فیروز نجومی
محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است.
دردی شده است که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج بسیار میکشیم، اما، زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود.
درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا نمائیم.
اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟
آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟
چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟
شاید این نیز توطئه استعمارگران غرب و کشورهای امپریالیستی ست و آنان بودند که دانشجویان دانشگاه را فریفته و وادار ساخته که دژ آزادی را به اسلامیست ها برهبری امام خمینی تسلیم کنند؟
شیفتگان اسلام و متحدین چپ و راست و میانه آن بر آن تصور بودند که مستقل از غرب و شرق، عروس آزادی و عدالت را در آغوش خواهند کشید، در حالیکه گام بسوی گریز از آزادی بر میداشتند. در واقع انقلاب 1357 را باید انقلاب گریز از آزادی نامید
چه اگر دیکتاتوری پهلوی ها بدست بیگانگان بر ما تحمیل شده اند، نمیتوانیم بگوئیم که استبداد مضاعف دین و قدرت، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است، برغم نظریه های توطئه کمر بند سبز و توافق قدرتهای جهانی در گوادلوپ در باره ترک پادشاه از ایران. نه اینکه قدرتهای بزرگ نقشی در تضعیف شاه نداشته اند، اما نقش آنها دربقدرت رسیدن آیت الله ها برهبری خمینی تعین کنند نبوده است. حال آنکه حمایت توده های وسیع مردم بجای خود که به رفتن شاه و آمدن خمینی، بآینده ای تابناک چشم دوخته بودند، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، دانشجویان و روشنفکران، ملی گرایان جبهه ای و مذهبی و نهضتی ها بودند که آیت الله خمینی دشمن دیرینه آزادی را "امام" کردند و بر مسند قدرت نشاندند. گویا آن چند میلیونی که باستقبال آیت الله خمینی شتافته بودند فرمان قدرتهای جهانی در گوادلوپ را باجرا در آوردند. این سازمانها و احزاب سیاسی چپ و راست بودند که خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او راه را برای جلوس او بر منبر قدرت هموار نمودند. کارتر از شاه میخواست که حقوق بشر را رعایت کند- که اگر میکرد ممکن بود پادشاهی هنوز ادامه مییافت. کارتر هرگز به مردم ایران نگفت که برخیزید و شاه را سرنگون سازید.
. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمداران دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری گشوده بودند، چنانکه گویی روشنایی در پیش است و آزادی، نه تیره بختی و سیه روزی. از دژ محکم آزادی، دانشگاه تهران بود که آیت الله ها بر فراز منبر دین و قدرت، جامعه را به تسلیم و اطاعت فراخوانده و اعلام نمودند که ولایت ادامه ی رسالت و امامت است و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگردانند.
واقعیت این است که تحقق آزادی در صدر برنامه هیچ یک از گروها، سازمانها و احزاب مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی بود و هست، در خدمت نظام سرمایه داری. که تولید و مبادله ی کالا، از جمله مبادله نیروی کار با دستمزد، رقابت سرمایه ها در بازار و افزایش ارزش اضافی، نیازمند آزادی است. که انقلابیون در مرحله ی اول وظیفه داشتند به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه اینکه به جنگ استبداد رفته و از بازگشت آن جلوگیری بعمل آورند. البته گفتمان انقلابی ضد امپریالیستی چپ بزودی بوسیله حکومت دین مصادر گردید و به ابزاری مهلکی برای پاکسازی جامعه از مخالف و دگر اندیش، تبدیل گردید. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار و استبداد درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد انسان، فراهم آورد؟ آیت الله ها بسی بسیار زیرک بودند. بندرت بودند آنانکه در پس قبای آیت الله ها شمشیر شریعت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را مشاهده میکردند.
آیت الله های حاکم نیز چه خوب پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندند. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها و قتل عام ها در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه نیانداختند. در همین راستا مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین حق و حقوق خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و پذیرفتند که باید همانگونه زندگی کنند که آیت الله ها میخواهند، نه آنگونه که خود بدان تمایل دارند. که زندگی اجتماعی دلبخواهی نیست. پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون مصادره کرده است هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. تا کنون، در این سی و چند سال گذشته پایان یک درگیری با غرب برهبری آمریکا، آغاز درگیری جدیدی بوده است. چه در گیری و تنش آفرینی در خارج از مرزها در دست رژیم دین، پیوسته همچون ابزاری برای سرکوب هر زمزمه مخالف و برقراری سکوت و تاریکی در درون، بکار رفته است و میرود. چه این غرب برهبری شیطان بزرگ است که علت اصلی فقر و عقب ماندگی و ورشکستگی اقتصادی ست، نه استعمار درونی برهبری آیت الله ها.
طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین فتنه ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آوردهای مهم جنبش سبز آن است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق بشری خورد نمیکند.
. آموزگاران بزرگ عبودیت و بندگی، آیت الله ها، علما و فقها بما پیوسته برفراز منبر دین و قدرت، هشدار داده اند که از آزادی فساد بر میخیزد. افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. که الله، خداوند یکتا و یگانه، سرکشی ابلیس را از عوارض آزادی میداند و با آن سخت دشمنی میورزد. آن کس که خود را از یو غ احکام الله آزاد سازد، کسی ست که ابلیس در او حلول می یابد و او را از راه "مستقیم" منحرف و اسیر غرایز نفسانی مینماید. بجای آنکه الله را در مرکز اندیشه اش قرار دهد، ابلیس او را به تمرد و سر کشی وا داشته و از باید ها و نبایدها، حلاها و حرام ها، از احکام عبودیت و بندگی رها مینماید. او را یا به "اباحیگری" رهنمون میسازد یا در پی شناخت بشر و جستجوی پاسخی برای هستی خویشتن. اینست که شیطان موجب شک و تردید در بشر میشود و او را به شرک، کفر و جهل وامیدارد. از این روی ست که در آتش دوزخ تا ابد شکنجه شده پس از سوختن، زندگی دوباره میابد تا بار دیگر بسوزد و خاکستر شود. چنانکه گویی در حکومت اسلامی چیزی جز پاکی و درستی و راستی و صداقت وجود ندارد.
هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون ما نهاده شده است هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم. از آزادی میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئوولیت یکی کرده اند. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئوول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئوول نیست، چون همه بنده و رعیت ولایت اند.
آیا تا کنون شنیده اید که در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی، اشتباهی بوقوع پیوسته باشد و مسئوولان آن را شناسایی نمایند؟
آیا تا کنون کسی مسئوولیت قتل عام و کشتاری که از بدو حکومت دین تا کنون بوقوع پیوسته است بعهده گرفته است؟
در حکومت اسلامی مسئوول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه به خیانت و جنایت اعتراف میکنند. آنهایی که آزادند بر اریکه قدرت نشسته و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند وهرگز مسئوول هم نیستند. چرا که مسئوول بزرگ الله است این هراس از آزادی، نه پرواز بسوی آن بوده است که ما را در چنگال استبداد مضاعف دین و قدرت گرفتار ساخت.
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
firoznodjomi.blogpost.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر