صفحات

۱۳۹۴ آبان ۶, چهارشنبه

ما مخاطبان این تاریخ تلخ ......




                           شادی صدر
وکیل ومدافع حقوق بشر
ویدیو درپائین دیده می شود 
فیلم دو ساعته‌ی محاکمه‌ی رهبران جامعه‌ی بهائی در 6 دی 1360، که به تازگی از دل تاریخ بیرون کشیده شده و در معرض دیدگان ما، عموم، قرار گرفته است، از زوایای بسیاری قابل تحلیل است. در این فیلم، نمایش دادگاهی را می‌بینیم که بازیگران آن سوی میزِ آن، قاضی (حاکم شرع)، منشی دادگاه، نماینده‌ی دادستان و تماشاچیان، چهره‌ی خود را در تاریکی پنهان کرده‌اند و تنها صدایشان را می‌شنویم، در حالی که دوربین در تمام مدت روی چهره‌ی هفت متهمی که به شکلی فشرده‌به‌هم نشانده شده‌اند تا در کادر بسته‌ی دوربین جا شوند، تمرکز دارد.
از نظر من، حقیقت‌یابی یک "روند" است و نه یک نقطه‌ی مشخص، مثل قله‌ی کوه، که باید به آن برسیم. در این روند، انتشار فیلم دو ساعته‌ی نمایش دادگاه رهبران جامعه‌ی بهائی، گام مهمی در راه روشن شدن حقیقت و رویارویی حقیقت با  دروغ‌های مسلط است. فیلم و به خصوص نسخه‌ی کاملش که دو ساعت است و نه نسخه‌های گزینش شده و بریده شده‌ی آن، یک حقیقت بلاواسطه و بی‌طرف را به نمایش می‌گذارد. تا امروز، اغلب با حقیقت‌هایی مواجه بودیم که در بیان زندانیان سیاسی-عقیدتی سابق و خانواده‌های آنان بازنمایی می‌شده است. حقیقت‌هایی که همواره از سوی نمایندگان گفتمان حاکم، روایت‌هایی یکطرفه، وارونه و دروغ جلوه داده شده و به این ترتیب، تلاش شده تا بی‌اعتبار شوند. اما این فیلم که توسط خود دستگاه حاکم و بر اساس قرائن موجود در خودش به منظور نمايش تلويزيونی تهيه شده، حقیقت را همانطور که بوده، لخت و عریان و بی ‌هیچ‌ تفسیری از این سو یا آن سوی منازعه به نمایش می‌گذارد. درست به همین دلیل است که حقیقت بازنمایی شده در فیلم، غیرقابل انکار است. درست به همین دلیل است که می‌تواند در برابر هر قضاوت سختگیرانه‌ای، خواه قضاوت مردم ناباور نسبت به وقایع هولناک دهه‌ی 60 باشد و خواه، قضاوت گروه‌های سیاسی اصلاح‌طلب که مصلحت سیاسی‌شان اقتضا می‌کند آن وقایع را وارونه و به شکل جنگ میان دولت و گروه‌های تروریست مسلح جلوه دهند، تاب بیاورد. فیلم، به شکل مجرد و یک تنه، در مقابل بسیاری از افسانه‌هایی که درباره‌ی سرکوب‌های پس از انقلاب 57 ساخته و پرداخته شده و در اذهان عمومی جا افتاده، می‌ایستد.
در این فیلم، سه دسته حقایق مختلف اما مرتبط با هم را می‌توان دید:
1. حقایق درباره‌ی اتهامات وارد شده به بهائیان: در این فیلم تقریباً تمامی اتهامات علیه جامعه‌ی بهائی که در سی و پنج سال گذشته در تبلیغات حکومتی تکرار شده‌اند، از سوی نماینده‌ی دادستان و قاضی دادگاه، بیان می‌شود و متهمان به آنها پاسخ می‌دهند. پاسخ‌هایی که اگرچه قاضی به آنها وقعی نمی‌نهد، اما تا همین امروز برای مخاطب بی‌غرض بسیار معتبر و روشنگرانه هستند. به عنوان مثال یکی از اصلی‌ترین و همیشگی‌ترین اتهامات بهائیان، جاسوسی برای اسراییل بوده که در این پرونده نیز مستند صدور حکم اعدام قرار می‌گیرد. دفاعیات متهمان در این فیلم درباره‌ی اتهام تکرار شونده‌ی رابطه با اسراییل که مستندش، مکاتبات رهبران جامعه‌ی بهائی ایران با مرکز جهانی بهائیان در حیفای اسراییل است، تا همین امروز هم کاربرد دارد. آنها به کرّات می‌گویند که مرکز جهانی بهائیان در حیفا، سالها پیش از تأسیس دولت اسراییل و در واقع به دلیل تصمیم پادشاه وقت ایران در تبعید بهاءالله به فلسطین ایجاد شده و هیچ ربطی به دولت اسراییل ندارد. یکی از متهمان نیز سؤالی بسیار روشنگرانه از قاضی می‌کند: آیا شما، اگر مقلد آیت‌الله خویی که در عراق اقامت دارد هستید و ظلمی بهتان می‌رود و با ایشان مکاتبه می‌کنید، با دولت عراق ارتباط دارید یا جاسوس عراق محسوب می‌شوید؟!؛ سؤالی که هیچ پاسخی نه در آن جلسه‌ی دادگاه و نه تا امروز، به آن داده نشده است. دفاعیات رهبران جامعه‌ی بهائی در این دادگاه و به خصوص، دفاعیات کامران صمیمی، با لبخند تلخی که از ابتدا تا انتهای محاکمه، بر لب دارد و سیروس روشنی، با صراحتش درباره‌ی بیان چندباره‌ی آنچه بر بهائیان رفته است، یکی از درخشان‌ترین و در عین حال دردناک‌ترین لحظه‌ها را به نمایش می‌گذارد؛ به خصوص وقتی می‌دانی که این بدن‌های ‌فشرده‌شده و چهره‌های دردکشیده اما مصمم، چند ساعت پس از ضبط این فیلم، تیرباران و مخفیانه در خاوران دفن خواهند شد و تنها از آنها، و از لحظه‌های آخرشان، این فیلم باقی مانده است تا شهادت دهد.​
2. حقایق درباره‌ی دادگاه‌های انقلاب: چند ماه مانده به انقلاب، در بسیاری از شهرها ملتی که توسط روحانیون تحریک شده بودند، به خانه‌ها یا اماکن کسب بهائیان ریختند، آنها را بیرون کردند و اموال آنها را غارت کردند. به بیان دیگر، آنها را به طور جمعی و در "دادگاه ملت"، محاکمه و به مجازاتی که فکر می‌کردند لایق آن هستند، محکوم کردند. به نظر من دادگاه‌های انقلاب، در همان روزها تاسیس شد و آیت‌الله خمینی، با دادن حکم به آیت‌الله خلخالی به عنوان حاکم شرع انقلاب، تنها آن دادگاه‌های "ملت" را نهادینه کرد. دادگاهی که شکل نهادینه‌تر شده‌ی آن را در این فیلم می‌بینیم.
این فیلم، روش، منش و نگرش حاکم بر دادگاه‌های انقلاب را که تاکنون، تنها از خلال شهادت‌های پراکنده‌ی زندانیان سیاسی-عقیدتی سابق می‌شد به آن دست یافت، به شکلی یکجا عرضه می‌کند و به خوبی کارکردهای آن را نشان می‌دهد. این فیلم، الگوهایی را که به شهادت بسیاری از جان ‌به‌ در بردگان، در محاکمات دادگاه‌های انقلاب بدان عمل شده، به تمامی و به شکل غیرقابل انکاری پیش روی همگان می‌گذارد. به عنوان مثال در تمامی صحنه‌ها، قاضی منویات خود را و دادگاه را در جایگاه "ملت ایران" می‌بیند و تاکید دارد که این "ملت ایران" است که دارد قضاوت می‌کند، این ملت ایران است که اجازه نمی‌دهد بیگانگان در امور داخلی‌اش دخالت کنند، این ملت ایران است که محاکمه و محکوم می‌کند. جملاتی مثل اینکه "بعد از انقلاب از طرف ملت ایران ممنوع‌الورود هستید به اسراییل"، نشان از یکی انگاشتن حکومت و ملت در اعلا مرتبه و تجلی آن در این صحنه نمایش است.
در عین حال، در تمامی صحنه‌ها، و از خلال لنز دوربین، قاضی نه با متهمان که دارد با "ملت ایران" صحبت می‌کند. بارها از دستیاران خود می‌خواهد که سندی را جلو‌ی دوربین به ملت ایران نشان دهند و ملت ایران را مخاطب قرار می‌دهد که ببینید اینها چه کرده‌اند و.... به بیان دیگر، این یک دادگاه به معنای حقوقی آن نیست بلکه یک نمایش "ملت" است برای "ملت". قاضی هم خود را نماینده‌ی تام‌الاختیار و مشروع مطلق ملت ایران می‌داند و هم وظیفه‌ی توضیح درباره‌ی موضوع به ملت ایران را بردوش خود می‌گذارد. این تصویر نمایش ملت برای ملت که در عین حال، متضمن این پیش فرض است که مردم، یک جمعِ یک‌شکل و هم‌نظر و واحد هستند و هیچگاه اشتباه نمی‌کنند، تا همین امروز، جانمایه‌ی دادگاه‌های انقلاب است. درست به همین دلیل است که این دادگاه‌ها، شباهتی به دادگاه‌های عادی، حتی در نظام قضایی فاسد و از هم گسیخته‌ی جمهوری اسلامی ندارند. در این دادگاه‌ها، ما به معنای حقوقی با یک دادگاه مواجه نیستیم بلکه بیشتر، با یک رسیدگی صحرایی به جرائم "ضد انقلاب"، که به جای رخ دادن در کوی و برزن، در اتاق‌های دربسته اتفاق می‌افتد مواجهیم. درست به دلیل همین ماهیت بسیار متفاوت دادگاه‌های انقلاب از دادگاه به معنای حقوقی خود است که سخن گفتن از حقوق متهم و دادرسی منصفانه درباره‌ی آنها کاملاً بی‌معنی و مخالف ذات این دادگاه‌هاست. به بیان دیگر، هرچند به این جلسه نام دادگاه داده‌اند و از الفاظی مانند کیفرخواست و دادستان و... در آن استفاده می‌شود اما ماهیت آن، یک نمایش است که در آن، قاضی، با ادعانامه‌های سیاسی و به نمایندگی از ملتی که همه، شبیه همان‌هایی تصور می‌شوند که خانه‌ها و مغازه‌های بهائیان را تخریب کردند، عمل می‌کند و درست عملی را انجام می‌دهد که آنها، قبلا و با استدلال‌های مشابه، در کوی و برزن انجام داده بودند. این فیلم به روشنی ماهیت نمایشی دادگاه‌های انقلاب را به همان شکل واقعی و تاریخی خود به ما نشان می‌دهد و یادآوری می‌کند که نباید گول ظواهر اسمی را بخوریم و در دام این انتظارات غلط درباره‌ی حضور وکیل و اقامه‌ی حق دفاع و تفهیم اتهام و صدور حکم بر پایه‌ی اسناد و مدارک و... بیفتیم که ما را به ترکستان خواهد برد. دادگاه‌های انقلاب از پارادایم به کلی متفاوت دیگری تبعیت می‌کنند و باید در همان چارچوب مورد تحلیل قرار بگیرند و نه در چارچوب موازین حقوقی داخلی و بین‌المللی درباره‌ی محاکمه‌ی منصفانه.
یکی دیگر از ویژگی‌های نمایش‌های "ملت برای ملت" که حقیقت آن در این فیلم روشن می‌شود، تواب‌سازی و وادار کردن زندانی به ابراز ندامت برای تخفیف در مجازات است. حاکم شرع، در یک سؤال و جواب نفس‌گیر، اصرار دارد که یکی از محاکمه‌شوندگان بگوید که دولت اسراییل و جنایات آن در فلسطین را محکوم می‌کند. در جای دیگری نیز می‌گوید: اگر شما بگویید که از اقداماتی که در دهه‌ی 40 جامعه‌ی بهائی انجام داده، ابراز انزجار می‌کنم در مجازاتتان تخفیف داده می‌شود. به این معنا نیز دادگاه انقلاب، بیشتر یک نمایش تفتیش عقاید است تا رسیدگی به اعمال متهم. در حالی که از نظر حقوقی، جرم یا فعل (عمل) است و یا ترک فعل (انجام ندادن عمل) و اینکه مجرم، در لحظه‌ی انجام آن چه فکری می‌کرده و حالا، در زمان محاکمه چگونه می‌اندیشد چندان مهم نیست. در این نمایش، شما همیشه فرصت دارید که با اظهار ندامت، به "ملت" بپیوندید، یکی از آحاد ملت شوید و مثل آنها فکر کنید.​
3. حقایق درباره‌ی دادخواهی: بخش عمده‌ای از دفاعیات متهمان حول محور "تظلّم" یا به گویش امروزی‌تر، "دادخواهی" می‌چرخد. رهبران جامعه‌ی بهائی مدام تکرار می‌کنند که مکاتبات و تماس‌هایشان با دنیای خارج از مرزهای ایران وقتی آغاز شده که مکاتبات و تماس‌های آنها با مقامات حکومتی و روحانیون در مورد نقض حقوق بهائیان، به جایی نرسیده است. مدام می‌گویند که هدف آنها از ارسال اخبار مربوط به تخریب خانه‌ها و محل‌های کسب، آواره کردن و کوچ دادن اجباری بهائیان از محل سکونتشان، ناپدیدکردن رهبران قبلی جامعه، بازداشت، حبس و اعدام بهائیان و... که در دوره‌ی نخست‌وزیری بازرگان و پس از او اتفاق افتاده، "تظلّم" یا دادخواهی بوده است. و قاضی دادگاه مدام تأکید دارد که این انتقال اخبار به بیگانگان، نشانه‌ی وابستگی به بیگانگان و باعث دخالت آنها در امور داخلی "ملت ایران" و ایجاد جو مسموم بر علیه "ایران" شده است. قاضی تصریح می‌کند که افراد حاضر، نه به دلیل بهائی بودن که به دلیل برقراری ارتباط با بیگانگان، بخوانید به جرم دادخواهی، است که محاکمه می‌شوند. این مواجهه‌ی دو دیدگاه، درباره‌ی دادخواهی و حق تظلّم، تا همین امروز هم ادامه دارد و تفسیری که دادگاه‌های انقلاب از امر دادخواهی ارائه می‌دهند، یک عمل مجرمانه است. گفتمان حاکم، هرگونه اطلاع‌رسانی درباره‌ی نقض حقوق بشر را تبلیغ علیه نظام و جرم و مستوجب مجازات می‌داند در حالی که اعاده‌ی حق دادخواهی اقتضا می‌کند که کسی یا گروهی که مورد نقض حقوق بشر واقع شده‌اند، وقتی با مصونیت مطلق ناقضان حقوق بشر مواجه می‌شوند، دست تظلّم به سوی رسانه‌ها، سازمان‌های حقوق بشری و مجامع بین‌المللی مسئول دراز کنند. گفتمان خصم‌سازی از سازمان ملل، دول دیگر و ساختن این تصویر که همگان در حال دخالت در امور داخلی ما هستند و توطئه‌ای در پشت هر مداخله‌ی حقوق بشری وجود دارد، تا همین امروز هم در گفتمان غالبِ نه فقط حکومتگران ایران که بخش بزرگی از روشنفکران و صاحبنظران ایرانی، کاربرد دارد. گفتمانی که نه فقط به اعدام رهبران جامعه‌ی بهائی به دلیل دادخواهی که به اعدام و حبس شکنجه و آزار بسیاری دیگر از قربانیان نقض حقوق بشر، پیش و پس از این واقعه، مشروعیت و حقانیت صریح یا ضمنی می‌دهد.

اگرچه مانند هر سند و مدرکی که در روند حقیقت‌یابی به دست می‌آید، فیلم دوساعته‌ی محاکمه‌ی رهبران جامعه‌ی بهائی حقایق زیادی را روشن می‌کند، اما سئوالات بی‌جواب و حدس و گمان‌های زیادی را نیز بر می‌انگیزد. یکی از این سؤالات، وضعیت مبهم ژینوس نعمت (محمودی) است.
رهبران جامعه‌ی بهائی که در سال 60 دستگیر می‌شوند، هفت مرد و یک زن، ژینوس نعمت (محمودی)، بوده‌اند. با اینکه در کیفرخواستی که یک صفحه از آن به دست آمده، اسم ژینوس محمودی در کنار بقیه به عنوان متهم هست، در فیلم و به احتمال قریب به یقین، در دادگاه غایب است. با این همه او نیز مانند بقیه، به اعدام محکوم می‌شود بی آن که مطمئن باشیم آیا اساساً محاکمه شده است یا خیر. همانطور که گفته شد، فیلم این محاکمه احتمالاً به این قصد تهیه می‌شود که در صدا و سیما نشان داده شود. هدف فیلم، شاید علت غیبت ژینوس نعمت (محمودی) را نیز به ما بازنمایاند. اینکه تهیه‌کنندگان فیلم به هر دلیلی نمی‌خواسته‌اند زنی در میان نقش‌آفرینان این نمایش باشد. این محاکمه، نمایش بوده است. و تمامی اجزای نمایش، باید سرجایش باشد. ژینوس محمودی، در این صحنه، جزء زایدی بوده و باید حذف می‌شده است. زنی که هم می‌توانست تصویر سنتی از زن را که آنها سخت در حال بازتولید آن بودند، به چالش بکشد و هم، همدردی عمومی را در مورد جامعه‌ی بهائی برانگیزد. با این همه و حتی با وجود غیبت ژینوس نعمت (محمودی) به نظر می‌آید نتیجه‌ی نمایش چندان مورد پسند صحنه‌گردانان قرار نگرفته و به همین دلیل بوده که برخلاف قصد اولیه، هیچگاه از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش نشده است. چرایی عدم پخش فیلم از تلویزیون یکی دیگر از همان سؤالات بی‌جواب است.
یکی دیگر از نقاط ابهامی که دیدن چندباره‌ی فیلم نیز کمکی به حل آن نمی‌کند، هویت بازیگران آن سوی میز است. در این نمایش، صورت هیچیک از صاحبان قدرت، شامل حاکم شرع، نماینده‌ی دادستان، منشی و کارمندان احتمالی، پاسدارها، تماشاچیان و... پیدا نیست. به بیان دیگر، هرچند در ادعا، آنها خود را نماینده‌ی ملت و مجری اراده‌ی ملت می‌دانند، در عمل، ملت را به اندازه‌ی کافی محرم نمی‌دانند تا هویت و چهره‌ی خود را به آنها نشان دهند. در این فیلم از ابتدا تمامی تمهیدات به عمل آمده که چینش صحنه طوری باشد که غیر از هفت مرد محاکمه شونده، هیچ شخص دیگری در قاب دوربین جا نگیرد. گویی حاکم شرع و باقی صحنه‌گردانان، می‌دانسته‌اند که ممکن است زمانی مورد پرسش و عتاب "ملت" واقع شوند و از همان زمان، برای آینده‌ی خود تهمیدات لازم را اندیشیده‌اند. گویی یک جایی در اعماق وجودشان می‌دانسته‌اند در حال انجام کار خطایی هستند که روزی ممکن است عقوبتی داشته باشد و به همین دلیل، تصمیم گرفته‌اند مانند صدها بازجو، شکنجه‌گر، پاسدار، دادستان، حاکم شرع و ... دهه‌ی 60، همچنان و تا همین امروز، در تاریکی که به آنها مصونیت می‌بخشد باقی بمانند.
و دست آخر، سؤال متصل به تماشای فیلم و تحلیل آن این است: با حقیقتی که امروز در اختیارمان نهاده شده چه کار خواهیم کرد؟ این سؤالی است که هر یک از ما، مخاطبان این تاریخ تلخ، باید به فراخور حال به آن پاسخ دهد و به پاسخ خود عمل کند. تنها در این صورت است که در روند سنگلاخ حقیقت‌یابی، یک گام جلوتر خواهیم رفت.



                                                                   مسند عدالت انقلابی

فهرست اعدام شدگان

مهدی امینِ‌امین


آقای مهدی امین‌امین در 14 ژوئیه‌ی 1916، در تهران متولد شد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه‌ی تربیت در ایران به پایان رساند – مدرسه‌ی تربیت را بهائیان تأسیس کرده بودند و بعدها بر اثر آزار و اذیت و فشار بر جامعه‌ی بهائی توسط دولت تعطیل شد. آقای امین‌امین پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران وکیلِ پایه‌ی یکِ دادگستری شد و دفتر وکالت شخصیِ خود را در تهران دائر کرد. او با خانم بهیه‌ی نعیمی ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. آقای امین امین، وکیلی ماهر و معتبر و شاعری خوش‌قریحه بود. در جریانِ بلواهای ضدّبهائیِ سال 1953در یزد، محفل روحانی ملی بهائیان ایران، آقای امین‌امین و دو وکیل بهائی دیگر را برای دفاع از اعضای زندانی محفل روحانی محلی بهائیان یزد به وکالت گماشت. دادگاه به نفع متهمین بهائی حکم داد. محفل ملی آقای امین‌امین را به عنوان رئیس هیئت حقوقیِ جامعه‌ی بهائی ایران منصوب کرد - وظیفه‌ی این هیئت مکاتبه با مسئولان کشور در دفاع از حقوق بهائیان بود. در هنگام انقلاب اسلامی، به رغم توصیه‌ی مکرّر خانواده و دوستان، آقای امین‌امین ایران را ترک نکرد زیرا باقی‌ماندن در کشور و خدمت به ایران را وظیفه‌ی خود می‌دانست. در نخستین سال‌های پس از انقلاب، آقای امین‌امین در هنگام لزوم برای ارائه‌ی خدمات ارزشمند حقوقی به جامعه‌ی بهائی به گوشه و کنار کشور سفر می‌کرد. پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملّی پیشین آقای امین‌امین در مردادماه 1359 به عضویت محفل روحانی ملی انتخاب شد.

قدرت‌اللّه روحانی


قدرت اللّه روحانی در سال 1313 در روستای جوشقان در کاشان متولد شد. از خردسالی خانواده‌اش گرفتار آزار و اذیت بود زیرا پدرش که ارباب دِه و مسلمانی متنفّذ و ثروتمند بود، بهائی شده بود. وقتی آقای روحانی حدوداً ده‌ساله بود بلواهای ضدّ بهائی خانواده‌اش را به شدت به خطر انداخت و محفل ملّیِ وقت، به آنها توصیه کرد که به تهران بروند. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را در تهران تکمیل کرد و به تحصیل در رشته‌ی حقوق در دانشگاه تهران پرداخت و با رتبه‌ی ممتاز فارغ‌التحصیل شد. در سال 1347 با خانم نجمیّه توفیق ازدواج کرد و دارای سه فرزند شد. نخستین شغلِ آقای روحانی نمایندگیِ دادستان بود. بعدها رئیس دوایر مختلف اداره‌ی اجرایِ ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور شد و سپس به معاونت سازمان ثبتِ اسناد و املاکِ کل کشور منصوب شد. وی در سال 1354 از این شغل استعفا داد و به عنوان وکیل پایه یکم دادگستری شروع به کار کرد. آقای روحانی یکی از اعضای بسیار فعال جامعه‌ی بهائی و عضو هیئت‌های گوناگون از جمله لجنه‌ی ارتباط با اولیایِ امور بود. او از سال 1351 یکی از نمایندگانِ حقوقیِ شرکت اُمَنا بود که برای حفظ و اداره‌ی دارایی‌های جامعه‌ی بهائی تأسیس شده بود.

پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در مردادماه 1359، آقای روحانی که در آن زمان عضو محفل تهران بود به عضویت محفل ملی انتخاب شد. مدتی پیش از دستگیری به شورای عالی انقلاب فرهنگی احضار و حدود 7 ساعت مورد بازجویی قرار گرفت. چندی بعد و پس از اعدامِ اعضای محفل، یکی از روحانیونِ مستقر در زندان اوین که همشهریِ آقای روحانی بود، با شادی و سرور به خویشاوندانش در کاشان خبر داد که "پسر ارباب آقا فضل‌اللّه" اعدام شده و مردم باید بازار را چراغانی کنند و جشن بگیرند. خانواده‌های اعضای محفل ملی از اعدام آنها بی‌خبر بودند و به این ترتیب – کاملاً به طور تصادفی- فهمیدند که اعضای محفل ملی شهید شده‌اند. تقریباً یک ماه پس از اعدامِ آقای روحانی دولت همه‌ی دارایی‌های او را مصادره و همسرش را احضار کرد.

دکتر سیروش روشنی

سیروس روشنی در سال 1306، در خانواده‌ای بهائی در تبریز در استان آذربایجان به دنیا آمد. سیروس در ایام نوجوانی برای کمکِ مالی به خانواده، ترک تحصیل کرد و مشغول کار شد. سپس در سن 17 سالگی سه سالِ تحصیل را در یک سال، و سال بعد، دو سالِ تحصیلی را در یک سال گذرانیده و وارد دانشکده‌ی پزشکی شد. بعدها در رشته‌ی بیهوشی عمومی تخصص گرفت. دکتر روشنی در سال 1336 با پروین شیخ ا‌‌لاسلامی ازدواج می‌کند و صاحب سه فرزند می‌شوند.

او پس از فارغ‌التحصیلی به عنوان متخصصِ بیهوشی برای وزارت بهداشت کار کرد و سپس در بیمارستان شیر و خورشید استخدام شد. در سال 1355 وزارت بهداشت او را به تهران منتقل کرد. دکتر روشنی به علت بهائی بودن اغلب با آزار و اذیت روبرو بود و بارها تلاش شد تا بیماران مسلمان را از مراجعه به او باز دارند. در دوران پهلوی و با فشار ساواک یک بار از شغلش اخراج شد اما چون بیمارستان نتوانست جایگزینی برای او بیابد دوباره او را استخدام کرد. مأمورین ساواک سال‌ها او را تحت نظر داشتند و به هر شهر که می‌رفت این نظارت ادامه داشت.

بعد از انقلاب نیز دکتر روشنی هر جا می‌رفت تحت نظر مأموران دولتی بود، موتورسواران و افراد مسلّح او را تعقیب می‌کردند و حتی در محل کارش تحت نظر بود. دکتر روشنی و خانواده‌اش بارها از تصادفاتی که توسط سپاه پاسداران طراحی شده بود جان سالم به در بردند. سوء‌قصدها و پیگیری‌ها ادامه داشت تا اینکه نهایتاً در آخرین جلسه‌ی محفل ملی دوم ایشان را همراه 7 عضو دیگر محفل دستگیر کردند. او یکی از اعضای بسیار فعال جامعه‌ی بهائی بود که پس از ربایش و ناپدیدشدنِ همه‌ی اعضای محفلِ ملی در مرداد 1359 به عضویت این محفل انتخاب شده بود.

دکتر روشنی فردی مهربان، مشوّقی دلسوز و عاشق خدمت بود و محبتش حدّ و مرزی نداشت به نحوی که حتی از درمان افراد معمّم در شهرهای کوچک در آذربایجان که بارها به آزار و اذیّت بهائیان پرداخته بودند، نیز دریغ نکرد و وقتی این افراد به علّت کسالت شدید قادر به آمدن به مطّب نبودند، او خودش بارها به خانه‌ی آنها می‌رفت و آنها را معالجه می‌کرد.

او چندین کتاب نوشت که برگ سبز، حیات بهائی، گرگ در لباس، ایام دربه‌دری و کتاب شعر از جمله آنهاست. افزون بر این، صدای دلنشینی داشت و با دستگاه‌های موسیقی ایرانی آشنا و دستی هم بر سازهای تار، سه تار و سنتور داشت.

کامران صمیمی

قای کامران صمیمی در 30 دسامبر 1925، در خانواده‌ای بهائی متولد شد. در 17 سالگی برای ادامه‌ی تحصیل به هندوستان رفت و دو سال بعد ازدواج کرد. او و همسرش، پنج فرزند داشتند. آقای صمیمی پس از بازگشت به ایران یک مؤسسه‌ی آموزش زبان خارجی بنیان گذاشت که در آن زمان منحصر‌به‌فرد بود. حوالی سال 1953، آقای صمیمی و خانواده‌اش برای کمک به جامعه‌ی بهائی اندونزی به جاکارتا رفتند و 16 سال در آنجا زندگی کردند. وی در سفارت ایران مترجم و در دانشگاه جاکارتا استاد زبان انگلیسی بود. او یکی از اعضای فعال جامعه‌ی بهائی در ایران و اندونزی بود. آقای صمیمی ابتدا به عضویت محفل روحانی محلی جاکارتا و سپس به عضویت محفل روحانی ملی بهائیان اندونزی انتخاب شد. او در سال 1973 به ایران بازگشت. محفل روحانیِ ملّی او را به عضویتِ هیئت حقوقی‌ای منصوب کرد که وظیفه‌اش دفاع از حقوق بهائیان ستمدیده بود. وی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی در اوت 1980 به عضویت این محفل انتخاب شد.

جلال عزیزی


آقای جلال عزیزی در سال 1928 در خانواده‌ای بهائی در تهران به دنیا آمد. پس از پایان دبیرستان برای تحصیلات دانشگاهی به آلمان رفت و در شهر فرایبورگ، در جنوب آن کشور، ساکن شد. پس از فارغ‌التحصیلی در اقتصاد و حقوق به ایران بازگشت، ازدواج کرد و کسب‌وکارش را آغاز کرد. او و همسرش سه فرزند داشتند. آقای عزیزی عضوی فعال در جامعه‌ی بهایی بود. طی سال‌های پرتلاطم انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همواره او را تحت نظر داشت و چند بار وی را به علّت اعتقاداتِ دینی‌اش بازداشت و زندانی کرد، اما هر بار پس از یکی دو روز با وثیقه آزاد شد. اموال او و برادرانش را به جرم بهائی بودن، ضبط و مصادره کردند. افزون بر این، حساب بانکی او را مسدود کردند و وی مجبور شد معاملات مالیِ خویش را از طریق دیگران انجام دهد. او به رغم اینکه می‌دانست تحت تعقیب و نظارتِ سپاه پاسداران است به عنوان یکی از نمایندگان نهادهای بهائی برای دفاع از حقوقِ بهائیان ستمدیده با مقام‌های حکومتی دیدار می‌کرد. او و برادرش اسکندر عزیزی در یک هفته اعدام شدند. ابتدا وی به عنوان عضو محفل روحانی ملّی و سپس برادرش به عنوان عضو محفل محلی تهران اعدام شدند. برادر بزرگ‌تر آنها، حبیب‌الله، در ماه اوت همان سال اعدام شده بود.

عزت‌الله فروهی

دکتر عزت‌الله فروهی در دی‌ماه 1313 در شهرستان بروجن در استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. در 9 روزگی مادرش را از دست داد و زن‌عمویش او را بزرگ کرد.دکتر فروهی در جوانی به واسطه‌ی پسرخاله‌اش با آیین بهائی آشنا و بهائی می‌شود. او در کنکور سال 1332 در دو رشته‌ی کشاورزی و پزشکی پذیرفته شد. چون می‌پنداشت از طریق رشته‌ی پزشکی می‌تواند خدمات بیشتری به انسان‌ها ارایه دهد، این رشته را برگزید. در میانه‌ی تحصیل در سال 1338 با خانم روح‌انگیز روحانی نجف‌آبادی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.

او در سال 1340 دوره پزشکی را در دانشگاه اصفهان به اتمام رساند و پیرو آن 18 ماه در دزفول به سربازی رفت. پس از آن به تهران آمدند تا همسرش رشته‌ی مامایی را دنبال کند. در همان شهر خودش نیز 2 سال دوره تخصص بیهوشی را گذراند. نظر به موفقیت چشمگیرش بلافاصله به دعوت اساتید دانشگاه به عنوان استادیار در بخش بیهوشی دانشگاه مشغول به خدمت شد اما پس از 3 ماه به این دلیل که در قسمت مذهبِ برگه‌ی استخدامش کلمه‌ی بهائی را نوشته بود، از کار برکنار شد. سپس به عنوان دکتر بیهوشی در بیمارستان فیروزآبادی تهران مشغول به کار شد که دوباره با همان سرنوشت روبرو و بعد از 3 ماه بدون دریافت حقوقی اخراج شد. چندی بعد به صورت نیمه‌وقت در بیمارستان حمایت مادران استخدام شد که این باز نیز به خاطر دینش از کار برکنار شد.

او برای گذراندن چند دوره‌ی پزشکی در سال 1347 به انگلستان رفت و حدود یک سال بعد به ایران بازگشت و سپس به عنوان رئیس بخش بیهوشی بیمارستان هفتصد تختخوابی منصوب شد. او در این سمت ماند تا اینکه بعد از انقلاب در سال 1359 بنا بر دستور العمل سراسریِ وزرات بهداشت درباره‌ی اخراج بهائیان از کار برکنار شد. مدیر و کارکنان بیمارستان از این امر به شدت ابراز تأسف کردند اما گفتند که جز اطاعت از دستور چاره‌ای ندارند. در مرداد سال 1359، یک سال پیش از اعدام، دکتر فروهی پس از ربایش و ناپدید شدنِ اعضای محفل ملی پیشین به عضویتِ محفل ملی ایران انتخاب شد. بعد از اعدام او، پزشکان و کادر درمانیِ بیمارستان شهریار – که دکتر فروهی از سهام‌داران آن بود – طوماری نوشتند و از کشته شدن دکتر فروهی که پزشک بسیار توانا و قابلی بود ابراز ناراحتی و تأسف کردند و قصد داشتند که آن طومار را منتشر کنند، اما با هشدار عوامل دولتی روبرو و منصرف شدند.

دکتر فروهی عاشق خانواده و فرزندانش بود، زمانی که در دزفول سربازی می‌رفت هر جمعه با هر وسیله‌ی ممکن خود را به اصفهان می‌رساند تا روز جمعه را با خانواده سپری کند. او ناطقی توانا با طبعی شاعرانه و معلمی فداکار بود.

دکتر محمود مجذوب

دکتر محمود مجذوب در سال 1309 در خانواده‌ای بهائی در شهرستان ملایر در همدان به دنیا آمد. در 17 سالگی با خانواده به تهران نقل مکان کرد. برای حمایت مالی از خانواده در بانک ملی مشغول به کار شد و به تحصیل شبانه پرداخت. پس از تکمیل تحصیلات دبیرستانی به دانشگاه رفت و در رشته‌ی حقوق از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. در سال 1340 با خانم دکتر شکوه‌اعظم شکوهی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. همسر ایشان دکتر داروساز با فوق تخصص آب‌شناسی و شیمی آب بود که تا پیش از انقلاب و اخراج از کار، قریب به بیست سال مدیریت آزمایشگاه‌های آب تهران را بر عهده داشت.

اندکی پس از ازدواج برای کمک و تقویت جامعه‌ی بهائی نروژ هر دو به این کشور سفرکردند. در آنجا دکتر مجذوب به عضویتِ نخستین محفل روحانیِ ملی بهائیان نروژ انتخاب شد. مدتی بعد با خانواده به ایران بازگشت و به لطف تشویق و پشتیبانی همسرش تحصیلات خود را ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دکترای حقوق از دانشگاه تهران شد. او چند سال در سازمان بیمه‌های اجتماعی کارگران اشتغال داشت، سپس دفتر حقوقیِ شخصی‌اش را افتتاح کرد و به ارائه‌ی مشاوره‌ی حقوقی به شرکت‌ها درباره‌ی اموری همچون بیمه‌ی تأمین اجتماعیِ کارگران پرداخت. پس از انقلاب دفترش را به علت بهائی بودن بستند.

او یکی از اعضای فعال جامعه‌ی بهائی بود. وقتی در سال 1979به خانه‌ی باب در شیراز، از اماکن مقدسه‌ی بهائیان، حمله کردند، دکتر مجذوب که بی‌نهایت از این واقعه متأثر و محزون شد، یکی از دو فرد معتمدی بود که از طرف محفل روحانیِ ملّی مأمور شد تا با مسئولان شیراز دیدار کند و بکوشد تا تخریبِ این بنا را متوقف کند. به رغم خطرات آشکار این مأموریت، دکتر مجذوب از انجام وظیفه باز نایستاد. پس از ربایش و ناپدید شدن اعضای محفل ملی در 30 مرداد 1359، به عضویت این محفل انتخاب شد و به عنوانِ رئیس آن خدمت کرد. دکتر مجذوب می‌دانست که عضویت و ریاستِ محفل او را آماجِ حمله‌ی دولت کرده است. بنابراین، برای مصون ماندنِ خانواده‌اش از خطر، دو سال آخر عمر را در ناحیه‌ای دورافتاده در خانه‌ای گذراند که حمام و امکانات گرمایشی نداشت. در این شرایط، دسترسی به پوشاک و غذا هم محدود بود. سرانجام او در 22 آذر 1360 همراه با دیگر اعضای محفل ملّی در جلسه‌ی محفل دستگیر و پس از 14 روز تیرباران شد.

ژینوس نعمت-محمودی

خانم ژینوس نعمت (محمودی) در مرداد 1308 در خانواده‌ای بهائی در تهران متولّد شد. مادرش در مدرسه‌ی بهائیِ ‌"تربیت نسوان" معلّم و پدرش عباس نعمت نجف آبادی، بنیان‌گذار گراورسازی در ایران بود. عبّاس نعمت روزنامه رسمی ایران با عنوان "تهران مصوّر" را که بعدها مجلّۀ "تهران مصوّر" نامیده شد، با حق و امتیاز شخصی به چاپ رساند.

ایشان پس از اخذ دیپلم ریاضی و در زمانی که دانشجوی دانشگاه تهران بود، در سن 19 سالگی، با آقای هوشنگ محمودی که او هم در دانشگاه تحصیل میکرد، ازدواج کرد. آقای محمودی عضو نخستین محفل ملی بهائیان ایران بود که پس از انقلاب اسلامی در سال 1359 به همراه سایر اعضای محفل ربوده و ناپدید شد. خانم محمودی و همسرش سه فرزند داشتند.

خانم محمودی پس از اخذ مدرک لیسانس فیزیک از دانشکدۀ علوم دانشگاه تهران، دورۀ فوق لیسانس در علوم جوّی و هواشناسی را با رتبۀ اوّل به پایان رسانید. او زندگی حرفه‌اییِ خود را با سمت "پیشبین ارشد" هواشناسی در سن 24 سالگی شروع کرد. او اوّلین زن هواشناس ایران بود و پایه‌گذار بسیاری از رشته های مربوط به علوم جوّی و هواشناسی از جمله هواشناسی دریایی و پیشگام در استفاده از اشعۀ آفتاب برای مصارف حرارتی بود. در طول زندگیِ حرفه‌ای مشاغل و مسئولیّت‌های فراوان داشت که ریاست تحقیقات علمی هواشناسی کل کشور، ریاست هئیت تحریریه‌ی نشریات هواشناسی، ریاست مدرسه‌ی عالی هواشناسی و سرپرستی تهیۀ اطلس اقلیمی ایران از جمله آنهاست. ژینوس محمودی اغلب نمایندۀ ایران در کنفرانس های بین المللیِ مربوط به هواشناسی بود. او چند سال قبل از انقلاب اسلامی معاون سازمان هواشناسی کل کشور شد و شغل آخرش رئیس سازمان هواشناسی بود. او بعد از انقلاب اسلامی به خاطر بهائی بودن اخراج شد.

ژینوس از جوانی عضو بسیار فعّال جامعۀ بهائی بود و در هئیت ها و نهادهای اداری گوناگون این جامعه خدمت کرد. از جمله خدمات با ارزش وی مسافرت های متعدّدی بود که در اطراف و اکناف ایران به منظور تعلیم بانوان بهائی و تشویق آنها به تحصیل و خدمت نوع بشر و تأکید بر تساوی حقوق زنان و مردان انجام می‌داد. بعد از انقلاب اسلامی او و شوهرش هر دو خانه بدوش شدند و محلّ مشخصی برای سکونت نداشتند زیرا نه تنها خانه و کاشانه‌شان را غارت و یا مصادره کردند و حساب‌های بانکی آنها را بستند، بلکه تحت نظر و تعقیب دائمی نیز بودند. ‌علی‌رغم این وضعیت، ژینوس زندانیان بهائی را در نقاط مختلف کشور ملاقات می‌کرد و به خانواده‌های آنها دلداری می‌داد و آنها را به استقامت تشویق می‌کرد. ژینوس اکثراً در جلسه‌های محفل ملّی بهائیان ایران که اعضای آن در سال 1359 ربوده و ناپدید شدند شرکت می‌کرد ولی آن روزی که اعضای محفل ملّی را ربودند او در جلسه حاضر نبود. امّا بعد به عضویّت محفل ملّی بهائیان ایران انتخاب شد و در 6 دی ماه 1360 تیرباران شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر