نویسنده: امیرحسین بهبودی
گزارشی تکاندهنده! از دستگیری، شکنجه، زندان و همه آن لحظاتی که شرح آن تمام وجودت را تسخیر می کند و نمیگذارد لحظهای کتاب را از دستت رها کنی! کتابی تکاندهنده، هراسناک و نگاهی عمیقاً درونی اینبار نه از بیرون و آنچه در زندان جاری است بل، گذرانی که اینبار از پشت چشم شروع میشود و تک تک سلولهای انسان را در گذرگاه حکایتی قرار میدهد که نه تنها جسم انسان را تحتتأثیر قرار میدهد، بلکه تماماً با روح او درگیر میشود.
وقتی نویسنده کتاب را میشناسی، با او سالهای طولانی و از نزدیک رفاقت داری؛ به صحبتهایش گوش دادهای و با وی در یک محیط کار روزگار گذراندهای و هفتهای چند بار با وی بر یک سفره نشستهای، ناگهان کتابی را در برابرت میگذارد که ترا به درونیترین بخش گذران چندساله خود در زندان جمهوری اسلامی می برد و تو علیرغم اینکه بخشهای زیادی از نوشتهاش را خوانده و حتی به سهم و زعم خود او را برای نشر آن تشویق هم کردهای، با اینهمه بهتزده بر جا می مانی و آن خشم، همان خشمی که در روح و روان وی نفوذ کردهبود و تمام آن لحظات و روزها و در آن ثانیههای دردناک با وی بوده، از روح او به جان تو سرایت می کند و خشم، تمام وجودت را در اختیار خود میگیرد!
به جرئت می توان اذعان داشت امیر سالهایی چند بعداز زندان هم اسیر آن حسی بوده که در زندان و در لحظهلحظه آن بر روح و روانش تزریق کرده بودند. چه خوب که به اصرار اشرف و برخی از رفقایش پس از خروج از ایران و رسیدن به امکان معینی برای انعکاس آن روی صفحه کاغذ، آنها را نگاشته و نگذاشته آن حس عصیانگر، آن خشمی که از فشار جنایتکاران در جانش جای گرفته بود، به کرختی روزگار به اسارت درآید.
زبان نگارش کتاب، علیرغم اینکه در تمام سطورش به واکاوی آن چیزی پرداخته که در جان نویسنده جاری بوده، با اینهمه همزبان است با آن آتشی که در اولین ساعات بیرون آمدن موقت از دستان جنایتکاران همچون آتشفشان از زبان و دهان و حلق و کل دستگاه گویش وی بیرون جهید، درست از همان بخشی از وجودش که در زندان مهر و موم شده بود؛ اینگونه بود که کلمات و جملات بر سروروی شنوندگان ریخته میشدند تا چندصباحی دیرتر بر کاغذ جای گیرند.
حال میتوانم امیر را بفهمم که چگونه در تمام این سالها بیتاب بود؛ بیتاب اینکه باید این حرفها بیرون ریخته شوند؛ باید این خشم درونش را چاره کند باید حرف بزند باید بگوید: شکنجه در زندان، از شلاق و شحنه گرفته تا حتی اعدام بخش بسیار ناچیزی از آن سرکوبی بوده که در آن سالها بر زندانیان روا داشتهاند. او مشغله روح و روان زندانی را شرح میدهد که چگونه در تمام ثانیهها و مطلقاً تمام ثانیهها درگیر هست تا جائی که عدهای را به خودکشی وامیدارد ( همچون رفیق عزیزمان جلیل ) تا جان را از این عذاب مداوم نجات دهند؛ آن دیگری را به صدائی بدل می کند که در برابر هیئت کریه اعدام با چند جمله مرگ را می پذیرد تا خواری آن نصیب هئیت مرگ گردد؛ دیگرانی را نیز به توبه یا اجرای نمایش دلخواه زندانبان وا میدارد و چه بسا برخی از آنان در این گذرگاه تا حد جنایتکاران شبیهسازی می کنند؛ و دهها نفر دیگر که هرکدام راهی و گریزی را دنبال می کنند ... امیر، ما را با این لحظات همراه می کند.
کتاب ترا هشیار میکند، چنان از گذران روزمره دور میشوی که انگار به مدیتیشن نشستهای؛ از زمین و زمان بریده میشوی و غرق در تصاویری که ترا با بنیانهای وجودی و انسانیات به چالش می کشد. نباید دنبال آن باشی که از اموری رازگشائی شود که بر زندانها رفته؛ اموری که شاید تنها برای جنایتکاران و دستاندرکاران آن دوران روشن است و چه بسا مدفون؛ چنین کاری زیادهخواهی است از یک زندانی که تنها در یک بند و یک سلول و یک اتاق اسیر است و توان و تصور و امکانات و اطلاعاتش قادر نیست امورات بیرونی و خصوصاً منویات یک مشت جنایتکار و برنامهریزیهای آنها را دانسته و برای ما رازگشائی کند. نه، از این خبرها نیست. بگذار آنانی که وقتی از زندان چندین و چند جلد کتاب می نویسند و همزمان هم از زندانی خبر دارند و هم از زندانبان – بدون اینکه حتی حق کوچکترین تردیدی نسبت به این روایت قائل باشند – در این زمینهها بنویسند! نوشته امیر یک تکگوئی بیوقفه از کسی است که سالها و سالها تشنه مانده، محروم بوده از بیان این کلمات، از این نعرهای که درون گلویش فشرده شده و حال بدون اینکه نفسی تازه کند، به بازگوئی آن مشغول میشود.
وقتی این کتاب را گشوده و اختیارم را به دست کلمات سپردم ناگهان کتاب از صحنه محو شد، شب و روز موجودیت خودشان را از دست دادند، من ماندم و یک تصویر که جلوی چشم من حرکت می کرد و من در سکوت – که مبادا بشنوند و به سراغ من هم بیایند – به تصویر خیره ماندم؛ او را و مرا به میز شلاق بستند، با او شلاق خوردم، از این سوی زندان به آن سوی رفتم؛ از این زندان به زندانی دیگر ؛ با دوست و رفیقی کنار هم نشستیم، با هم حرف زدیم؛ اکبر، حسین، رضی، ... مگر چند اسم را میتوان در ذهن سپرد و همزمان تلاش کرد مبادا نامی در ذهن تو جایگیر شود چرا که شلاق و شیارهای پاه گاه نامها را با جهش خون و چرک بیرون میدهند.
امیر درست در میانه روایت خود لحظهای تردید می کند؛ آیا خواننده یا شنونده این روایت آن فشاری را که او در حال توصیف آن هست، می فهمد؟ این تردید درست زمانی به سراغ امیر می آید که برای مادر و خواهر خود آوردن دو تواب به درون اتاق را شرح میدهد و اینکه آنها به همه اموراتی که به گذران محدود زندانی درون آن اتاق مربوط میشود سرک میکشند و خواستهای خود را بر دیگران تحمیل می کنند. حجم فضای زندان آغشته به ترسی است که زندانی در هر دم خود آنرا به درونش فرو برده و در بازدماش به فضا بازپس میدهد. اگر بخواهی آن افراد را سر جایشان بنشانی، با چه واکنشی از سوی زندانبان روبرو خواهی شد؟ نه، آنی که گذرانش بیرون از این فضا هست، نمیتواند این فشار و این ترس را بفهمد. شاید نتوانیم بفهمیم امیر چه میگوید؛ شاید کرختی حیات روزمره نمی گذارد از تحدید آزادی آنهم در اندازهای اینگونه محدود و مهارگشته، درکی داشته و بتوانیم به ارزش آن پی ببریم.
با خودم فکر می کردم ایکاش مکنونات قلبی را زبان دیگری بود برای بیان؛ ایکاش میشد تصاویر درون ذهن را همچون یک فایل فشرده شده فیلم در اختیار دیگران قرار داد؛ ایکاش میشد، رویا و خیال و خاطره و یاد و هرچیزی را همانگونه که بود و دست نخورده فایل تصویری/صوتی کرد و در اختیار همه قرار داد و فکر می کردم چقدر آسان می بود برای امیر که به چنان امکاناتی دسترسی میداشت. با اینهمه وقتی کتاب را ورق زدم و آرام آرام با کلمات پیش رفتم، این احساس به من دست داد که امیر موفق شده! چرا که هر کلمهاش آغشته است با عواطفی که درست در لحظات طبقهبندی شدن در حافظه با آن عجین شده بود. اینگونه است که عاطفه جاری در توصیفات ترا با خود میبرد به دنیایی که تمام جنایتکاران جمهوری اسلامی تلاش می کنند آنرا کتمان کنند.
میدانم فشردن زندگی چندین ساله در یک کتاب سیصد صفحهای به شوخی بیشتر شبیه هست. با اینهمه فکر می کنم مجاز هستم رفقایم را به خواندن این کتاب ترغیب کنم. این کتاب خود رمان شگرفی هست از کندوکاو درون انسان.
پینوشت: این کتاب توسط انتشارات فروغ منتشر شده و میتوان بصورت آنلاین آنرا تهیه کرد.
این کتاب را می توانید از آدرس های زیر تهیه کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر