش‌گری شک گرایانه از سده هیجدهم شتاب گرفت. در سده بیستم همزمان با رشد سرمایه داری و تکنولوژی، با گسترش آگاهی شهروندانه، با اوجگیری جنبش‌های کارگری و انقلابی، با توسعه علم در عرصه‌های گوناگون مانند فیزیک و بیولوژی و ژنتیک، با پخش برخی آئین‌های روحانی و معنوی که فاقد خداپرستی می‌باشند، با برآمد ارزش‌های اومانیسم و راسیونالیسم و مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و سکولاریسم و داروینیسم و افزایش شک و تردید در شناخت انسانی، بیخدایی قدرت تازه‌ای پیدا کرد (به منابع زیر توجه کنید). روشن است که همیشه خداناباوری مترادف و همسوی دمکراسی نیست و بیخدایان توتالیتر زیاد بوده‌اند. ولی در نظر داشته باشیم که خداناباوران برجسته که در راستای معنویت و آرمانگرایی انسانی و عدالت اجتماعی و آزادی انسان بسیار بوده‌اند و هستند و آنان در راه هدف خود نیازی به خدا و الله نداشته و ندارند. هدف ما از طرح مطلب، تاکید بر یکی از اشکال رابطه انسان با زندگی بوده و تاکید بر این نکته که خداناباوری نیز دارای آرمان و معنویت است و همچون یک پدیده اجتماعی در مقابله با دین اسلام، در حال توسعه می‌باشد. آنچه در میان ایرانیان روی می‌دهد جلوه ایی از اینگونه پدیده‌ها در تاریخ و جامعه جهانی است. برای بیخدایان برجسته باید بعنوان نمونه از: هراکلیتوس، جان استوارت میل، دنی دیدرو، لودویک فوئرباخ، کارل مارکس، زیگموند فروید، فردریک نیچه، برتراندراسل، ریچارد داوکینز، استیون هاوکینگ، عزیز نسین، آلبرکامو، سیمون دوبوار، سلمان رشدی، وودی آلن، میشل فوکو، نوام چامسکی، ژان پل سار‌تر، ژیل دولوز، یاد نمود. ما می‌دانیم که هر یک از این بزرگان سرچشمه بزرگی از اندیشه و طرحی نو برای زندگی بوده‌اند. ادیان تکخدایی مانند اسلام ادعا داشته که انحصار اخلاق در دست آنهاست. حال آنکه این ادعا بی‌اساس می‌باشد. اخلاق پیامبر اسلام و امامان شیعه جز جنگ طلبی و اعمال خشونت و طرفداری از برده داری و تحقیر زن و نفی آزادی انسان چیز دیگری نبوده است. برخی فلسفه‌ها و اصول حقوق بشر و اومانیسم و اندیشه زیستبوم گرا، نشان داده‌اند برای زندگی کردن اصول اخلاقی بزرگی وجود دارند که ما را از خداپرستی و اخلاق مذهبی و ایدئولوژی دینی بی‌نیاز می‌سازد. 
برتراند راسل نوشت: «من تمام بحث‌های اصلی وجود خدا را امتحان کردم و هیچ کدام از آن‌ها از لحاظ منطقی از دید من معتبر نبودند.» و زیگموند فروید افزود: «ایده خدا یک دروغ نبود، بلکه وسیله‌ای از ناخودآگاهی بود که باید با روان‌شناسی رمز گشایی می‌شد. خدای شخصی (یعنی خدای دینی) چیزی جز یک مدال والای پدر گونه نبود. مذهب به نوزادی انسان‌ها تعلق دارد، یک مرحله ضروری از تبدیل بچگی به بلوغ است.» در جهان کنونی در برابر اضطراب و درماندگی، کسان بیشماری هستند که به تمایلات عرفانی و آئینی و مذهب روی می‌آورند. انسانهای دیگری برآنند که در دنیای تردید‌ها و نگرانی‌ها، نه پناه بردن به خدایی موهوم، بلکه تلاش برای کسب دانش و تجربه‌های علمی و اجتماعی، اتکا به معنویت انسانی و همکاری انسان‌ها و اتیک اخلاقی، هماهنگی میان انسان و طبیعت و جانوران بر پایه دیدگاه اکولوژیستی، ارتقا فرهنگ و ادبیات و فلسفه، مهار زدن بر حرص زیاده خواه اقتصادی انسان، گسترش شادی و عشق و علاقه به زندگی، بهترین راه برای هموارسازی توسعه بلوغ انسان‌ها و آرامش روانی آدمی می‌باشد.


جلال ایجادی 
جامعه‌شناس، دانشگاه فرانسه

ـــــــــــــــــ

منابع برای آتئیسم: 

آندره کنت اسپونویل، «روح آتئیسم، مقدمه‌ای برای معنویتی بدون خدا» 
ریشارد داوکینز، «برای پایان دادن به ماجرای خدا» 
می‌شل انفری، «رساله خداناباوری» 
ژرژ می‌نوا، «تاریخ آتئیسم، ناباوران در جهان غرب از ابتدا تا امروز» 
دومینیک مورن، «آتئیسم مدرن» 
مارسل نوچ، «منشا آتئیسم معاصر» 
امانوئل شوبیلو و اریک پوئزه، «آتئیسم‌های فلسفی» 
کتاب «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی: 
Athéisme dans la république divine, D. Idjadi, Paris France.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر