فیروز نجومی
اگر مختصرا به رابطه دین و قدرت پس از انقلاب مشروطیت بنگریم و نخواهیم دور تر برویم، مشاهده نمائیم که مبارزه دین و قدرت، بیش ار هر مبارزه دیگری از جمله مبارزات طبقاتی در متن جامعه ما پیوسته حضور داشته و نقش تعین کننده بازی کرده است.
وقتی رضا خان، سرباز قزاق، بشاهی رسید، دوران تنش قدرت با دین، بار دیگر آغاز گردید. رضا شاه نفوذ دین را در عرصه سیاست، محدود نموده و بعدا نظارت دین بر قانونگذاری را بواسطه 5 مجتهد جامع الشرایط- امتیازی که به روحانیت برای نقشی که در جنبش مشروطه خواهی بازی کرده بودند- اهدا گردیده بود پایان بخشید. در عرصه تعلیم و تربیت عمومی و قضا، رضا شاه مکتب خانه ها را بست و در ادامه راه امیر کبیر دبستان ها و دبیرستان ها بنا و مهمتر از همه دانشگاه تهران را تاسیس نمود.
دادگاه های دادگستری را جانشین داروغه خانه ها ساخت. با برنامه کشف حجاب، قدرت مستقیما دین را مورد حمله قرار داد و آنرا هر چه بیشتر رنجور و ضعیف ساخت.اما، نفوذ دین را شاید در جایی دیگر، در زندگی روز مره و اعتقادات مردم، عمیقتر نمود. یعنی که میتوان گفت که در زمانیکه جدایی دین و دولت وجود دارد، ترازوی "مشروعیت" به سود دین سنگینی میکند.
در دوران اشغال کشور بوسیله متفقین، محمد رضا شاه جوان بود و ضعیف و بی تجربه، یعنی در دوران دمکراسی ایران که به کودتای 28 مرداد ختم شد، دین بار دیگر بال و پر درآورده و بر علیه جنبش دموکراسی برهبری دکتر مصدق، با کودتاچیان و به نفع بازگشت شاه وارد میدان گردید. در واقع فتوای آیت الله بهبهانی بود که مردم را بسیج نمود و کودتای 28 مرداد را دامن زد. نقش سازمان جاسوسی آمریکا، سیا، در کودتای 28 مرداد، و بر انداختن دولت دکتر مصدق، برای پنهان ساختن نقش آیت الله ها و حفظ حرمت و احترام آنها، بزرگ میشود.
البته سیا نیز از این داستان به نفع قدرت افسانه ای خود در ذهن جهانیان بخصوص جهان سوم، سود فراوان برده است و میبرد. بدلیل نقش مثبت روحانیون در کودتای 28 مرداد بود که بار دیگر مسالمت و همزیستی دیرینه دین با قدرت آغاز گردید. شاه جوان که تجربه ای در سیاست پیدا کرده بود، به زعمای دین عنایت نمود و با آنان مناسبات صلح آمیزی برقرار داشت. شاه حتی نصایح آنها را مبنی بر حفظ وضع موجود بگوش میگرفت و از برنامه های اصلاحاتی که به او از طرف آمریکا پیشنهاد شده بود خود داری نمود. باینترتیب دین برای حفظ هژمونی فرهنگی خود به قدرت نامشروع شاه مشروعیت می بخشید.
با مرگ آیت الله بروجردی در 1340، بلند پروازی های شاه جوان آغاز شد و دست به "انقلاب شاه و مردم " زد که مواد آن اقتدار دین را در زندگی روزمره کاهش میداد. دین برهبری آیت الله خمینی در خرداد 1343، در دفاع از اقتدار شریعت و سنت ونیز در ابقا حلال ها و حرام ها در عرصه های سیاسی و اجتماعی، به پا خاست و قدرت شاه را به چالش کشید، ظاهرا در مخالفت با مصونیت آمریکایی ها در برابر قوانین ایران، اما، در عین حال در ستیز با برنامه های اصلاحی "انقلاب شاه و مردم،" از جمله تقسیم اراضی و حق رای زنان، و جنبش مبارزه با بیسوادی از طریق براه اندازی سپاهیان دانش و نیز سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات.
قیام 15 خرداد برهبری آیت الله خمینی هم اکنون روشن شده است که نه برای آزادی بلکه برای تشدید استبداد بوده است. چه نگرانی او بدانجهت بود که با گشودن دامنه آزادیها، دیکتاتور ضعیف و سرانجام به تضعیف شریعت در تنظیم و کنترل رفتار و گفتار مردم میانجامد. اما، کسی باین خصلت بارز آیت الله خمینی، یعنی خصومت و دشمنی وی با آزادی، نه اشاره ای کرد و نه اعتنایی. شاید جذبه او بود که جوانان انقلابی را از دیدن و درک این واقعیت محدود میساخت.
در ستیز با نظام شاهنشاهی، بسیاری از دانشجویان و روشنفکران نیز در دوران جهش بسوی تمدن بزرگ بسوی دین گرایش یافتند. بعضا،سخت فریفته «تشیع سرخ شریعتی» شدند و آنرا بعنوان راه رهایی از نظام دیکتاتوری و سرمایه داری وابسته، در آغوش کشیدند. در نتیجه واپسگرایی خود، سبب غرور و افتخار و استقلال ملی گردید. رجعت بگذشته و یا بازگشت به سنت و شریعت، به اتحاد روشنفکران و دانشگاهیان با دین علیه قدرت، منحر گردید. اما این گرایشی بود که در همه جا رواج یافته بود نه تنها در ادبیات انتقادی بلکه در تاتر و فیلمسازی نیز. حتی شاعر مارکسیست انقلابی، خسرو گلسرخی، نمیتوانست از ابراز دلبستگی به دین خود داری کند.
وی در حالیکه دست به گریبان مبارزه ی مرگ و زندگی بود و میرفت که بر جایگاه قهرمانان جلوس نماید، با تایید و تصدیق افسانه ی امامت در دادگاه نظامی، با ستایش امام علی بعنوان یک سوسیالیست اصیل به ورود دین در سیاست مشروعیت بیشتری بخشید. با این وجود اگر وحدت های تاکتیکی گروه ها و سازمانهای چپ، جبهه ملی و ملی - مذهبی ها و لیبرال ها که بعد از فروپاشی استبداد، به صحنه سیاست باز گردیده بودند، با دین بوقوع نپیوسته بود، دین هرگز نمیتوانست سلطه هژمونیک خود را گسترده، سکوت مطلق را بر قرار و خود را مصون از هر نقدی و بررسی نماید.
در شرایط کنونی، این قدرت نیست که سخن میگوید. قدرت نه شاه است و نه سلطان. قدرت، دین است. قدرت شریعت است، نظم و انضباط میخواهد و تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت. هم اکنون تنها آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه ها نیستند که جلوه ی شریعت هستند، بلکه هیئت کارگزاران و تمامی سپاهیان ولی فقیه همه به مراتب اولی وفادار و دلبسته ی آرمانهای دین هستند. آنها خود را سر داران و فرماندهان اسلام میدانند. آنها بدون سجده به درگاه الهی و طلب مغفرت و بخشایش هرگز گلوله ی آتشین را بر قلب منافق و کافری نمی نشانند و یا قبل از آنکه رو به قبله، پیشانی خود را بر مهر حقارت و خواری ن بنهند، هرگز به بازجویی، شکنجه و تجاوز به دگر اندیش نمی پردازند.
با انقلاب 1357، دین در ایران به قرنها مصالحه و همزیستی و گه گاهی ستیز و خصومت با قدرت خاتمه داد و خود بر دوش مردم دین پرست، پیروزمندانه عروس قدرت را در آغوش کشید. از درون دینمدار ان که روحانیون خوانده میشوند، هشدار آمد که دین را شایسته نیست که خود را به قدرت آلوده نماید. که فریب و ریا و ظلم و ستم در نهاد قدرت نهفته است، و دین را باید برکنار باشد از سیاست چون آکنده است با دسیسه و فتنه و توطئه. این هشدارها، بگوش آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که تازه به قدرت رسیده بودند، کارگر نیافتاد. اما سبب شکاف و انشقاق نیز در صفوف روحانیت نگردید. گویا هشدار دهندگان از جمله آیت الله طالقانی، خود چندان تعهدی به هشدارهای خود نداشتند. چون خود همان زمان به سیاست آلوده شده بودند.
آیت الله شریعتمداری از مراجع پرقدرت و پر نفوذ قم، آنقدر با آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم برهبری امام خمینی، در دفاع از جدایی دین از سیاست ، مماشات نمود که کار از کار گذشت و از مسند تقدس و روحانیت بزیر کشیده شد و با اتهام جاسوس و خیانتکار و عامل اجنبی، این دنیا را ترک نمود. بعبارت دیگر، دین در همان آغازین لحظات حکومت به تصفیه در صفوف خود پرداخت، چند صدایی را سرکوب و تعدد مراجع تقلید که از ویژگی های ساختار نهاد و یا دستگاه مذهب شیعه است از اقتدار سابق خود ساقط نموده تابع یک مرکز واحد، گرداند.
آیت الله خمینی هرگز مقام امامت را اشغال نمیکرد اگر از درون، از طرف آیت الله های هم وزن به چالش کشیده میشد. چرا که در ماهیت امام است که وحدت شریعت و شمشیر، نهفته است. درست است که آیت الله منتظری از تایید حکم قتل عام زندانیان سیاسی در سالهای 66 و 67 خود داری نمود. اما این هرگز به این معنا نبود که وحدت و یگانگی شریعت و شمشیر را نفی و یا به وجه شایسته تری از جدایی دین از سیاست بعنوان یک اصل فقهی، بدفاع برخیزد.
بنابراین تا زمانیکه دستگاه دین ، ابزار خشونت و قهر و قدرت و انتقام ستانی را در انحصار خود گرفته است، نمیتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک برنامه جدی سیاسی نگریست. جدایی دین از سیاست وقتی امکان پذیر است که مردم بآن درجه از عقل و درایت و استقلال برسند که خود بساط حوزه های علمیه را برچیده و امتیازات قانونی طلبه و طلبه گری را لغو نمایند، چیزی که رضا شاه بدان بسیار علاقمند بود اما نافرجام بجای گذاشت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
Fmonjem@gmail.com,
Firoznodjomi.blogpost.com
Rowshanai.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر