صفحات

۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

حبس به حرم حق گویی



 فخرالسادات محتشمی‌پور:

جرم این دختر لب خندان اوست که حرص بازجوها را در می آورد وگرنه فعالیت‌های انتخاباتی که جرم نبوده تا قبل از ۸۸ کذایی! جرمش جسارت و صراحت لهجه و حق گویی است و البته وارستگی‌اش و عدم وابستگی. این که خریدنی نیست!
معلم که بودم از بچه های جسور خوشم می‌آمد. نه این که بچه درس‌خوان‌هایی را که همه همّ و غمّ شان گرفتن نمره بود و انضباط ۲۰ دوست نداشته باشم. ولی بچه‌هایی را که هر روز یک ماجرای جدید می‌آفریدند تا به معلم‌ها ثابت کنند همیشه حرف حرف بزرگ‌ترها و معلم و مدیر و ناظم‌ها نیست، یک جور دیگری دوست داشتم. همان‌ها که حرف دلشان را برای من می‌آوردند و گله‌هایشان را و گاه غرغرهایشان را.
اولین تجربه معلمی را در مدرسه‌ای داشتم که بچه‌های دارای فقر فرهنگی و اقتصادی تؤامان شاگردانش بودند و قبل از انقلاب به صورت شبانه روزی اداره می شد. مدرسه هم پسرانه بود و هم دخترانه و من پسرها را انتخاب کردم. وقتی کلاس دومی‌های آن مدرسه خاص معلم ۱۸ ساله تازه‌کارشان را سر کار می‌گذاشتند من اخم‌هایم را درهم می‌کردم و ادای آدم های عصبانی را در می‌آوردم ولی ته دلم می‌خندیدم و ابتکارعمل‌شان را تحسین و سعی می‌کردم شیطنت‌های کودکانه‌شان را جهت بدهم.
بعد رفتم مدرسه راهنمایی و شدم معلم تعلیمات دینی و برای این که این درس برای شاگردانم شیرین باشد همیشه از خودشان کمک می‌گرفتم. نظم کلاس را با هم به هم می‌زدیم. صندلی‌ها را گرد می‌چیدیم. بچه‌ها چند گروه می‌شدند و هر جلسه را یک گروه اداره می‌کرد. نمره‌ها را هم به گروه می‌دادم تا از همان نوجوانی کار تیمی را یاد بگیرند. شیطنت‌های نوجوانی شاگردانم را از معلم‌های دیگر می‌شنیدم. چون من به واقع معلم‌شان نبودم. دوست‌شان بودم، هم‌دل و هم‌راه‌شان بودم و مشاوری که به ایشان تحمیل نشده بود بلکه خود به میل خود انتخاب کرده بودند.
تدریس در دبیرستان را پس از طی کردن دوران دانشجویی تجربه کردم در مدرسه‌ای که ممتاز شدن و المپیادی شدن و رتبه آوردن در کنکور همه فکر و ذهن دانش آموزان را درگیر کرده بود اما من تاریخ را از لابلای کتاب درسی‌شان بیرون کشیدم و به زندگی‌شان راه دادم و کلاس و درس را به خودشان سپردم و گفتم نمره را برای خانواده و مدرسه بیاورید ولی درس را برای خودتان بخوانید!
در همه این سه دوره من بیش از این که معلم باشم شاگرد بودم و حالا که سال‌ها از آخرین روزهای تدریسم می‌گذرد هنوز خاطرات شیرین آن دوران با من است. همه روزهایی که آموختم و آموختم و آموختم و باز هم در مسیر زندگی فرزندانی یافتم که چون فرزندان خودم عزیز و ارجمندند. فرزندانی چون ریحانه طباطبایی که جسارتش را دوست دارم و تحسین می‌کنم و صراحت لهجه‌اش را حتی وقتی مقابل من می‌ایستد و با نظراتم مخالفت می‌کند و مرا و نسل مرا به نقد می‌کشد. آخر مگر می‌شود به بچه‌ها درس آزادگی آموخت و بعد به آنان گفت لطفا هرجا من خواستم و من گفتم آزاده باش و هرگاه نخواستم نباش؟!
ریحانه طباطبایی نهال سبزی است که در بستر انقلاب روییده از این رو سخت ظلم ستیز است و در برابر حرف ناحق سخت می‌ایستد. سرش را بالا می گیرد و در چشم بازجو نگاه می‌کند و از آرمان‌هایش دفاع می‌کند و ناخواسته بازجوی بیچاره را به واکنش وامی‌دارد. بازجو تهدید می‌کند، ارعاب می‌کند و گاه منفعلانه قصد تطمیع دارد. مثل همه بازجوهای طفلکی این دوران که آن‌سان گذشت و این‌سان می‌گذرد. بازجویی که جرأت نمی‌کند شغلش را به زن و بچه‌اش بگوید وقتی که خود ته دلش می‌داند دارد پرونده سازی می‌کند. حق را ناحق می‌کند. به زور و گاه به لطایف‌الحیل اعتراف می‌گیرد. دروغ می‌گوید. فریب می‌دهد. و دست آخر برای مختومه کردن پرونده دعوت به همکاری می‌کند
چه چیزها که نشنیدیم و ندیدیم در این سال ها توسط کسانی که خود از مسیر انقلاب منحرف شده بودند و رهروان عدالت و آزادی را متهم به تبلیغ علیه نظام و جاسوسی و اجتماع و تبانی و اقدام علیه امنیت ملی کرده و می‌کنند. خود به منزه بودن آزادگان عزیز وطن و پاک بودن کارنامه‌شان اذعان داشتند و تنها به دلیل عدالت‌جویی و حق‌گویی‌شان آنان را به حبس کشیدند و حکم‌های سنگین دادند و با دخالت‌ها، لجاجت‌ها و کینه‌جویی‌هایشان بهترین سال‌های عمر جوانان نازنین وطن را با حبس و زندان و محرومیت و محدودیت پیوند زدند. خود و هم مسلکانشان با ادعای پاک دستی خوردند و بردند و سرمایه‌های میهن را چپاول کردند و سرمایه‌های اجتماعی را به باد داده فقر و فساد و تبعیض را نه تنها امحاء نکردند بلکه با سرعتی شگفت‌انگیز توسعه دادند و آن گاه زندان‌ها را از مظلومانی پر کردند که تنها جرمشان نقد منصفانه و دلسوزانه همه این کژی‌ها و ناراستی‌ها بوده و هست.
و اینک ریحانه ما در دل زمستان برای چهارمین بار میهمان اوین شده است. و اوین باز هم درب آهنینش را به روی دخترکی خندان گشوده که شب تولدش دوستانش گرد هم آمدند تا یک سال بزرگ‌تر شدنش را که به واقع بیش از یک سال تجربه و ورزیدگی را حاصل داده است، تبریک بگویند. زاد و توشه او برای این سفر یک ساله کتاب‌هایی است که او را تا بند زنان همراهی می‌کنند و تا پایان این سفر یار مهربان او می‌مانند. دیشب به ریحانه تولدش را تبریک گفتیم و به پدر و مادرش تربیت این دلاورزن آزاده را تبریک گفتیم و به خودمان برای پرورش این نسل جسور، فهیم، آزاده، پرسش‌گر، نقاد و در عین حال صبور تبریک گفتیم و او با لبخند شیرینش از میهمانانش پذیرایی کرد و دیروز او هم چنان خندان پای در حیاط اوین گذاشت تا به دوستان ارجمندی چون بهاره هدایت و نرگس محمدی بپیوندد.
دیشب بند زنان اوین میهمان داشت. دیشب در شب نشینی زنان بند سیاسی اوین ریحانه محفل آرا بود با گفتنی‌هایی بسیار برای یاران دور مانده از سر و همسر و یار و دلدار. خدا کند ریحانه از بی وفایی‌های ما به بچه‌های بند زنان چیزی نگوید. خدا کند آسمان را به ریسمان ببافد و شهرزاد گون قصه هزار و یک شب بگوید و برایشان و نگوید که ما چگونه در هزارتوی زندگی سخت و طاقت‌فرسای این دوران گاه خودمان را هم فراموش می‌کنیم چه رسد آنان را که از دیده رفته‌اند
منبع: کلمه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر