کلمه
اگر فیلم لیلای مهرجویی و ترانههای زیبای آلبوم نیلوفرانهها را یکی از نقاط عطف کارنامه علیرضا افتخاری بدانیم که هم سطح او را به عنوان خوانندهای پرکار ارتقا داد و هم به پرفروشتر شدن آثارش کمک کرد، در آغوش کشیدن احمدینژاد نقطهای بود که به سقوط آزاد او منجر شد.
اگر فیلم لیلای مهرجویی و ترانههای زیبای آلبوم نیلوفرانهها را یکی از نقاط عطف کارنامه علیرضا افتخاری بدانیم که هم سطح او را به عنوان خوانندهای پرکار ارتقا داد و هم به پرفروشتر شدن آثارش کمک کرد، در آغوش کشیدن احمدینژاد نقطهای بود که به سقوط آزاد او منجر شد.
این سقوط را هم نه منتقدان و مخالفان انبوه احمدینژاد
که خود افتخاری بود که بیش و پیش از همه رسانهای کرد. تهدیدها و توهینهایی که
زندگی را برایش جهنم کردند تا جایی که حالا، در این مصاحبه، اعتراف میکند که به
شکل جدی به مرگ فکر میکرده است.
علیرضا افتخاری اگر به خاطر این حاشیهها نبود میتوانست
یکی از چهرههای گذرای موسیقی معاصر بماند که کارهایش به خانه همه ایرانیها راه
یافت. بازخوانی تعداد پرشماری از آثار جاودانه موسیقی سنتی و پاپ و صدای
استانداردی که میتوانست همه خاطرههای خوش ما را با خوانندگان قدیمی زنده کند،
افتخاری را به هنرمند کم فراز و نشیبی تبدیل کرد که نه هواداران افراطی و سینهچاک
داشته باشد و نه مخالفان جدی و پیگیر. اما همه اینها به قبل از سال ۸۹ تعلق دارد.
اتفاقاتی که برای استاد محمدرضا شجریان انفجاری از محبوبیت دوباره را به همراه
آورد و برای افتخاری وسوسه خودکشی! واقعیاتی که کف خیابان داشت اتفاق میافتاد و
از قلب و احساس مردم میجوشید و نه در تریبونهای رسمی و پروپاگاندای رسانهای.
از آلبوم نیلوفرانه افتخاری به عنوان پرفروشترین
آلبوم تاریخ موسیقی ایران نام برده شده و بسیاری از اساتید جملاتی در تایید و
توصیف او گفتهاند. اما اگر درباره او از مردم کوچه و خیابان بپرسید… بسیاری او را
در آغوش مردی به یاد میآورند که تاریخ ایران را به قبل و بعد از خود تقسیم کرده
است. و علیرضا افتخاری گواه روشنی است بر آنچه که دورانی بر این کشور گذشته است.
شهادت بیواسطهای که حقیقت ادعایی بزرگ را برملا میکند. مرثیهای برای یک رویا.
علیرضا افتخاری در گفتوگو با تماشاگران امروز میگوید:
بعد از آن اتفاقات با آقای احمدینژاد نه تنها برای من در حوزه اجتماعی تبعات
زیادی داشت، بلکه باعث شد بسیاری از هنرمندان این مملکت هم پشت من را خالی کنند.
دیدار و در آغوش کشیدن احمدینژاد در ۱۷ مرداد سال ۸۹، همزمان با روز
خبرنگار در مرکز همایشهای صداوسیما توسط افتخاری را این خوانندهی قدیمی چنین
توصیف میکند: از صحنه که پایین میآمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت
سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدینژاد بهخاطر شما ایستادهاند و معطل
شما شدهاند.» اسمشان یادم رفته که اینفرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً
قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و میخواستم
بروم. ولی دور و بریهای ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد.
تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای
احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان
هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانهای مثل
تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد.
برای چه؟ چرا؟
افتخاری در ادامه میافزاید: آقای احمدینژاد جوری
خودش را به آغوش من انداخت که انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک جوری به من
چسبید و من را بوسید و پشتسر هم این اتفاقات را شکل دادند که… بابا بوسیدن یک
بار، دو بار… جمله بعدیام را امیدوارم جرات انتشارش را داشته باشید ولی من طناب
خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانوادهام بود. فرزند کوچکم فهمید و
گریه کرد و گفت: «بابا نکن». گفتم نمیتوانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید
را ندارم. در ایران که هیچکس حواسش به من نبود و درد دل من را نمیشنید. در خارج
از کشور هم یک روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک
هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپر مارکت محل به من جنس نمیفروخت! آرایشگر محل ما میگفت
آقا وقتی شما روی این صندلی مینشینید دیگر هیچکس به مغازه من نمیآید و عذرخواهی
میکرد و مودبانه میگفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمیداد. مردم تا این حد
تحت تأثیر قرار گرفته بودند و امیدوارم این صحبتها به درستی به گوش مردم برسد.
حرف آخرم هم این است که آقای احمدینژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر نبینید. و
قطعاً خیر نخواهند دید. در این موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از ۳۰ سال خواندن با
تمام وجود، این حقم بود؟ بعد از سی و خردهای سال این حق من و خانوادهام نبود.
وی در ادامه میگوید: آقای احمدینژاد در این مدت حتی
یکبار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان میگویم در مورد من بسیار
انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان میآورم و امیدوارم به
گوششان برسد. شما را به جان مادرتان قسم میدهم که به من کمک کنید تا این حرفها
به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازیها رسیدهام و
امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانهها انعکاس پیدا کند.
علیرضا افتخاری دربارهی تبعات اجتماعی این اتفاق
تشریح میکند: مدتها کلاه میگذاشتم روی سرم و برای خرید اینور و آنور میرفتم.
اگر هم کسی من را میشناخت، برخوردهای اهانتآمیز و زشتی میشد. خوب یادم هست وقتی
در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلیها
بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانیهای خودشان هم دعوت نمیکردند
و میترسیدند بلایی سر بچههایشان بیاید. میگفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما
هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچههای ما را
مورد توهین قرار میدهند که چرا افتخاری را اینجا راه دادهاید. میگفتند چرا با
«رفیق احمدی نژاد» رفت و آمد میکنید!
او گلهمند است و خاطرنشان میکند: اگر
تلویزیون اجازه میداد من ده دقیقه همین صحبتهایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید
تبعات آن اتفاقات اینگونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمیداد. فرزند کوچک من
دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. میگفت به من توهین میکنند و به شدت فضای بدی
علیه من در دانشگاه راه افتاده است. روی وایت برد عکس من را میکشیدند و دشنامهای
زشتی مینوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از بیست
بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناکترکرد.
این در حالی بود که هیچ اظهارنظر یا حمایتی از سوی همین آقایون داخل کشور از من
نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم
را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند. آقای احمدینژاد مرد باشد! خدا آدم
را گیر نامرد نیندازد، دوست خوب من. این جملات را با سوز درونم میگویم به شما که
امیدوارم حرفهایم رابه دقت منتقل کنید.
این هنرمند شناخته شدهی کشورمان تصریح میکند: اگر
یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمیتوانم کارم را درست انجام دهم. این
ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که به وضوح دربارهاش گفتم،
حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش مشخص شود اوضاع از چه قرار
بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی
باخبر میشوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر
در محل به شما وخانوادهتان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که
یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی
میکردم، همه خوشحال میشدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم
هم جلو رفتم. ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم
ایران که مبنای دلشان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند.
به گزارش کلمه، سواستفاده احمدینژاد و تیم وی از
هنرمندان به یک بار محدود نشد، و سال ۹۲ نیز هنگام نامنویسی نامزدهای ریاستجمهوری تلاش
کردند از نام خوش و اعتبار عزتالله انتظامی برای جلب توجه و ایجاد محبوبیت استفاده
کنند. توطئهای که بلافاصله با نامهی افشاگرانهی استاد بازیگری ایران برملا شد و
سیاهی به روی ذغال ماند.
عزتاله انتظامی با انتشار نامهای خطاب به مردم
ایران ماجرای همراه شدنش با اسفندیار رحیم مشایی و محمود احمدینژاد را در زمان
نام نویسی نامزدهای ریاست جمهوری تشریح کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر